Saturday, 28 September 2013






از قاصد دلبر خبر دل طلبیدم
خاکم به دهن ، ‌که بگویم چه شنیدم
می‌سوخت دل منتظر از حسرت دیدار
دامن زدی آخر به چراغان امیدم
داغت به عدم می‌برم و چاره ندارم
ای‌گل تو چه بودی‌ که منت باز ندیدم
می‌گریم و چون شمع عرق می‌کنم از شرم
ای وای‌ که یکباره ز مژگان نچکیدم
بیدل اگر این بود سرانجام محبت
دل بهر چه بستم به هوا، آه امیدم





No comments:

Post a Comment