١- خلافت
٢- سودای غنيمت
٣- خلاصه
پيوست: يادی از زنده ياد علی دشتی (جواد وهاب زاده)
158
خلافت
يا سودای رياست
در اوايل سال يازده هجری ستاره ای خاموش شد . ستاره ای که تقريباً بيست و سه سال قبل در آسمان قوميت عرب
منا » درخشيدن گرفته بود. از همان ساعت نخستين غوغايی برخاست . هنوز جسد پيغمبر اسلام سرد نشده بود که فرياد
يک امير از ما و يک امير از شم ا] در سقيفه بنی ساعده 1 بلند شد و سودای رياست خون مهاجر و ] « امير و منکم امير
انصار به جوش آورد.
اگر نيک بنگريم تاريخ اسلام جز تاريخ رسيدن به قدرت نيست . تلاش مستمری است که رياست طلبان در راه وصول
به امارت و سلطنت به کار بسته اند و ديانت اسلام وسيله بوده است نه هدف.
در سيزده ساله ميان بعثت و هجرت، دعوت حضرت صرفاً روحانی است . آيات قرآنی در اين دوره همه وعظ است و
ارشاد و خواندن مردم به نيکی و اجتناب از زشتی و پليدی.
اما از همان اوائل هجرت، دعوت روحانی کمرنگ شده و جای آن احکام و شرايعی پديد آمده تا مسلمين را در راه
مبارزه با مخالفان نيرو بخشد و بنيان يک واحد سياسی و قومی ريخته شود و چنين نيز شده . پيشامدهای مساعد، گرايش
به ايجاد جامعه ای نوين و تشکيل يک دولت اسلامی را ممکن ساخت.
با همه تفاوتی که ميان دو دوره مکه و مدينه هست، چه از حيث مطالب قرآنی و چه از جنبه روش و کردار حضرت
محمد، يک امر هيچگاه فراموش نشد و آن پايه گذاری اسلام بود که در زير پرچم آن دولتی به وجود آمد.
نشر ديانت اسلام محوری بود که تم ام تدابير و اقدامات حضرت بر گرد آن می چرخيد حتی به کار انداختن شدت و
عنف قتلهای سياسی و خونريزيهايی که ظاهراً مجوز شرعی و اخلاقی نداشت.
اما پس از رحلت حضرت رسول، محور تغيير کرده به جای ديانت، وصول به امارت نقطه محوری گرديد . نهايت،
چون علت موجِده اين دستگاه تازه ديانت اسلام بود، طبعاً آن علت بايستی علت مُبقيِه [بقا و پايداری ] نيز باشد . به
عبارت ساده تر، چون امارت و سيادت از راه ديانت حاصل شده بود نمی بايست سستی و مسامحهه ای به اصول آن
راه يابد . از همين روی در دوازده سال و اندی ايّام خلافت ابوبکر و عمر پيروی از اصول اسلام و سنّت رسول الله
دقيقاً صورت گرفت . ولی هر قدر از زمان رحلت حضرت رسول دورتر می شويم، ديانت از هدف به وسيله مبدل می
شود. آن هم وسيله ای برای وصول به امارت و رياست.
بی درنگ پس از رحلت حضرت رسول، سعدبن عباده در مقام به دست آوردن رياست جامعه مسلمين برآمد . عمر با
يک ضرب شستِ ماهرانه ابوبکر را به مسند خلافت [می] نشاند و سعد بن عباده را به خاک هلاکت می افکند . ابوبکر
پس از دو سال و اندی خلافت، وام خود را به عمر ادا کرده و او را برای جانشينی پيغمبر نامزد و برای انتخابش بدين
مقام توصيه کرد . عمر در بستر مر گ شورای شش نفری را برای تعيين خليفه معيين کرد ولی عملاً عبدالرحمن بن
عوف خليفه را برگزيد.
قتل عثمان، بيعت با علی بن ابيطالب و سه جنگ صفّين و جَمَل و نهروان در طول پنج سال خلافت او دسايس عمرو
عاص و معاويه و پيدايش خلافت اموی، فاجعه کربلا هتک حرمت کعبه برای دست يافتن بر عبدالله بن زبير، دعوت
بنی هاشم و سقوط دولت بنی اميه، روی کار آمدن عباسيان، نهضت فاطميان در مغرب، حرکت انقلابی اسماعيليان و
حوادثی که تا استيلای هلاکو بر بغداد روی داد، همه علامات تبی است که بر مزاج عرب مستولی شده بود . تب امارت
و رسيدن به قدرت اما زير عنوان جانشينی پيغمبر.
1 [سقيفه در زبان عربی به معنی مکان و سرای سرپوشيده يا سقف دار است و بنی ساعده طايفه ای بودند . منظور محل سرپوشيده ای است
که در ميان محل زندگی اين طايفه قرار داشت . مسلمانان پس از رحلت رسول در آنجا گرد آمدند و ابوبکر را به خلافت برداشتند . نگاه کنيد به
لغتنامه دهخدا]
159
جانشينی پيغمبر
دستگاهی که به نيروی روح محمد و به مدد آيات قرآنی پديد آمده بود پس از رحلت او چگونه بايد بچرخد؟ آيا پيغمبر
می بايستی جانشين خود را معين کند و با اين عمل تکليف جامعه جديدالاحداث مسلمين را روشن سازد يا صحابه
پيغمبر با نوعی توافق و تبانی پس از پيغمبر جانشين او را برگزينند؟ آيا همانطور که رسالت وديعه ايست خدايی،
امامت و پيشوايی مسلمين نيز می بايد از اين خصوصيت بهره مند باشد؟ آيا اگر پيغمبر بنا بود جانشينی معين کند چه
کسی را به جانشينی خود برمی گزيد؟ آيا داماد و پسر عمو و متشخص ترين فرد خاندان بنی هاشم را معين می کرد که
از کودکی در دامان وی پرورش يافته و نخستين مرديست که بدو ايمان آورده و بازوی تيغ زن وی در راه ترويج
اسلام به کار افتاده و در حفظ و حراست او به جان کوشيده است؟ يا اين قرعه به [نام] پيرمرد محترمی اصابت می
کرد که از همان فجر دعوت اسلام بدو ايمان آورده و از اين راه شأن و اعتباری به اسلام داده و هنگام فرار از مکه با
وی همقدم و يارِ غار بوده و پيوسته صديقی وفادار و مؤمنی پايدار مانده و دختر زيبای خود را به عقد وی در آورده
است؟ يا اينکه نظر او به مردی قوی الار اده و با تدبير و سياست دار و حامیِ تزلزل ناپذير ديانت اسلام چون عمر بن
الخطاب متوجه می شد؟
اساساً آيا حضرت رسول در مقام تعيين جانشينی برای خود بوده است؟ در اين صورت آثاری از اين قصد در حوادث
دهساله هجرت ديده نمی شود. چرا؟
چگونه می شود تصور کرد مردی به فراس ت و تدبير و دورانديشی حضرت رسول، مردی که از صفر آغاز کرده [و]
چنين دستگاهی را از هيچ به وجود آورده است در چنين امر خطيری غفلت کند؟
مردی که در روزهای اخير زندگانی گفته است در جزيرة العرب نبايد دو ديانت وجود داشته باشد، يعنی قوميت عرب
با ديانت اسلام بايد يکی باشد، چگونه ممکن است سرنوشت دولت جديد الاحداث را به دست تصادف و اتفاق بسپارد؟
سئوالات بی شماری از اين قبيل در ذهن نقش می بندد که نمی توان جوابهای صريح و قاطع بدان [ها] داد و هر چه
گفته شود از صورت فرض و احتمال بيرون نيست . منشأ بسياری از اختلافات و آشفتگی هايی که در تاريخ ديانت
اسلام ديده می شود از اينجا سرچشمه می گيرد.
ظاهراً حضرت رسول به شکل قطعی و صريح در مقام حل اين مشکل برنيامده و جانشين برای خويشتن معين نکرده
است.
مِن کُنت مولاَ فَهِذا عَلی » : قصه غدير خُم که در بازگشت از حجة الوداع صورت گرفته و حضرت رسول فرموده است
2 و شيعيان آن را دليل نصب علی بر خلافت می دانند، مورد قبول اهل سنّت نيست و اگر هم وقوع آن را قبول « مولاه
کنند، آن را دليل بر خلافت علی نمی دانند بلکه به رأی آنان اين فرمايش رسول ستايشی است از خدمات علی بن ابی
طالب در راه پيشرفت اسلام و همه بدان اذعان دارند . ولی اگر بخواهيم آن را قرينهه ای بر نصب علی به خلافت
بگيرند، قرينه ديگر نيز وجود دارد دال بر تعيين ابوبکر به خلافت، چه در هنگام شدت مرض حضرت رسول ابوبکر
را مأمور کرد به جای وی به مسجد رفته بر مردم نماز گزارد . اهل سنّت رأی ظاهراً آراسته و مو جه در باب خلافت
.3« اَليَومَ اَکمَلتُ لَکُم دينَکُم وَ اَتمَمتُ عَلَيکُم نِعمَتی » دارند که مباين مبادی شيعيان است. می گويند به مفاد آيه
حضرت محمد رسالت خود را انجام داده و تکاليف مسلمين را در قرآن مقرر فرموده است . پس نقصی در شريعت
اسلامی وجود ندارد تا نياز ی به جانشين باشد ملهم از طرف خدا و ودارای عصمت حضرت رسول (مطابق رأی
شيعيان) بلکه کافی است شخصی بر مسند رياست مسلمين قرار گيرد که در اجراء احکام قرآن جدی بوده و از رفتار و
کردار پيغمبر پيروی کند . پس صحابه می توانند کسی را به خلافت برگزينند که اهليت اداره ام ور مسلمين را مطابق
قرآن و سنّت رسول داشته باشد . اين رأی ظاهراً موجه سنّيان از قبيل تعليل بعد از وقوع است يعنی از حوادث دوران
خلفای راشدين تنظيم شده است ولی سير در تاريخ خلافت اسلامی به شکل روشن و خدشه ناپذيری خلاف آن را نشان
داده است.
قضايای سقيفه بنی ساعد ه نشان می دهد که شوق رسيدن به رياست بر نفوس حکومت می کرد نه فکر پيدا کردن
جانشين که امور مسلمين را مطابق دو اصل قرآن و سنّت اجرا کند . در آنجا هر يک از مهاجر و انصار در مقام اثبات
اولويت خود به خلافت بودند . آنهم از راه قرابت و ياری پيغمبر . تازه، در اين نخس تين اجتماع سران که سرنوشت
خلافت معين می شد هيچ يک از بنی هاشم چون علی بن ابيطالب و عباس بن عبدالمطلب يعنی نزديکترين منسوبان
پيغمبر حضور نداشتند . طلحه و زبير که در اعداد ابوبکر و عمر جزء عشره مبشره بودند، در خانه علی مشغول کار
غسل و مقدمات دفن پيغمبر بودند.
وقتی خبر سقيفه به علی رسيد و از اجتماع طرفين مطلع شد و شنيد که قريش به اين دليل بر انصار فايق آمدند که
يعنی] خود را از شجره رسول ] .« احتجوا بالشجره و اضاعوا الثمره » : خويشتن را شجره رسول الله خواندند فرمود
دانسته ولی ميوه شجره را فراموش کردند.
شمشير را در نيام نگذارم تا برای » : زبير بن العوام از شنيدن جريان امر در سقيفه بنی ساعده به خشم آمد و فرياد زد
ای پسران عبد مناف، گرد و خاکی برخاسته است که با سخن خوش نمی توان آن » : ابوسفيان گفت .« علی بيعت گيرم
2 [هر که من مولايش هستم، پس علی هم مولای اوست]
3 [آيه ٦ سوره مائده. يعنی امروز کامل کردم برای شما دينتان را و تمام کردم بر شما نعمت خودم را]
160
را فرو نشاند . چرا ابوبکر به کار شما دست اندازد؟ از عباس و علی خوارتر و ضعيف تر نيافته اند که خلافت را در
دستت را دراز کن تا با تو بيعت کنم » : پس از آن روی به علی کرده و گفت « ؟ پايين ترين تيره های قريش گذاشته اند
و حضرت علی از قبول بيعت امتناع کرد . گويی جز علی بن « و اگر بخواهی، مدينه را از سوار و پياده پر می کنم
ابی ط الب که خلوص و صداقت او به پيغمبر و اساس اسلام از مرز عادات و اخلاق دوره جاهليت درگذشته بود،
سايرين همه به دنبال رياست بودند . بدين مناسبت قضيه ای را که هم در تاريخ طبری 4 و هم در سيره ابن هشام آمده،
در تأييد اين رأی می آوريم:
علی در روز آخر بيماری پيغمبر از خانه او بيرون آمد . مردم دور وی را گرفتند و از حال حضرت جويا شدند . علی »
من » : يعنی شکر خدای را که خوبست . عباس بن عبدالمطلب او را به کناری کشيد گفت .« بارئا 5 بحمدالله » : گفت
حضرت رسول را رفتنی می بينم . تمام آثاری را که بنی عبدالمطلب در هنگام مرگ بر چهره داشتند در چهره او
مشاهده کردم . برگرد و نزد پيغمبر برو و بپرس پس از او کار با که خواهد بود . اگر امر (يعنی جانشينی ) با ماست،
من هرگز چنين سئوالی نکنم » : علی گفت .« آگاه شويم و اگر به ديگران تعلق دارد، دستور دهد و ما را توصيه کند
.« زيرا اگر از ما دريغ کرد، هيچکس ديگر به ما روی نخواهد آورد
امری که نمی توان انکار کرد اين است که خلافت دو خليفه اول و دوم به خوبی گذشت . کيفيتِ رسيدن آن دو به خلافت
هر چه باشد و هر قدر اين شبه وجود داشته باشد که اجماع صحابه حاصل نشده است اما لااقل اين اصل به خوبی
جريان داشت که از کتاب الله و س نّت رسول الله انحرافی روی نداد و هر دو خليفه پاک و پاکيزه از آب در آمدند . با
آنکه علی بی ابی طالب شاخص ترين مدعيان خلافت در بيعت با ابوبکر شش ماه تأخير کرد [اما] در بيعت با عمر
چنين امتناع يا ترديدی از وی نقل نکرده اند.
ولی درباره خليفه سوم امر چنين نيست و انحراف از روش سيمين [در اينجا معنی خوب و ظريف می دهد ] زياد روی
داد. به حدی که عالم اسلام را به طغيان و سرکشی کشانيد.
بر حسب ظاهر، انتصاب عثمان بيشتر جنبه دموکراسی داشت و بيشتر متکی به افکار عمومی مسلمين بود زيرا عمر
شش نفر را معين کرد که از بين آنها خلي فه انتخاب کنند و آن شش نفر عبارت بودند از علی، عثمان، طلحه، زبير، سعد
بن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف.
درست است که عبدالرحمن با عثمان بيعت کرد و [سپس] سايرين بيعت کردند . ولی اين امر بعد از آن بود که علی
پيشنهاد او را نپذيرفت و عثمان پذيرفت . عبدالرحمن در ظرف سه روز نوعی رفراندوم و مراجعه به افکار عمومی
کرده بود . معذلک انحراف از سنّت رسول الله در دوران همين خليفه روی داد که به اجماعِ امت خليفه شده بود و
تخطی او را از سنن تا بيست و پنج فقره برشمرده اند . اين تجاوز از حدود سنن همه در نتيجه مطامع خاندان عثمان و
حرص رسيدن به مقام روی داده است.
عثمان مردی محجوب و در مقابل خواهشِ اقوام ضعيف بود و از اين حيث در نقطه مقابل عمر قرار داشت و حتی
نصايح و راهنمايی صحابه کُبار [مهم و طراز اول] در وی اثر نکرد.
خليفه ای که انتخاب او بيشتر از همه متکی به افکار عمومی مسلمين مدي نه و صحابه رسول صورت گرفته، علی بن
ابی طالب بود که در دوره کوتاه خلافت خود با سه جنگ روبرو شد و از هر سو با حيله و دسيسه و غدر [فريب]
مواجه گرديد . حتی طلحه و زبير از وی روی گردانيدند و نَکثِ [عهد شکنی ] بيعت کردند و بر روی او شمشير
کشيدند. برای اينکه علی حکومت بصره و کوفه را از آنها دريغ کرده بود.
بنا بر دهها ملاحظه از اين قبيل می توان گفت اگر رأی اهل تسنّن درباره خلافت از حيث مبنا قابل تصديق باشد، از
حيث عمل خدشه پذير است و حوادث تاريخی نشان داده است که به خير و صلاح جامعه اسلامی نيانجاميده و حرص
رسيدن به قدرت و مکنت بر اجرای احکام قرآن و سنّت رسول الله غالب گرديد.
از اين رو باز اين قضيه مسلّم در برابر ذهن هويدا می شود که خود حضرت محمد در تعيين جانشين بيش از هر
جماعت صلاحيت داشته است . آيا مردی که قطع نظر از مقام وی و نبوت، از حيث فکر و قوت اخلاق و ساير مزايای
انسانی بر همه ياران خود برتری مسلّم داشت و بسط و استواری ديانت اسلام هدف اساسی او بود و فراستِ مردم
شناسی و باز شناختن ارزش معنوی ياران خويش به حدّ وافر داشته بود، سزاوارتر از هر کسی برای تعيين جانشين
خود نبود؟ معذلک در زمان حيات و در اوج قدرت خويش که کسی را يارای مخالفت با وی نبود، بدين کار دست نزد .
چرا؟ آيا از انجام اين امر خطير غفلت داشت يا تصور می کرد هنوز موقع آن نرسيده و آينده نسبتاً فراخی در مقابل
دارد و هنوز وقت و مجال باقی است؟ زيرا پيغمبر سنّ زيادی نداشت . در شصت و سه سالگی بيمار شد و بيماری او
نيز طولانی نشد . پس خيلی ممکن و محتمل است که آن بيماری را مهلک فرض نکرده و تا روز آخر اميد شفا يافتن در
4 [تاريخ طبری از محمد ابن جرير مکنی به ابوجعفر، فقيه و دانشمند و مورخ ايرانی (تولد حدود ٢٢٦ / وفات ٣١٠ هجری قمری در
بغداد). وی خواهرزاده ابوبکر خوارزمی بود و در بيشتر علوم تأليف داشته . پس از مرگ، شبانه او را در خانه اش دفن کردند زيرا او کتابی
نوشته و در آن اختلاف فقها را ذکر کرده ولی از احمد بن حنبل نامی نبرده بود، چه او را محدث نمی دانست . از اين رو پيرو ان احمد بن حنبل
از روی تعصب به آزار وی برخاستند و به الحاد و زندقه اش منسوب کردند و روز مرگ وی هم از دفن او در گورستان عمومی جلوگيری
کردند. کتاب تاريخ الرسل و الملوک معروف به تاريخ طبری، تفسير کبير مشهور به تفسير طبری که بعدها به پارسی ترجمه شد]
5 [بئر، در اصطلاح يعنی چشمه ای که می جوشد]
161
وی قوی بوده است و به همين دليل روز اول بيماری که از زنان خود اجازه گرفت تا در خانه عايشه بستری شود، با
آيا ميل نداری قبل از من بميری تا خودم تو را غسل دهم و » : [به] وی که دردِ سر [سر درد ] داشت، با شوخی فرمود
«! تا آسوده خاطر در خانه من با زنان خود به عيش بنشينی » : عايشه به طنز گفت «؟ بر جنازه ات نماز گزارم
پس حضرت اين بيماری را خاتمه عمر خود تصور نمی کرد . قرينه ای که اين احتمال را موجه می کند حادثه زير
است:
حضرت سپاهی گرد کرده بود برای حمله به شام و جنگ با ترسايان عرب و اسامة بن زيد را که جوانی بيست ساله
بود به سرداری سپاه معين فرموده بود . به گوش او رسيد که زمزمه عدم رضايت از اين انتصاب در ميان مسلمين پديد
آمده است زيرا بسی از سالمندان و اشخاص معتبر از مهاجر . و انصار جزء اين سپاه بودند . از شنيدن اين خبر، پيغمبر
چنان خشمگين شد که در حال تب عصابه ای [پارچه ای که بر پيشانی بندند، دستار، سربند ] بر سر بسته و به مسجد
رفته بر منبر شد و ناخشنودی مردم را نوعی نافرمانی شمرد و اسامة بن زيد را از هر حيث شايسته اين انتصاب اعلام
فرمود و غائله را ختم کرد . خود اين عمل نشان می دهد که حضرت رسول مرض را عارضه ای زودگذر دانسته و
به شفای خود اميدوار بوده است.
قرينه ای که اين فرض را قوت می بخشد اين است که به يک امر خطير ديگری که از حيث اهميت و تأثير در
سرنوشت ديانت اسلام کمتر از تع يين جانشين نبود نيز نپرداخت و آن امر به جمع آوری و تدوين قرآن در تحت نظر
خود او بود. قرآن سندِ رسالت حضرت رسول و دستورالعمل رفتار و کردار مسلمين است و تا آن تاريخ ميان صحابه و
کاتبانِ وحی پراکنده بود و در يک جا جمع نشده بود.
تدوين قرآن در پرتو دستور و راهنم ايی خود حضرت بسياری از مشکلات فقها و مفسرين را حل می کرد . اختلاف
قراآت [قرائتهای مختلف از قرآن ] پيش نمی آمد و ناسخ و منسوخ معين می شد . مخصوصاً اگر سوره ها و آيات بر
حسب نظم نزولی آنها تدوين می گرديد چنانکه علی ابی طالب چنين کرده بود.
ابوبکر مرا احضار کرد و گفت عمر مدتی است به من اصرار می کند که قرآن را جمع آوری » : زيد بن ثابت می گويد
و تدوين کنيم . من از اين کار اکراه هداشتم زيرا اگر لازم بود قرآن تدوين شود حضرت رسول بدان مبادرت می فرمود
ولی بعد از جنگ يمامه که بسياری از صحابه کشته شدند و هر يک قسمتی از قرآن را همراه داشتند و همه آنها از بين
.« رفت، رأی عمر را صواب می بينم
ملاحظه می کنيد [که] باز عمر به اين فکر اساسی و اصولی افتاد و خليفه را بدين کار مجبور کرد . اما متأسفانه قرآنی
که گردآوری آن چند سال طول کشيد و به وسيله هيئتی تحت نظر عثمان انجام شد، فاقد نظم نزولی است و در تدوين
آن از قرآنِ علی بن ابی طالب و حتی نسخه عبدالله بن مسعود استفاده نکردند، چنانکه ترتيب سوره های آن به کلّی
مغشوش است، چه حداقل نظم اين بود که نخست سوره های مکّی در قرآن قرار گيرد و سپس سوره های مدنی . علاوه
بر اينکه اين کار را کردند، بسی از آيات مکی را ضمن سوره های مدنی جای دادند و بسی از آيات مدنی را در خلال
سوره های مکی.
باری، اقدام نکردن حضرت رسول به تدوين قرآن، قرينه معقولی است بر اينکه اجل او را غافلگير کرد . حتی تا روز
آخر ٢٨ صفر يا ١٢ ربيع الاول يازدهم هجری که تقريباً مصادف با تيرماه سال ٦٣٢ ميلاديست، بيماری را مهلک
فرض نمی کردند . در آخرين روز که مرض شدت يافت و حالت اغمائی بدو دست داد، پس از به هوش آمدن گويی
اَيتونی بدواةٍ و صحيفة اکتب لَکم کِتاباً، لَن تَضلوا بعدهِ » رسيدن دمِ آخر را احساس فرمود . از اين رو به حاضرين گفت
يعنی: دوات و کاغذی آوريد که نامه ای بنويسم تا بعد از آن هرگز گمراه نشويد . دريغ که بدين آخرين درخواست « ابداً
رسول جواب مساعدی داده نشد . نخست بهتی دست داد و سپس مناقشه ای درگرفت . يکی گفت آيا هذيان می گويد؟
خوب است عزيمت [غزل رفتن ] بخوانيد. زينب دختر جحش و يارانش گفتند : آنچه رسول الله خواسته است برايش
بياوريد. عمر گفت : به نظر شدتِ تب بر او چيره شده، شما قرآن داريد و کتاب الله ما را کافيست . مناقشه طول کشيد .
دسته ای می گفتند بگذاريد برای شما نامه نويسد که گمراه نشويد . دسته ای ديگر از اين امتناع کرده، قرآن را
دستورالعمل کافی می گفتند . پيغمبر از اين مشاجره به تنگ آمده فرمود : برخيزيد، اين اختلاف شايسته محضر پيغمبر
نيست. کسی نمی داند پيغمبر چه می خواست بنويسد . پيغمبری که نوشتن نمی دانست . آيا می خواست جانشين خود را
معين کند يا مطلب ناگفته ای در قرآن بود که می خواست بگويد؟ آيا سياست آينده قوم عرب را می خواست املاء کند يا
حکمی را از قرآن نسخ فرمايد؟ اگر امر مهمی بود که در آينده اسلام تأثير داشت، چرا شفاهاً نفرمود؟ همه اينها
سئوالاتی است بدون پاسخ معمايی که حل آن هميشه مکتوم خواهد ماند.
از طرف ديگر مرد محکم و استواری چون عمر با همه علا قه و بستگی به دستگاه اسلام و شارع اسلام چرا مانعِ
آوردنِ قلم و کاغذ شد و اصرار داشت که پيغمبر آخرين وصيت خود را اظهار نکند و به کفانا کتاب الله [کافی است ما
را کتاب خد ا] پناه برد؟ آيا راستی اين اظهار اخير پيغبر را ناشی از شدت درد و هيجان می دانست يا به فکر آن بود که
پيغمبر در مقام تعيين جانشين است؟ آيا با آن شمّ سياسی و فراستِ واقع گرای و فکر مآل انديش اين احتمال را ممکن
می دانست که حضرت در دقايق واپسين زندگی، علی را به خلافت و رياست مسلمين معين کند؟ و در اين صورت
رشته از دست او به در خواهد رفت؟ چه، در اين صورت اکثريت قطعی مسلمين از وصيت پيغمبر پيروی کرده، ميدان
حرکت و فعاليت و حل و عقد امور برای او محدود و تنگ می شد . شيعيان بر اين عقيده اند و شايد چندان بيراه نرفته
باشند، ورنه برای مخالفت با اين آخرين تمنای پيغمبر محمل ديگری نمی توان پيدا کرد.
162
عمر يکی از ار کان بنای اسلام و از معتبرترين و با نفوذترين صحابه پيغمبر است و در سياست اسلامی يار و پشتيبان
اوست. بعلاوه، سياستمداری با فراست، دورانديش و در همه امور صاحب رأی و نظر است و شايد به فراست دريافته
باشد که اگر قصد پيغمبر تعيين جانشين باشد، امر ميان ابوبکر و علی دور می زند.
علی چون خود او مستقل الفکر و صاحب اراده است . فرد متشخص خاندان هاشمی، داماد پيغمبر و مجاهد صف
نخستين و کاتب وحی است . بعلاوه ذاتاً تحت نفوذ ديگری قرار نمی گيرد . اما ابوبکر با وی دوست شفيق و صميمی
است. از همان سال اول هجرت، رابطه دوستی و رفت و آمد او با ابوبکر بيش از ساير اصحاب بود و در اغلب امور
هم فکر و متحد يکديگر بودند . اگر بنا باشد يکی از اين دو جانشين پيغمبر شوند، در نظر او ابوبکر بر علی رجحان
دارد.
ابوبکر کس و کاری ندارد و با خوی ملايم و آرامَش، عُمَر قوه مجريه او خواهد شد و در صورتی که ع لی تمام بنی
هاشم را پشت سر خود دارد و بسياری از صحابه بزرگ به وی احترام دارند و او (عمر) در حاشيه قرار می گيرد نه
متن.
قطعاً يک نکته مهم ديگر از فکر واقع بين و مآل انديش عمر دور نمانده و آن سنّ ابوبکر است که در آن تاريخ بيش از
شصت سال داشت و اين سنّ علاوه بر اينکه جلب احترام می کند، برای عمر اميدپرورتر از علی بن ابی طالب است
که در آن تاريخ ٣٢ سال داشت. پس خلافت ابوبکر برای نظرهای سياسی او ارجح و نويدبخش تر است.
اينگونه ملاحظات می تواند نگرانی عمر را از تقاضای پيغمبر و نوشتن وصيت توجيه و تفسير کند . بعلاوه، ه م نبوت
هم خلافت در خاندان هاشمی امرِ ساده و سهل القبولی نيست و دريچه اميد را بر روی تمنيّات جاه طلبانه می بندد.
ممکن است قصد پيغمبر تعيين جانشين نبوده و مطلب ديگری می خواست بگويد . ولی عمر نمی خواست روزه شک
دار بگيرد و در مقابل امر واقع شده قرار گيرد و حتی خود را هم به اين احتمال آشنا نشان نداد که ممکن است قصد
پيغمبر تعيين خليفه باشد بلکه چنين وانمود کرد که حضرت از فرط درد و شدت ناراحتی سخن می گويد و در چنين
حالی نمی تواند چيزی بر قرآن اضافه کند. قرآنی که در هنگام سلامت پيامبر نازل شده است و شامل تمام احکام هست.
در اينجا يک مطلب ديگر بی درنگ به ذهن می آيد که اگر قصد پيغمبر تعيين جانشين خود بود، چرا آن را شفاهاً بيان
نفرمود. پس از آنکه اختلاف روی داد [و] آوردن قلم و دوات و کاغذ با مخالفت عمر روبرو شد، لااقل می توانست
مقصود خود را که به عقيده شيعيان تعيين علی است به خلافت، شفاهاً بيان بفرمايد . بخصوص که حاضران مجلس کم
نبودند و آخرين تصميم و اراده او به زودی در جامعه مسلمانان پخش می شد. پس چرا شفاهاً چيزی بيان نفرمود؟
ظاهراً اين سئوال باز رنگ معما به خود می گيرد و پاسخ بدان آسان نيست . اما يک مطلب مهم را نبايد فراموش کرد و
آن اين است که حضرت رسول از ديرباز مسخّر يک فکر بوده است و از بيست و سه سال به اين طرف اين فکر روز
به روز قوت گرفته است به حدی که می توان آن را جزو شخصيت آن حضرت دانست و آن ايجاد جامعه جديدی بود
بر اساس اسلام که قوميت عرب نيز در آن بگنجد.
حضرت محم د با فراست ذاتی و موهبت کم مانندِ مردم شناسی به رويه و تمايل و ارزش ياران خود آشناست .
مخصوصاً از شخصيت عمر، قوت اخلاق، تدبير و دورانديشی او آگاه است و می داند که در پيشامدها واقع بين و در
عقايد خود استوار و بدون تزلزل است . حُسنِ روابط و پيوستگی معنوی او ر ا با ابوبکر می داند . عمر از وقتی که
اسلام آورده است از نزديکترين ياران پيغمبر بوده و حتی در مواقع بسيار با فکر واقع گرای خود تصميم های جديد و
تدابيری که در پيشرفت کار مؤثر بوده است، به آن حضرت القا کرده و اصرار ورزيده است . به عبارت ديگر، عمر
بر خلاف ابوبکر، مطيع و پيرو محض نبوده است بلکه از خود رأی و نظر داشته و عقايد و آراء خود را با پيغمبر در
ميان می گذاشته و بسا حضرت رأی و نظر او را صائب دانسته و بر وفق نظر او اقدام می کرده است.
و قسمت « آنچه در قرآن به زبان و رأی اصحاب نازل شده است » فصلی دارد تحت عنوان « اتقان » سيوطی در کتاب
يعنی عمر « کان عمر يری الرأی فينزل به القرآن » : اعظم آن به عمر اختصاص دارد . حتی از مجاهد نقل می کند که
نظری ابراز می کرد، سپس آياتی موافق آن نازل می شد.
خود عمر معتقد بود که در سه مورد آيات قرآنی مطابق رأی او نازل شده است : حجاب، اسيران پدر و مقام ابراهيم. در
اين باب، مفسران و اهل حديث و سيره مطالب زيادی نقل می کنند که از مجموع آنها اين مطلبِ مسلّم به دست می آيد
که عمر خوش فکر، صاحب رأی و نظر و مورد اعتماد پيغمبر بوده است بطوری که تحقيقاً می توان گفت در ميان
صحابه پيغمبر پنج نفر چون عمر نمی توان يافت . پس اگر چنين شخصی با نوشتن وصيت مخالفت کند، معلوم است
قصد و نيتی در سر دارد و اگر پيغمبر شفاهاً علی را به خلافت معين کند، ممکن است اين انتصاب پس از فوت او
مواجه با مخالفت عمر و ابوبکر و همدستان آنان شود . عمر از ارکان محکم اسلام است . مخالفت او مخ صوصاً که
ابوبکر هم به وی بپيوندد، کار را خراب می کند.
در زمان حيات به واسطه شأن و اعتبار نامحدودی که مقام نبوت به وی داده است، هر اقدامی برای پيغمبر سهل است
حتی معين کردن اسامة بن زيد به سرداری سپاه . زيرا با يک جمله تند همه را سر جای خود می نشاند و صدای
اعتراض را در سينه ها خفه می کند . اما پس از مرگ او چطور؟ وقتی او نباشد که [چه کسی ] می تواند اختلافات قبيله
ای را فرو نشاند؟ که می تواند جلو سيل خروشان مطامع را بگيرد و جهش به طرف سيادت و امارت را بخواباند؟ در
اين صورت، هدف اساسی و اعلا يعنی جامعه جديد اسلام به چه روزی خواهد افتاد و آيا باز عرب دچار همان
مشاجرات و مناقشات قبيله ای نخواهد شد؟
163
شايد ملاحظاتی از اين قبيل از ذهن حضرت گذشته و از اين رو خاموشی اختيار و فقط بدين قناعت کرده است که آنها
را از محضر خود دور سازد . برای خاموشی گزيدنِ حضرت رسول و صرف نظر کر دن از تعيين خليفه احتمالات
ديگری می توان فرض کرد.
در علی بن ابی طالب فضايل و مزايايی هست که دوست و دشمن بدان اذعان دارند . او هرگز بت نپرستيده و از سنّ نه
سلاگی ايمان آورده است . در تمام غزوه های مهم شرکت کرده و در جنگ احد جان پيغمبر را از خطر مرگ نجات
داده است. در جنگ خندق پهلوان بزرگ عرب، عمرو بن عبدود را از پای در آورده است . در جنگ خيبر قلعه مهم
ناعم را گشوده است . در شب هجرت در بستر پيغمبر خوابيده و در معرض کشته شدن قرار گرفته است . در کشتنِ
مخالفان بيش از همه صحابه سهم برده، به صراحت و فصاحت و شجاعت و دقت در پيروی از رسول موصوف بوده
است. او برجسته ترين و متشخص ترين افراد خاندان هاشمی است . با همه اين مزايا، علی جوانترين اصحاب پيغمبر
است و پسر عمو و داماد اوست . آيا تعيين او به خلافت حمل بر خويشاوندپرستی نمی شود و همين امر حميت قبيله ای
را در سايرين برنمی انگ يزد و خلاف و تباهی در مسلمين در نمی گيرد؟ در علی فضايل و مکارم ديگری هست که
شايد خود آن فضايل و مکارم عايق پيشرفت و سنگی در راه رياست باشد.
امارت بر مردمانی که سودای رياست آنها را به شور و ماجرا می کشاند، مستلزم نرم خويی و گذشت و مراعات
حوائج و تمنيّات ز يردستان است . در شخص پيغمبر اين صفات به حد کمال وجود داشت . در فتح مکه از کشتن بسی از
معاندين صرف نظر کرد و غنايم هوازن را ميان سران تازه به اسلام گرويده قريش تقسيم کرد . اما علی در اينگونه
موارد قاطع، يک دنده و در مقابل تقاضاهای نامناسب، انعطاف ناپذير است . به همين جهت وقتی خليفه سوم مشکل کار
عبدالله بن عمر را با وی در ميان گذاشت، علی بدون مسامحه و تأمل وی را در مقابل قتل هرمزان مطابق اصول
اسلامی مستحق قصاص دانست . ولی عثمان به رأی وی عمل نکرده و با دادن ديه خونِ به ناحق ريخته هرمزان، پسرِ
عمر را از کشته شدن نج ات داد و روانه عراق کرد . در جنگ يمن غنايم زيادی به دست آمد. علی به تقاضای مجاهدان
که می خواستند غنايم همانجا ميان آنان توزيع شود گوش نداده و همه آنها را دست نخورده به حضور پيغمبر آورد تا
خود حضرت عادلانه آنها را توزيع کرد و در مقابلِ ناخشنودی محاربان يمن، علی را تزکيه کرد.
پيغمبر به روحيه علی و فضايل او آگاه بود . می دانست او اهل مماشات و مدارا نيست. در اجرای آنچه به نظر وی حق
است، انعطاف ناپذير است و اين روش با آنکه فی حدّ ذاته قابل ستايش است، در مقابل مردمی که در حاشيه ديانت و
ايمان خود دارای اغراض و مطامعی هستند، چندان مطلوب نيست و از اين رو از سياست و امارت او نگران خواهند
شد و هنگامی که ديگر خود پيغمبر در صحنه زندگانی نيست، کار را چه بسا به خلاف و مشاجرات بکشاند و در اين
ميان اصل مقصود پايمال شود.
در دوره کوتاه خلافت علی اين نگرانی به وقوع پيوست . علی نتو انست حکومت فاسقی را بر مسلمين، هر چند يک
روز باشد، بپذيرد . از اين رو معاويه را بر ضد خويش برانگيخت و دو تن از صحابه بزرگ را از خويش رنجانيد و
آنها نيز بالنتيجه به صف مخالفان پيوستند.
باری، علت هر چه باشد، امر خلافت در هنگام رحلت به حال باقی ماند و شايد خود اين امر دالّ بر درايت و دور
انديشی حضرت رسول باشد که نخواسته است دسته ای را برابر دسته ديگر برانگيزد تا جهش به سوی قدرت و امارت
سيری طبيعی داشته باشد و بر اصل بقاء انسب به نتيجه ای نيانجامد که لااقل اسلام بر جای مانَد.
در تاريخ معاصر، حادثه ای مانند آنچه گ ذشت به خاطر می رسد و آن نامه ای است که لنين به کميته [مرکزی حزب ]
کمونيست شوروی نوشته و بعدها عنوان وصيت نامه لنين به خود گرفت . لنين در بستر بيماری است و از حضور در
جلسه کميته [مرکزی] ناتوان. ناچار نامه ای می نويسد و در آن مزايای دو عضو برجسته حزب يعنی است الين و
تروتسکی 6 را نام می برد و هر دو را برای اين دستگاه جديدالاحداث ضروری می داند [و] نگرانی خود را از
معارضه ای که ممکن است ميان آن دو درگير شود، کتمان می کند و حتی به نقاط ضعف هر يک از آن دو نيز اشاره
می کند. ولی او هم در حل مشکل سکوت اختيار کرده و به قانون بقاء انسب (اقوی) واگذار می کند.
قبل از اسلام، عرب به قبيله و نسب خود می باليد و حتی تيره های مختلف بر يکديگر تفاخر می کردند . در اين مفاخره
پای مکارم و فضايل هم در ميان نمی آمد . برتری در زور در کشتن، غارت و حتی در تجاوز به ناموس ديگران بود .
تعاليم اسلام ی اين اصل را منکر شده و وجه امتياز اشخاص بر ايمان و تقوی قرار گرفت ولی متأسفانه تا سال ٢٥
هجری بيشتر دوام نيافت.
در زمان خلافت عثمان، خويشاوندی جای زهد و تقوی را گرفت . ابوذر و عمار ياسر 7 مطرود و امثال حکم بن العاص
و معاويه بر مسند حکومت جای گرفتند.
در ايام خلافت بنی اميه به کلّی آن اصل بزرگ اسلامی فراموش شد و اصل تفاخر به نسبت و قوميت رايج گرديد . ولی
در زمينه ای پهناورتر اين بار تفاخر به قوميت عرب آغاز و اين تشنگی روحی در مقابل ملتهای مغلوبه سيراب گرديد.
مردمانی از صحرای خشک و بی حاصل عربستان بر قسمتی از مع موره جهان دست يافتند . غلبه بر مردمانی که تا
ديروز به شوکت و تنعم و جهانگشايی معروف بودند، نوعی مستی غرور به اعراب بخشيد . نژاد خود را برتر و اقوام
١٨٧٧ ) همکار لنين و کميسر ملّی جنگ از ١٩١٨ تا ١٩٢٥ . وی به سبب اختلاف با - 6 [تروتسکی انقلابی يهودی تبار روسی ( ١٩٤٠
استالين از روسيه تبعيد شد و در مکزيک توسط عوامل استالين کشته شد]
7 [ابوذر غفاری (مرگ ٣٢ هجری) از اولين مؤمنين به محمد. عمار ياسر از بزرگان صحابه رسول الله]
164
مغلوبه را پايين تر می ديدند و با نظر تحقير بدانها می نگريستند و ابداً حتی در حقوق شرعی و مدنی آنان را با خود
برابر نمی دانستند.
مردی ايرانی از موالی بنی سليم با زنی از همان قبيله ازدواج کرد . محمد ابن بشير به مدينه رفت و به ابراهيم بن هشام
بن مغيره، والی مدينه، از اين کار شکايت کرد . والی مأموری فرستاد تا مرد ايرانی را دويست تازيانه زدند . موی سر
و صورت و ابروانش ر ا تراشيدند و طلاق زنش را گرفتند . محمد بن بشير بدين مناسبت قصيده ای گفته است که در
اغانی 8 آمده است که از جمله ابياتِ آن اين است:
قضيت بسنة و حکمت عدلاً ولم ترث الحکومة من بعيد
و فی الماء تين للمولی نکال و فی سلب الحواجب والحدود
اذا کافئتهم ببنات کسی فهل يجد الموالی من مزيد
فای الحق انصف للموالی من اصهار العبيد الی اعبيد
يعنی به سنّت و عدل رفتار کردی . دويست تازيانه و تراشيدن ريش و ابرو سزای او بود . موالی بايد دختران کسری را
بگيرند. بندگان بايد با بندگان ازدواج کنند.
ابن قُتيبه 9 نقل کرده و اين فصل را خاتمه می دهيم: « عيون الاخبار » برای نمونه قصه عبرت انگيز از
عربی نزد قاضی رفت و گفت : پدرم مُرد و اموال خود را ميان دو برادر و يک هجين 10 تقسيم کرده است . سهم هر
يک چقدر می شود؟
کلمه هجين را به فرزندی اطلاق می کردند که از مادر غيرعرب به دنيا آمده باشد (يا از کنيز و برده ) و او را حقير و
غيربرابر با ساير فرزندان می دانستند.
قاضی جواب داد: طبعاً به هر يک از دو برادر ثلث اموال می رسد.
اعرابی گفت: گويا متوجه مشکل ما نشديد. ما دو برادريم و يک هجين.
قاضی گفت: متساوياً ارث می بريد.
اعرابی در خشم شد و گفت: چطور هجين با ما برابر است؟
گفت: اين حکمِ خداست.
صدها حکايات از اين قبيل در تاريخ قرنهای اوليه هجری ديده می شود که قرابتی است بر اين امر که اسلام وسيله
بوده است برای وصول به قدرت و تحميل سيادت بر ساير اقوام . از اين رو، احکام و تعاليم انسانی در قرآن می ماند و
بدان عمل نمی شود و پيوسته همان تفاخر و تفوق طلبی دوران جاهليت در حوادث اسلامی ظاهر می شود . ولی اين
به دست فراموشی سپرده می « انّ اَکرمکُم عِندَالله اَتقاکُم » دفعه در مقابل مسلمانان غيرعرب آن اصل بزرگ و انسانی
شود و علت پيدايش شعوبيه 11 نيز همين است وگرنه اگر اسلامِ محمد بن عبدالله [و] پس از آن روشِ ابوبکر، عمر و
علی دنبال می شد، هرگز شعوبيه پيدا نمی شدند.
٨٩٧ م ) نويسنده و اديب قرن چهارم . وی در ادبِ عرب شاگرد ابن دريد و ابن الانباری و محمد ابن جرير طبری - 8 [ابوالفرج اصفهانی ( ٩٦٧
از اوست] « الديارات » و « الاماء الشواعر » ،« مقاتل الطالبين » است. کتاب « الاغانی » بود و کتاب مشهورش
در ده جلد « عيون الاخبار » . 9 [ابن قُتيبه مروزی دينوری عالِم دين و ادب . او ايرانی تبار بود و در کوفه متولد شد . پدر او از اهالی مرو بود
نوشته شده است]
10 هجين در اصل به معنی حرامزاده يا بچه کنيز است. علی دشتی
11 [شعوبيه يا شعوبيان، گ روهی که طرفدار رجحان عجم بر عربند . در عهد بنی اميه سياست برتری نژاد عرب رواج بيشتری يافت . مشاغل
به اعراب اختصاص داشت و نسبت به اقوام ديگر تحقير و اهانت معمول بود . اکثريت شعوبيه ايرانيان بودند که در مقابل اين سياست قد عَلَم
کردند و به ويژه در زمان خلافت عب اسيان فرصتی برای نشر افکار و عقايد خود يافتند و به تأليف کتب و رسالات و سرودن اشعاری در باب
فضل و برتری قوم ايرانی بر عرب و تفاخر به نژاد خود و تحقير عرب آغاز کردند . خصوصاً از قرون دوم تا چهارم هجری به شدت مشغول
« بشاربن برد طخارستانی » از ندماء متوکل و « متوکلی » ،« خريمی سغدی » تبليغ افکار خود بودند . شاعران و نويسندگان اير انی تباری چون
« انتصاف العجم من العرب » از نجيب زادگان ايرانی آثاری زير عنوان « سعيد بن حميد بختکان » آثار فراوانی نوشتند . مؤلف معروف شعوبی
نوشته است. آثار شعوبيه فراوان است و در کتابخانه های عمومی پيدا می شود] « فضل العجم علی العرب » و
165
سودای غنيمت
پاره ای از محققان انديشمندِ غرب اسلام را يک حادثه محلی می دانند و بر بسياری از احکام آن خُرده گرفته و
نامتناسب با اجتماع م ترقی دانسته بطور مَثَل می گويند : پنج مرتبه در شبانه روز وضو گرفتن و به نماز ايستادن و
برای هر نماز به مسجدی روی آوردن، ماههای قمری را مأخذ سال قرار دادن و يک ماه آن را روزه گرفتن يعنی تمام
روز را از طلوع فجر تا غروب آفتاب از هرگونه عمل حياتی اجتناب کردن آن هم با عرض جغرافيايی کره زمين که
روزها در بعضی از کشورها گاهی به بيست ساعت و گاهی به چهار ساعت می رسد و در نقاطی چند روزی آفتاب
غروب نمی کند، نشان می دهد که شارع روزه فقط محيط حجاز آن هم حجاز قرن هفتم ميلادی را ملاک قرار داده و
از جاهای ديگر دنيا بی خبر بوده است.
همچنين نهی از رِبا و تنزيل با رشد اقتصادی و به کار انداختن سرمايه سازگار نيست . اِباحه [مباح بودن ] بردگی و
آدمی را در رديف چهارپايان درآوردن، عدم تساوی زن و مرد در ارث بردن با آنکه زن بيش از مرد مستحق ارث
است زيرا در اجتماع مشغول کار و توليد ثروت ن يست، بر خلاف منطق و در ادای شهادت او را نصف مرد فرض
کردن مخالف حقوق انسانی است.
بريدن دست سارق و در صورت تکرار بريدن يک پای وی مستلزم زياد شدن افراد عليل و ناقص و بيکار و مخالف
مصالح اجتماع است . تعدد زوجات عقدی و نامحدود بودن زنان برده و اجازه همبستری با زن شوهرداری که به
اسارت در آمده است، تأييد و پذيرفتن [احکام] شريعت يهود درباره زناکار و اجازه سنگسار کردن او با مبادی انسانی
سازگار نيست و محروم کردن شخص از تعيين تکليف دارايی خود پس از مرگ و محصور شدن مفاد وصيت فقط در
النّاس مسلطون » : ثلث اموال خود خلاف اصل مالکيت و حتی خلا ف اصل خود شريعت اسلامی است که می فرمايد
يعنی] مردم اختياردار نفوس و اموال خويشند. ] « علی اموالهم و انفسهم
خُرده گيری هايی از اين دست آنان را بدين نتيجه کشانيده است که چنين کيشی نمی تواند جهانی و دائمی باشد . چنانکه
مشاهدات به ثبوت رسانيده اس ت بسياری از اين احکام در بسياری از کشورهای اسلامی به حال تعطيل افتاده است مانند
رجم [سنگسار] زنا [کار] و بريدن دست سارق يا قصاص چشم به چشم، گوش به گوش و ساير قصاصه ا 12 . چنانکه
بانکها در همه کشورهای اسلامی ربا را به کار انداخته اند ... آنگاه [انديشمندان غرب ] با طنزی خراشنده اشاره به حج
٥ و ٦ ميلادی از ، کرده و بتخانه ای را بيت الله ناميدن و سپس بوسيدن سنگ سياهی را به رسم بت پرستان قرن ٤
شعائر خداوند گفتن و خلاصه تمام مناسک حج را منافی با شريعتی می گويند که مخالف شرک است و مدعی است که
می خواهد مردم را از اوهام و خرافات دوران جاهليت نجات دهد و همه اينها را نوعی نژادپرستی فرض می کنند و
مدعی هستند دينی می تواند جهانی و دائمی باشد که مردم را به خير و صلاح بشريت رهنمون شود و از هرگونه
تعصّب ملّی و قومی و نژادی کناره گيری کند.
اينها فراموش کرده اند که بهترين شرايع آن اس ت که چاله عميقی را پر کند و بر ضد شرّ و فساد موجوده در جامعه
خود برخيزد . در سرزمينی که قتلِ نفس، راهزنی، تجاوز به حقوق و مال و ناموس ديگران امری جاری و متداول
است، چاره ای جز شدت عمل نيست . احکام سخت قصاص و بريدن دست سارق و سنگسار کردن زانی يگانه راه
علاج است. بردگی در تمام اقوام متمدن آن عصر و پيش از آن خاصه در آشور و کلده و رم رايج بوده است ولی در
عوض کفّاره بسی از گناهان در اسلام، آزاد کردن بنده است.
اشاره شد، زن قبل از اسلام [« سياست » فصل ششم از بخش سوم زير عنوان ] « زن در اسلام » چنانکه در فصل ١٥
شأن و حي ثيتی نداشت و حتی جزء تَرَکه ميّت چون ارث به وارث او می رسيد . احکام اسلامی در باب زن نوعی
انقلاب و تحول مترقی به شمار می رود . نبايد و موجه هم نيست که اعمال و احکام رهبری را که در اوايل قرن هفتم
ميلادی زندگی می کرده است، از زاويه افکار و ديد قرن ١٩ و ٢٠ بنگر يم. مثلاً از حضرت محمد متوقع باشيم که در
مسئله بردگی نقش آبراهام لينکلن را ايفا کند.
را نوشته است . پس از « ٢٣ سال » 12 [توجه داشته باشيم که شادروان علی دشتی حدود ده سال پيش از برپايی نظام جمهوری اسلامی کتاب
پيروزی انقلاب اسلامی و برقراری حکومت الله در ايران قصاص چون دوران جاهليت عرب اجرا می گردد . دشتی چ نين امری را پيش بينی
نمی کرد و نمی دانست خود نيز گرفتار پيروان همان عقايدی خواهد شد که وی عليه آنها دست به قلم برده بود]
166
بسياری از ايرادها را می توان با دلايل نقضی جواب داد . حتی مسئله مهم آزادی فکر و عقيده و اينکه مسلمين در
کشورهای مغلوبه مردم را بين قبول ديانت اسلام يا ادای جزيه مخير می کرد ند قابل توجيه است . بديهی است با افکار
مترقيانه قرن بيستم اين کار زيبا و عادلانه نيست که به زور شمشير مردم را به قبول ديانت اسلام مجبور کنند و فکر
امروزی بشری نمی تواند قبول کند که خداوند متعال اعراب جزيرة العرب را مأمور هدايت مردم کرده باشد زيرا اگر
خداوند تا اين درجه علاقه به مسلمان شدن اهالی سوريه و مصر و ايران داشت، بسی آسانتر بود که آنها را مطابق آيه :
13 به راه راست هدايت کند. در خود قرآن نيز اين روش مطلوب و پسنديده تلقی نشده « يُضِلُّ مَن يَشاءُ وَيَهدی مَن يَشا ءُ »
14 [يعنی] از راه دليل و برهان بايد به هلاکت يا به « لِيَهلِکَ مَن هَلَکَ عَن بَ يَّنةٍّ وَ يَحيی مَن حَیَّ عَن بَيَّن ةٍ » است و جمله
رستگاری رسيد، مبيّن اين معنی است که نمی توان به ضرب شمشير مردم را هدايت کرد:
.15« لَکُم دينُکُم وَلِیَ ديِن »
[يعنی] دين شما برای خود شما و دين من از آن من است.
[اين] نصّ قرآن است و به دهها آيه بدين مضمون و مفهوم می توان استشهاد کرد . و همين معنی ما را به اين نتيجه
شگفت انگيز می کشاند که اين اصل، اصل اسلام آوردن و جزيه دادن درباره ساکنان جزيرة العرب اتخاذ شده است. آن
هم بعد از فتح خيبر و مخصوصاً پس از فتح مکه و اسلام آو ردن قريش . حضرت محمد می خواست از جزيرة العرب
يک واحد سياسی درست کند و از اين رو بر حسب حديثی موثق فرموده است : دو ديانت در جزيرة العرب نبايد وجود
داشته باشد. و پس از فتح مکه آيه ای مشعر بر اينکه مشرکان پليدند و نبايد به مسجدالحرام نزديک شوند، نازل شد.
نکاتی چند از اين قبيل که از مفاهيم سوره برائت به دست می آيد بر اين دلالت دارد که قصد حضرت رسول ايجاد يک
واحد قومی عرب در تحت لوای اسلام است . تدابير سخت و به کار انداختن شدت و خشونت برای رام کردن مردمانی
است که در همين سوره بدانها اشاره شده است:
.16« اَلاَعرابُ اَشَدُّ کُفرَاً وَ نِفاقاً وَاَجدَرُ اَلاّ يَعلَمُوا حُدُودَ ما اَنزَلَ اللهُ »
[يعنی] کفر و نفاق شيوه فطری اعراب است و شايسته اينکه مبادی فاضله ديانت را درک کنند نيستند.
17 اشاره بدين معنی است که اقوام غير عرب قرآن و « وَلَو نَزَّلناهُ عَلی بَعضِ الاَعجَمي نَ » : در سوره شعراء آيه ١٩٨
مطالب آن را بهتر درک می کردند و زودتر می پذيرفتند . از همه ملاحظاتی که محققان فرنگی وارد ساخته اند، دو
موضوع است که تقريباً بدون جواب می ماند : يکی اينکه قابل تصور و تصديق عقل نيست که خداوند اعراب حجاز را
با شمشير آخته مأمور تهذيب و تربيت مردم فرمايد و يکتا شناسی را به جهانيان بياموزد و چون تصور چنين امری
دشوار است پس به مطلب دوم می رسيم که: عامل اقتصادی آنها را به جهانگشايی برانگيخته است.
در جواب ملاحظه اول می توان تصور کرد که روش قبولاندن اسلام به ضرب شمشير مخصوص جزيرة العرب بوده
و چنانکه حوادث نشان داد جز با اين روش ممکن نبود اسلام پای گيرد . و اما درباره ملاحظه دوم با ديدی مثبت و
کاوشی در حوادث تاريخی، شخص به اين نتيجه می رسد که سودای غنيمت اعراب را به خارج از مرزهای عربستان
کشانيد.
در فصل گذشته ديديم سودای رياست و امارت تمام حوادث تاريخ اسلام را بعد از رحلت حضرت رسول به بار آورده
است و همانطور سودای دست يافتن بر ثروت ديگران اعراب را به جهانگيری برانگيخته است . در سرزمينی خشک و
بی برکت مردمانی خشن به سختی روزگار می گذرانند . در آن سوی مرزهايشان سرزمينی سبز و حاصلخيز، شهرهای
آباد و لبر يز از حوائج زندگانی، انواع تنعمات و خوبيها موجود و چشم را خيره می کند . اما افسوس اين سرزمينهای
آباد به دولت نيرومند ايران و روم تعلق دارد و برای مشتی بيابانگردِ تهی دستِ فاقد وسائل دست يافتن بدانها از
محالات است. اما اسلام بر نفاق و کوته نظری آنان چيره شد. زد و خوردهای حقير طايفه ای را از ميان برداشت. همه
را در زير پرچم خود درآورد و از آن جمعِ متفرق واحدی نيرومند به وجود آورد و آن محال ممکن گرديد.
اين مردم فقير که با هجوم بر قبيله ای ضعيف تر از خود و غنيمت بردن دويست سيصد شتر آتش حرص خود را فرو
می نشاندند، اينک واحد بزرگی شده اند که می توانند به غنيمت های بزرگتر، به سرزمينهای برکت خيز و پر از
نعمت، به زنانی سفيد و زيبا و به اغنام و احشام بی شمار دست يابند.
اين مردمی که برای غنيمت های حقير خود را به مخاطره می انداختند و از مرگ برای سيراب کردن تشنگی های
مادّی و روحی نمی هراسيدند، اينک در زير لواء اسلام به سوی غنيمت های فراوان رهسپارند و در اين اقدام که چه
کشته شوند به بهشت می روند و چه بکشند به بهشت می روند، يک احتياج مبرم روحی آنها تأمين می شود . اينان تشنه
13 [سوره فاطر آيه ٨. ترجمه کامل آيه چنين است: وا می گذارد آن را که می خواهد و هدايت می کند آن را که می خواهد]
14 سوره انفال آيه ٤٤
15 سوره کافرون آيه ٦
16 سوره توبه آيه ٩٧
17 [معنی آين آيه چنين است: و اگر نازل کرده بوديم بر بعضی عجمان]
167
تفاخر و تفوق طلبی هستند . اينک به جای اينکه [قبيله] تميم بر تغلب، يا اوس بر خزرج، يا ثقيف بر غطفان بتازد و
تفاخر بفروشد، همه آنها به سوريه و عراق روی می آورند.
اساساً غنيمت اساس پای گرفتن اسلام و تقويه بنيه مسلمين بود . چنانکه در فصل ١٢ [فصل سوم از بخش چهارم
اشاره شد، سرية النخله يعنی تصرف يک کاروان تجارتی قريش در سال [« ايجاد اقتصاد سالم » (سياست) زير عنوان
دوم هجری وضع مسلمانان را روبراه کرد . پس از آن، دست يافتن بر قسمتی از اموال بنی قينقاع و سپس بر کليه
دارايی بنی النضير و بنی قريظه اوضاع مالی مسلمين را استوار ساخت.
آيه ١٥ سوره فتح اين سودای خاموش نشدنی اعراب را به غنيمت به خوبی نشان می دهد:
.« سَيَقُولُ المُخَّلُفونَ اِذَا انطَلَقتُم اِلی مَغانِمَ لِتَاُخُذوُ هاذَرُونا نَبَّبِعکُم »
[يعنی] آنهايی که در جنگ با قريش تهاون [سهل انگاری ] و تسامح ورزيدند در بيعت (تحت الشجره ) شرکت
نکردند، اکنون می خواهند به جنگ يهودان خيبر روند.
بگذاريد ما هم دنبال » وعده داده است . اين اعراب می گويند « غنائم کثيره » و خداوند صريحاً در قرآن مسلمين را به
در همين جنگ خيبر حضرت رسول بنی غطفان را که هم پيمان با يهودان خيبر .« شما آييم و سهمی از غنيمت ببريم
بودند به وعده دادن سهمی از غنائم خيبر از ياری به يهودان خيبر بازداشت.
دهها مورد از اين قبيل در ده ساله هجرت ديده می شود که جوش و خروش اعراب را در رسيدن به غنيمت نشان می
دهد از جمله شکست هوازن و تقسيم غنائم ميان سران قريش و ناراضی شدن انصار که در يکی از فصول سابق بدان
اشاره شد . ملاحظاتی از اين دست، روشنگرِ طرز فکر و خوی اعراب غنيمت پرست تواند بود و در عين حال
روشنفکری و آگاهی حضرت رسول را به روحيه قوم خود نشان می دهد.
نکته مهمی که بدين امر بايد افزود اين است که حضرت رسول در دست زدن بدين وسائل و اجازه کاروان زنی يا قلع
و قمع يهود قصدی برتر از حرص مال اندوزی اعراب داشت . او مردی بود سياسی و در نظر اهل سياست وسائل هر
الغايات تبرر المبادی = نتايج مطلوبه مجوز هر گونه اقدامی » چه باشد، اگر شخص را به هدف رساند ناپسند نيست که
.« است
او می خواست اسلام پای گيرد و لوث شرک و نفاق زايل و حکومت عربی متحدی در لو اء اسلام پی ريزی شود . بنا
بر اين، تمهيد تمام مقدماتی که بدين مقصد عالی راهبر شود مجاز است . نتيجه اين هجومها و غزوه ها عايد جامعه
کوچک اسلامی آن وقت می شد و استفاده شخصی کمتر منظور بود.
خود حضرت رسول در نهايت قناعت زندگی می کرد و حتی هنگامی که پس از تصرف کوی بنی قريظه و به دست
آمدن غنائم هنگفت، زنان وی تقاضای نفقه کردند، حضرت به تمنيّات آنان روی خوش نشان نداده و آنها را مخيّر
ساخت بين طلاق و قناعت به همان نفقه.
به تبعيت از حضرت رسول صحابه کُبار در قناعت زندگی می کردند و حرص مال بر هيچيک مستولی نشد . اما پس
از رحلت وی مخصوصاً پس از اينکه فتوحات اسلامی به خارج از جزيرة العرب کشيده شد و غنائم فراوان به مدينه
سرازير شد، حرص جمع مال بر مزاج اکثريت غلبه کرد.
نهايت، خليفه دوم [عمر] روش حزم و احتياط را از دست نمی داد و در تقسيم غنائم و دادن مقرری به سران مهاجر و
انصار و ساير شهريه خواران مدينه جانب اعتدال را نگاه می داشت و از عدل و انصاف فروگذار نمی کرد و نمی
خواست مردم از روش حضرت دور شوند و خود نيز زاهدانه زندگی می کرد.
سالم، بنده آزاد شده، می گويد : هنگام خلافت، سراپای لباس عمر از کلاه و عمامه گرفته تا کفش بيش از ١٤ درهم ارزش
نداشت در صورتی که قبل از خلافت لباس ٤٠ ديناری به تن می کرد.
سختگيری عمر در اين باب به حدی بود که طبری می نويسد : در اواخر خلافتش از وی به تنگ آمده بودند و اين عدم
رضايت به گوش خود او رسيد . روزی بر منبر شد و نطق شديد اللحنی ايراد کرد که من در رشد اسلام کوشش کرده ام
تا چنين برومند شده است اکنون قريش می خواهد اموال خدا را از دهان بندگان خدا بربايد . تا پسر خطاب زنده است
چنين امری صورت نخواهد گرفت . من سر بزنگاه ايستاده ام و جلو قريش را می گيرم که از راه راست منحرف نشوند و
به آتش دوزخ نيفتند.
باز طبری در اين باب می نويسد : سران صحابه نمی توانستند بدون اجازه وی از مدينه خارج شوند و اگر هم اجازه می
داد برای مدت کم يا برای سفر به داخله حجاز بود زيرا تصور می کرد رفتن آنها به بلاد مفتوحه متضمن خطری است
برای وحدت جامعه اسلامی . حتی اگر يکی از سران قريش می خواست د ر يکی از جنگهای خارج شرکت کند، عمر به
وی می گفت غزوه ای که در رکاب رسول الله کرده ای تو را کفايت می کند، برای خود تو بهتر است که دنيای خارج را
نبينی و دنيا تو را نبيند.
عمر از قريش نگران و به » : محقق روشنفکر مصر دکتر طه حسين در تفسير و توضيح سختگيريهای عمر می نويسد 18
روحيه طايفه خود آگاه بود که مردمانی افزون طلب و تفوق جوی و سود پرستند . قريش خود را اشرف طوائف عرب می
18 الفتنة الکبری. علی دشتی
168
دانست، فقط از اين راه که توليت امور کعبه را در دست داشت . خانه کعبه قبله طوائف عرب و جايگاه بتان نامدار آنان
بود. در حقيقت قريش عقايد و عادات دينی عرب را استثمار می کرد و از اين راه ثروتمندترين طوائف شده بود . به
واسطه امنيت اطراف مکه به کار تجارت می پرداخت و در اين باب زبردست شده بود.
عمر می دانست کعبه برای طايفه اش وسيله کسب شأن و جمع مال است، ورنه بدان بتان عقيده ای نداشتند و اکنون هم
که اسلام آور ده اند از ناچاريست و پس از آنکه حضرت محمد پيروز شد از ترس مسلمان شدند و حتی پيوستن به
.« اردوگاه اسلام را نيز نوعی قمار و مخاطره می دانستند. پس به چنين مردم سودجو و فرصت طلبی نبايد ميدان داد
پس از کشته شدن عمر حوادث نشان داد که او روشن ديده بود و نظرش صائب بود. گرچه بنا بر وصيت او عثمان تمام
عمال او را تا يک سال بر جای خود باقی گذاشت و تغييرات را پس از يک سال به کار بست ولی از همان آغاز خلافت
درِ بذل و بخشش از بيت المال مسلمين بر روی مهاجر و انصار گشوده شد و مقرريها يک مرتبه صد در صد افزوده
گشت.
گرچه خود خل يفه سوم در زندگانی شخصی از روش دو خليفه پيشين تجاوز نکرده و هيچگونه استفاده خصوصی از بين
المال مسلمين را روا نمی داشت اما عطايای ناسزاوار او آتش حرص و طمع را در سينه ها افروخت و اصول زهد و بی
اعتنايی به مال دنيا را از بين برد.
بدو دادند . درعين حال « اميرالمؤمنين » عمر يکی از مقتدرترين خلفای اسلا م و نخستين کسی است که مسلمانان عنوان
چنانکه گفتيم، لباس او هنگام مرگ از عمامه گرفته تا موزه پا [پاپوش] ١٤ درهم بيش ارزش نداشت.
زهد علی بن ابی طالب مشهود و مورد اتفاق دوست و دشمن است . لباس وی چندان وصله داشت که حضرتش از وصله
کننده خجالت می کشيد . برادر خود عقيل را که تقاضای مساعدت مالی از بيت المال مسلمين برای تأديه قروض خود
داشت، با قهر و خشونت پاسخ داد که عقيل ناچار به دشمن او معاويه بن ابی سفيان روی آورد و اين خود نشانه ديگری
از افزون طلبی اعراب و حرص آنهاست به مال.
سعد بن ابی وقاص که از بزرگترين صحابه پيغمبر و جزء عشره مبشره بود و از نخستين اسلام آوردگان به شمار می
رفت يکی از شش تنی است که عمر برای شورا و تعيين خلافت معين کرده بود . پس طبعاً نامزد خلافت رسول الله بود و
او را فارسِ [دلير و جنگجو ] اسلام می گفتند زيرا فاتح عراق بود و در ايام خلافت عمر حکومت کوفه و مداين را
داشت. با وجود اين در سال ٥٥ هجری که در قصر خود موسوم به عتيق در مدينه درگذشت، ميان دويست تا سيصد
هزار درهم بر جای گذاشت.
نبايد فراموش کرد که پسر همين صحابی بزرگ است که از طرف عبيدالله بن زياد در ٦١ هجری به حکومت ری
منصوب شده بود ولی ابن زياد آن را منوط بر اين کرد که سرکردگی لشکری را بپذيرد که می بايست راه را بر حسين
بن علی بگيرد و او را به بيعت با يزيد مجبور کند وگرنه با وی بجنگد . ابن سعد ابتدا در پذيرفتن آن مأموريت ترديد
داشت و شب با کسان خود به شور نشست و همه وی را از قبول اين کار منع کردند و گفتند شايسته پسر سعد بن ابی
وقاص، صحابی معتبر پيغمبر نيست که به ستيزه جويی با نوه رسول اکرم برخيزد . ولی چون ابن زياد در اين باب جدّی
بود و حتماً می خواست او را به جنگ با حسين بن علی بفرستد، ناچار به اميد حکومت ری قبول کرد و هنگام مواجهه با
حضرت حسين بن علی روش صلح جويی و نصيحت به خود گرفت و تا سه روز کوشيد حسين بن علی را به تسليم و
بيعت با يزيد بکشاند و چون کار مذاکره به درازا کشيد و ابن زياد بيمناک بود که اصل شرافت و حميت اسلامی بر مزاج
عمر ابن سعد غلبه کرده و به حسين بن علی بپيوندند، شمر بن ذی الجوشن را مأمور کرد که اگر ابن سعد در جنگ با
حسين تکاهل ورزد، از سالاری سپاه برکنار شود و خود او رياست لشگر را برعهده گيرد.
ابن سعد چون چنين ديد، سابقه پدرش را در اسلام فراموش کرده و احترام به خاندان رسول را به يک سوی انداخت و
نخستين تير را به طرف نواده رسول الله پرتاب کرد زيرا حکومت ری بر هر اصل شريف دينی و اخلاقی و مراعات
حق و عدالت رجحان داشت.
طلحه نيز يکی از عشره مبشره و از بزرگان صحابه پيغمبر و بنا بر وصيت عمر يکی از شش نفر تشکيل دهنده شورای
خلافت است و طبعاً نامزد خلافت بود. طلحه هنگام مرگ عمر در مدينه نبود و از اين رو شوری بدون حضور او
تشکيل شد و خليفه بدون رأی وی انتخاب گرديد . هنگام مراجعت به مدينه، حال تعرض به خود گرفت و با عثمان بيعت
نکرد. عثمان خود به خانه او شد و به وی گفت اگر تو داوطلب خلافت هستی من حاضرم کنار بروم . طلحه چون چنين
٥٠ پنجاه هزار درهم از بيت المال مسلمين به / ديد، رو در ماند و با عثمان بيعت کرد و در مقابل اين عمل، عثمان ٠٠٠
عنوان قرض به وی داد . ولی بعدها آن مبلغ هنگفت را از وی نگرفت و آن را به حساب جوانمردی و بيعت کردن وی
گذاشت.
پس از آن، طلحه يکی از نزد يکترين و صديقترين دوستان عثمان شد به حدی که ميان آن دو بيع و شرائی [داد و ستد، بده
و بستان ] وجود داشت بدين معنی که اگر طلحه ملکی يا مالی در عراق داشت و می خواست آن را در حجاز يا مصر
داشته باشد، عثمان برای وی انجام می داد و در تبديل املاک وی در قلمرو کشور اسلامی بی دريغ به وی مدد می کرد.
همين طلحه در آغاز بلند شدن نغمه مخالفت با خليفه سوم از وی جانبداری می کرد ولی همينکه کار مخالفت با عثمان
بالا گرفت، از وی کناره گيری کرد و عبرت انگيز اينکه هنگام محاصره خانه عثمان با مخالفين هم صدا و همراه شد .
شايد به همين د ليل، چنانکه در جايی خوانده ام، در جنگ جمل به تير مروان بن الحکم که خود از دشمنان علی بود کشته
شد و مروان پس از قتل وی گفت: من ديگر خون عثمان را از کسی مطالبه نمی کنم.
169
با آنکه قبل از اسلام، طلحه ثروتمند نبود و [در] آخر خلافت عمر مردی متوسط الحال بود، هنگام مرگ تَرَکه او را به
٢٠٠ دينار نقد و مابقی املاک و / ٢ درهم و ٠٠٠ /٢٠٠/ ٣٠ درهم تخمين می زدند که از اين مبلغ ٠٠٠ /٠٠٠/٠٠٠
مستغلات و احشام بود . در رايتی ديگر، نقدينه او را ١٠٠ کيسه چرمی برآورد کرده اند که در هر يک سه قنطار [خيکی
از پوست گاو که پر از زر ناب باشد] زر ناب بوده است.
زبير بن العوام نيز از اصحاب کُبار و جزء عشره مبشره، پسر عمه حضرت رسول و از جهات ديگر نيز بدان حضرت
منسوب است، در جنگها و غزوات بسياری شرکت کرد و حضرت او را حواری خويش خطاب می فرمود . او يکی از
شش نفری است که عمر آنها را نامزد خلافت کرده و شوری را تشکيل دادند. می نويسند که خليفه سوم از متن بيت المال
٦٠٠ درهم به وی بخشيد که خود او نمی دانست اين مبلغ گزاف را به چه کار اندازد و بعضی از يارانش / مسلمين ٠٠٠
وی را راهنمايی کردند که آن را صرف خريد خانه و مستغل در شهرهای مختلف کند . از اين رو هنگام مرگ خانه و
املاک زيادی در فسطاط اسکندريه [در مصر ]، بصره و کوفه داشت . در خود شهر مدينه يازده خانه اجاره ای داشت و
٥٢ درهم تخمين می زنند . در طبقات ابن سعد 19 آمده است که /٠٠٠/ ٣٥ درهم تا ٠٠٠ /٢٠٠/ ما تَرَک وی را ميان ٠٠٠
زبير قبول نمی کرد کسی پول خود را نزد وی به ام انت گذارد زيرا از فرط زهد می ترسيد به وديعه مردم آسيبی رسد و
به حق النّاس زيانی وارد شود و اگر ديگران اصرار می کردند، مال آنان را به عنوان قرض می پذيرفت، چه در اين
صورت هم می توانست آن را چون مال خويش به کار اندازد و سودها برد و هم پس از مرگ، وارثان مجبور به تأديه
٢ درهم بدهکار بود که پسرش آنها را تأديه کرد. /٠٠٠/ ديون وی باشند. از اين رو هنگام مرگ در حدود ٠٠٠
عبدالرحمن بن عوف که او هم از عشره مبشره است و مورد لطف و عنايت حضرت رسول و طرف اعتماد ابوبکر و
عمر بود، شخصاً اهل تجارت و داد و ستد و مرد کارآمدی بود . او نه تنها بی بضاعت نبود، بلکه در امور خيريه نيز
پيشقدم می شد . معذلک ثروتی که از وی به جای ماند متناسب با خريد و فروش در بازار مدينه بود . هنگام مرگ چهار
٥٠ دينار طلا به اضافه ١٠٠٠ شتر و / ١٠٠ دينار ارث رسيد و ٠٠٠ / ٨٠ تا ٠٠٠ / زن داشت که به هر يک ميان ٠٠٠
٣٠٠٠ گوسفند برای انفاق در راه خدا وصيت کرد.
در زمان خليفه سوم امثال حکيم بن حزام که ديناری از بيت المال نمی پذيرفت و از گرفتن شهريه ای که ميان مهاجر و
الَّذينَ يَکِنزُونَ الذَّهَبَ وَال فِضَّةَ وَ لا » انصار تقسيم می کردند سر باز می زد کمياب شده بود . ابوذر غفاری که آيه شريفه
20 را به رخ معاويه کشيد و معتقد بود عمل به مفاد آيه وظيفه همه مسلمانان « يُنفِقُونَها فی سَبيلِ اللهِ فَبَشَّرهُم بِعَذابٍ ألي مٍ
است که سيم و زر را انبار نکنند بلکه در راه خدا به مصرف رسانند، عنصر نامطلوب و اخلالگر تشخيص دادهه شد و
با اجازه عثمان، معاويه او را از شام اخراج و به مدينه فرستاد و چون در مدينه هم حرف حق خود را به خليفه سوم
گوشزد کرد، وی را مضروب و به بيغوله ای تبعيد کردند و صحابی زاهد و مؤمن در همانجا در نکبت و فلاکت جان
سپرد.
جز افراد معدودی همه به دنبال پول بودند و حرص بر مال بر مزاجه ا مستولی شده بود . حتی مرد بی حسب و نسب
که در مکه به پادويی و حمالی مشغول بود، هنگام مرگ در کوفه ٤٠٠٠٠ درهم پول نقد در « جناب » بيکاره ای به نام
گنجينه خود داشت . سهمی که جنگجويان از غنائم به دست می آوردند با حقوقی که در هنگام صلح از بيت المال دريافت
می کردند بدانها فرصت توانگری می داد.
سوارانی که در لشکرکشی شمال آفريقا زير پرچم عبدالله بن سعد بن ابی السرح به جنگ می پرداختند هر يک ٣٠٠٠
مثقال زر ناب دريافت می کردند و پياده ها هر يک ١٠٠٠ مثقال.
صدها مثال و شاهد از اينگونه در کتب معتبر صدر اسلام ثبت شده است که از مجموع آنها می توان دريافت که دست
يافتن به غنيمت و تصاحب املاک زراعی مردم و اسارت جواری [جمع جاريه به معنی دختربچه و کنيزک ] تا چه حد
اعراب را به تکاپو انداخته و در راه وصول به اين هدفها از هيچگونه رشادت و حتی قساوت و بيرحمی نيز دريغ
نکردند.
انّ اکرمکم عندالله » عرب در پشت سنگر شريعت اسلامی سيادت و ملک و تفوق می جست و از اين رو اصل بزرگ
را پشت سر انداخت . طبعاً چنين روشی از عکس العمل خالی نخواهد ماند . ملل ديگر مخصوصاً ايرانيان بدين « اتقاکم
استبداد گردن نمی نهادند . آنها به اصول مقدس و انسانی اسلام روی آورده بود ند نه به تفوق نژادی و حرص و ثروت
اندوزی اعراب. از اين رو آنها را شعوبيه خواندند و حتی آنها را برابر زندقه دانستند.
که در قرن بيستم يکی « زندقه و الشعوبيه » به خاطر دارم چند سال قبل کتابی در مصر نوشته و منتشر شد تحت عنوان
از استادان دانشگاه قاهره بر آن مقدمه نوشته بود . در اين کتاب سعی شده است که گرايش ايرانيان را به قوميت و مليت
خود نوعی زندقه و انحراف از اصول اسلام بگويند . در حالی که هيچ سخن از انحراف اساسی خود اعراب از تعاليم
به ميان نيامده بود. « ان الله يأمرکم بالعدل و الاحسان » حضرت محمد که می فرمايد
« طبقات ابن سعد » است که به « طبقات » 19 [ابو عبدالله محمد بن سعد بصری شاگرد واقدی در حدود ٨٥٠ ميلادی درگذشت . مؤلف کتاب
اشتهار دارد]
20 آيه ٣٤ سوره توبه [ معنی آيه چنين است : آنان که انبار می کنند طلا و نقره را و انفاق نمی کنند آنها را در راه خدا، پس بشارت ده ايشان
را به عذابی دردناک]
170
آنها کس انی را اميرالمؤمنين می خواندند که تا گردن در منجلاب فسق و فجور غرق شده بودند و در حوض شراب عسل
می کردند و بر خلاف روش انسانی و بزرگوار پيغمبر که ارزش انسانها را به درستی و تقوی متکی ساخته بود، می
خواستند عرب را بر ساير ملل اسلامی و از ميان عرب بنی اميّه را بر ساير طوائف عرب تفوق دهند.
کسانی را اميرالمؤمنين می خواندند که علی بن ابی طالب يعنی ازهد و اتقی و اعلم صحابه رسول الله را بر منابر ناسزا
می گفتند و حتی کار بدانجا کشيده شد که متوکل عباسی يعنی نواده عبدالله بن عباس در مجلس خود دلقکی را به شکل
علی بن ابی طالب به رقص و مسخرگی در می آورد و قبر حسين بن علی را شيار کرده و بر آن آب بست تا آثار يکی از
با شهامت ترين اولاد پيغمبر را از بين ببرد.
ايرانيان اين فهمِ روشن و اين ايمانِ ثابت و اين حُسنِ تشخيص را داشته اند که فاسقان و زنبارگان و منحرفان از تعاليم
حضرت محمد را لايق عنوان امير المؤمنين ندانسته اند.
171
خلاصه
پيدايش، رشد و نمو، انتشار و تسلط اسلام يکی از حوادث بی نظير تاريخ است . پی بردن به علل و اسباب حوادث
تاريخی غالباً دقيق و مستلزم کاوش و تفحص دامنه دار و همه جانبه است تا بتوان پنهان و آشکار آنها را بازيافت و
ارتباط ميان علت يا علتها و معلول را روشن ساخت.
انجام چنين بحثی درباره تاريخ اسلام به واسطه وجود منابع و مستندات فراوان چندان بر محققان روشن بين دشوار
نيست، به شرط آنکه از ملکه اجتهاد و استنباط بهره کافی داشته و در عين حال از غرض و تع صب عاری باشند . در
اينگونه تحقيقات حتماً لوح ضمير بايد ساده بوده و عقايد تعبدی يا تلقينات پدری آن را مشوب نکرده باشد . در اين
مختصر، چنين کار تحقيقی مهم و ارزشمندی صورت نگرفته و حداکثر تلاشی است برای ترسيم دورنمايی از مجموع
رويدادهای ٢٣ سال، هر چند مجمل، که در قضايای زير خلاصه می شود:
١- کودکی يتيم از سنّ شش سالگی به خويشتن رها شده است . محروم از نوازش پدر و مهر مادر در خانه يکی از
اقوام زندگی می کند . از تنعم اطفال هم سنّ و هم شأن خود محروم است و به چراندن اشتران در صحرای خشک مکه
روزگار می گذراند . روح او حسّ اس و ذهنش روشن است . فطرتی مايل به تخيّل دارد . پنج شش سال تک و تنها در
صحرا ماندن قوه احلام و رؤيا را در وی پرورش می دهد . محروميت و احساس برتری ديگران در او عقده ايجاد می
کند. اين عقده مسيری دارد . نخست توجه [متوجه] همسالان و خويشان است . سپس به خانواده متمکن آنها می رود و از
آنجا به مصدر تمکن آنها می رسد. مصدر تمکن، توليتِ خانه کعبه است. خانه مرکزيتهای مشهور عرب است.
او در اين طرز فکر تنها نيست . هم اهل کتاب و هم مردمان بافهم و ادراکی در مکه هستند که پرستش بتان بيجان را
سخافت می دانند. وجود اينگونه اشخاص به منزله همدستانی است که به مکنون ضمير او جواب مساعد می دهند.
مسافرتهايی به شام در سنين مختلف به روی او دنيايی می گشايد که زندگی و عقايد مردم و قوم خود او در برابر آن
حقير و مسکين می شود . روی آوردن به معابد اهل کتاب و گفتگوی با متصديان آن معابد، گوش دادن به سر نوشت
انبياء و آگاهی بر عقايد آنها او را در عقيده خويش استوار می سازد.
٢- انديشيدن به خدا و آنچه از يهودان و ترسايان [مسيحيان] شنيده است، نقطه مرکزی دايره حرکت ذهن او می شود .
پس از ازدواج با زن ثروتمندی که او را از تلاش معاش بی نياز می کند و معاشرت مستمر ب ا ورقة بن نوفل اين فکر
شيفتگی و جنون ] در می آورد . جان وی از فکر خداوند غيور و جبّار ] Obsession را در وی راسخ و به شکل
لبريز می شود.
خدای او از اينکه مردم، ديگری را پرستش می کنند خشمگين می شود . حوادثی که بر قوم عاد و ثمود روی داده از
همين بابت بوده است و از کجا چنين فرجام شومی برای قوم او نزديک نباشد. پس بايد به هدايت آنان بشتابد.
کم کم اين انديشه مستمر و سمج با رؤياهای جان نگران او مخلوط شده صورت وحی و الهام به خود می گيرد . خديجه
و نشانه الهام خداوندی می گويند . او چرا مانند هود و صالح « رؤيای صادقه » و پسر عمويش، ورقة بن نوفل، آن را
نباشد؟ چرا پيغمبران فقط از بنی اسرائيل برخيزند و از ميان پسرعموهای آنان پيغمبری طلوع نکند؟
اين سير روحی، بلکه بحران روحی و مسخّر انديشه ای شدن در سنّ چهل سالگی او را به دعوت قوم خود می کشاند.
٣- پرستش موجوداتی که خود مخلوق و مصنوع دست آدمی است، کاری سخيف و بطلان آن بر هر خردمندی آشکار
است. پس بايد مردم را از اين غفلت بيرون آورد و طبعاً در اين صورت مردم به وی خواهند گرويد و مخصوصاً که
172
وانذر عشيرتک » عده معدود و انگشت شماری هم آن را تصديق و تأييد کرده اند . پس جای درنگ نيست و آيه
بايد به مرحله اجراء درآيد. « الاقربين
اما از همان روز نخست با خنده استهزاء روبرو می شود زيرا روح ساده و مؤمن او متوجه اين قضيه مهم و اساسی
نشده بود که خوبی انديشه ای و درستی مطلبی مستلزم اذعانِ [مردم است ]. مردم تابع عادات خود هستند . و از اين
گذشته، دعوت او مست لزم فرو ريختن دستگاهی است که مصدر شأن و مکنت سران قريش است . پس مردانه به حمايت
آن برخواهند خواست . از همين روی، نخستين کسی که در اجتماع قريش بر روی او چنگ زد عموی خود او بود که
آيا برای اين مهملات مرا بدين اجتماع خوانده ای؟ « تبّالک يا محمد » : فرياد زد
٤- ابوج هل روزی به شريق بن اخنس گفت ميان ما و بنی عبدالمطلب پيوسته رقابت و منافسه ای [هم چشمی و رقابت ]
بود. حال که از هر جهت به آنها رسيده ايم، از خود پيغمبر بيرون داده اند [از خود پيغمبر ساخته اند ] که بر ما برتری
لعبت هاشم للملک فلا خبر جاء و لا » : يابند. اين سخن، بيت منسوب به يزيد را در پنجاه سال بعد به خاطر می آورد
.« وحی نزل
مذاکره ابو جهل و شريق طرز فکر مخالفان را خوب نشان می دهد . محمد فقير و يتيم که در سايه مکنت زن خود
زندگی می کرد، در مقابل سران متمکن قريش عنوانی و شخصيتی نداشت و بنا بر اين اگر دعوت او می گرفت ، شأن
و عنوانی [عنوان] آنان را هم اگر به کلّی محو نمی کرد، لااقل نقطه مقابل آنها قرار می گرفت و بنی عبدالمطلب بر
ساير تيره های قريش مقدم می شدند ولی از قضا بنی عبدالمطلب از وی پيروی نکردند و حتی ابوطالب و ساير اعمام
نخواستند ميان خود و قريش جدايی و اختلاف اندازند.
شايد اگر از آغاز امر محمد اين صعوبات و اين جمود مردم و اين عناد و لجوجی را که در طی سيزده سال دعوت
خود در مکه با آن روبرو گرديد، پيش بينی می کرد، بدان سهولت و رايگان قدم به ميدان نمی گذاشت و يا اگر هم می
گذاشت چون ورقة بن نوفل، امية بن ابی الصلت و قس بن ساعده به گفتن حرف خود اکتفا کرده راه خود را پيش می
گرفت.
اما قراين و امارات و حوادث بعد از بعثت نشان می دهد که محمد از آن طبايعی است که در فکر خود راسخ و
پايدارند و برای رسيدن به مقصد از موانع و دشواريها نمی هراسند . محمد مسخّر عقيده ای شده و خويشتن را مأمور
هدايت مردم می داند و قريب سی سال اين فکر و عقيده در او راسخ شده است . علاوه بر نيروی ايمان از موهبت
ديگری نيز برخوردار است و آن فصاحت بی نظيری است که از شخصی اُمّی و درس نخوانده اعجاب انگيز است . با
اين زبان گرم و فصيح مردم را به فضيلت و درستی و ا نسانيت دعوت می کند و به ياری مستمندان و ضعيفان برمی
خيزد. راستی و درستی و تقوا و عفاف را مايه نجات می داند و از اخبار گذشتگان و انبياء سلف سخنهای عبرت انگيز
می آورد.
٥- دعوت اسلامی تحقيقاً عکس العمل اوضاع مکه است . روز به روز بر عده کسانی که از بت پرستی بيز ار شده
بودند، افزوده می شد . در مقابل افراد متمکن و زورمند، طبقه ای بی بضاعت و ضعيف قرار دارند . پس حمايت از اين
طبقه موجب پيشرفت و رونق اسلام می شود.
تمام نهضتهای تاريخ را طبقه محروم و مظلوم باعث شده اند . ولی زورمندان بيکار ننشستند و از آزار و حتی شکنجه
مسلمانان فقير و بی پناه فروگذار نمی کردند . آنها به خود محمد و افراد معدودی چون ابوبکر، عمر و حمزه و ساير
کسانی که خويشانی داشتند، تعرض نمی کردند ولی نسبت به طبقه عاجز و مستمند که می بايستی قاعده هِرَمِ دين جديد
را تشکيل دهد، امر چنين نبود . از همين روی در سيزد ه سال دعوت مستمر محمد نتوانست بيش از يک صد نفر يا
تعدادی در اين حدود پيرو پيدا کند و خود اين امر ما را به يک نتيجه عجيب و غيرمترقب می رساند و آن اين است که:
نه صحتِ دعوت محمد، نه روش زاهدانه او، نه فصاحت گفتار، نه ترسانيدن از آخرت و نه تعاليم اخلاقی و انس انیِ او
هيچکدام نتوانسته است قضيه را حل و به انتشار اسلام بطور مؤثر و شايسته ای کمک کند.
٦- عامل مهم و اساسی پای گرفتن اسلام و انتشار آن، دَمِ شمشير، کشتن بی دريغ و شدت عمل بود و بايد بی درنگ
اضافه کرد که اين روش، ابداع و ابتکار حضرت محمد نيست بلکه از عادات و سنن قومی عرب سرچشمه می گيرد.
اعراب نجد و حجاز اهل زراعت و صنعت نبودند . در محيط زندگانی آنها نه قوانين مدنی و انسانی بود و نه شرايع
آسمانی. حمله و هجوم [غزوه] به يکديگر امری عادی و رايج بود . از همين روی، چهار ماه سال را برای نفس کشيدن
و تجديد قوا، جنگ حر ام بود . يگانه امری که مانع از تصاحب مال و ناموس ديگران می شد اين بود که آن ديگری
هشيار و حاضر به دفاع باشد.
پس از هجرت به مدينه و برخورداری از حمايت و مساعدت اوس و خزرج همين اصل به کار افتاد . غزوات غالباً جز
اجرای اين اصل نبود و هدف بزرگ و مطمئن، طوايف يهو د مدينه و اطراف آن بودند . بنا بر اين پی ريزی دولت
اسلامی که قانونگذار و مجری و فرمانده آن شخص رسول الله است، از اينجا آغاز می شود.
٧- اعراب قبل از اسلام عموماً کم عمق، مادّی و اسير احساسات آنی خويشند . از بيتی به وجد می آيند، از جمله
ناخوشايندی به قتل روی م ی آورند، به امور محسوس و روزانه پای بند و از عوالم روحانيت و عرفان و هر چه
مربوط به مابعد الطبيعه باشد دورند. تابع زور و قدرتند و از هر نوع انصاف و حقانيت رويگردان.
حرص به غنيمت آنها را به هر طرف می کشاند و به قول يک نويسنده فرنگی گاهی از اردوگاه خود که در حال
مغلوب شدن است، گريخته و به اردوگاه غالب ملحق می شوند (افراد نادر و مستثنی در هر جماعتی بوده و هستند).
173
در چنين اجتماعی که حکومت و نظاماتی برقرار نيست، يگانه حافظ نظم و امنيت تعادل قوا و ترس از يکديگر است .
از اين رو هر طايفه و هر خانواده ای پيوسته در حال آماده باش و دفاع از مال و زن و اولاد خويش است.
اعراب تفاخر و خودستايی را دوست دارند، به خويشتن و طايفه خويشتن می بالند و حتی به نقايص و معايب خود نيز
مباهات می کنند. هرگونه مزيت خود را چند برابر بزرگ می کنند و از ديدن نواقص خود کورند.
اگر با زنی بطور ن امشروع کنار آمدند، فردا آن را در شعری وصف می کنند و از فرط خودستايی زن بدبخت را رسوا
می کنند . سادگی بدوی و ابتدايی بر مزاج آنها غالب است و اين خود احياناً سادگی حيوانات و متابعت آنها را از
غرايز خويش به ياد می آورد.
امور روحانی و عوالم مافوق الطبيعه را از روی کرده زندگانی بدوی خود تصوير می کنند و اين طرز تفکر مدتها پس
از اسلام ميان علمای عرب مخصوصاً حنبلی ها نيز ديده می شود که حتی هرگونه توجه به مقولات عقلی را کفر و
زندقه گفته اند.
٨- از سير در حوادث ده ساله هجرت به خوبی مشاهده می شود که حضرت محمد اين خصايص قومی را وسيله
پيشرفت و استواری اسلام ساخته است . گاهی برای جبران شکستی به طايفه ضعيفی حمله شده است تا شأن اسلام به
پستی نگرايد. هر فتحی مستلزم تمايل قبيله کوچکی است به اسلام يا لااقل باعث بستن عهد دوستی و عدم تعرض است.
دست يافتن بر غنائم يکی از مؤثرترين عو امل پيشرفت اسلام است. حتی حکم جهاد را شوق دست يافتن بر غنائم، آسان
و مجری ساخت . بعد از صلح حديبيه خداوند نيز در قرآن مسلمانان را به مغائم کثيره وعده می دهد و آن وعده نقد بيش
در نفوس آنها مؤثر می افتد. « جَنات تجری من تحتها الانهار » [ از وعده [نسيه
اگرچه آمار درست و شايسته اعتمادی هنوز تنظيم نشده است که ياران حقيقی محمد را از مسلمانان مصلحتی تفکيک و
مشخص کرده باشد، ولی بطور اجمال می توان گفت هنگام رحلت حضرت رسول ٩٠ درصد مردم يا از ترس مسلمان
شده بودند و يا از راه مصلحت . ارتداد طوايف عرب و جنگهای ردّه [ارتداد و از دين برگشتگی] اين معنی را به خوبی
نشان می دهد.
در خود مدينه که مرکز ايمان و کانون اسلام به شمار می رود، امثال علی بن ابی طالب و عمار ياسر و ابوبکر صديق
خيلی کمتر از آن عده ای است که در حاشيه ايمان و پيروی مطلق از محمد نيات و مقاصد دنيوی نيز دارند . به هم ين
جهت سودای رياست، مشاجره مهاجرين و انصار را به راه انداخت و دفن جسد حضرت سه روز به تأخير افتاد . علی
و طلحه و زبير در خانه فاطمه اند و از جوش و خروش رياست طلبان بی خبر . ابوبکر و عمر و ابو عبيده جراح و
جماعت انصار دور سعد بن عباده تجمع کرده » : چند تن ديگر در خانه عايشه اند که شخصی وارد شد و به آن ان گفت
برخيز برويم به سوی برادران » : عمر به ابوبکر گفت .« اند و اگر می خوهيد رشته از دستتان به در نرود بشتابيد
ما سپاه اسلاميم، م ا » : در سقيفه بنی ساعده، سعد بن عباده روی به آنها کرده گفت .« انصار و ببينيم مشغول چه کارند
ياری کننده پيغمبريم، اسلام به زور بازوی ما استوار شد . البته شما جماعت مهاجر نيز سهمی داريد و شما را به
عمر با خوی تند خواست برخيزد ولی ابوبکر دست او را گرفت و با وقار و آرامش فطری خود .« خويشتن می پذيريم
آنچه در شأن انصار گفتيد قبول داريم . ولی اين ام ر (جانشينی پيغمبر ) از حقوق قريش است که از ساير طوايف » : گفت
.« با يکی از اين دو تن بيعت کنيد » : آنگاه دست عمر و ابو عبيده را گرفته گفت .« عرب برتر است
عمر که مرد واقع بين و ذاتاً مدبّر و مآل انديش بود، از اين پيشنهاد غَرّه نشد، چه می دانست که در ميان شور و هيجان
احساسات انتخاب ابوبکر که يارِ غارِ پيغمبر بوده و در حال مرض، پيغمبر او را مأمور نمازگزاردن بر مسلمين کرده
است و شخصاً مسن تر و موقرتر از ساير مهاجرين است، تنها راه حل قضيه خواهد بود . از اين رو بی درنگ از جای
برخاست و از ابوبکر خواست دست خود را پيش آورد . آنگاه همه را مقابل امر واقع شده گذاشت و با وی بيعت کرد .
طبعاً مهاجران نيز از وی پيروی کردند و انصار نيز تحت تأثير اين ضرب شست قرار گرفته با ابوبکر بيعت کردند و
برای اينکه کار يکسره شود و جای ترديد و دو دلی باقی نماند، سعد بن عباده را از جای خود به زير افکند و با ياری
چند تن ديگر آن پيرمرد ناخوش را چنان زدند که در همان مجلس جان داد.
و باز همين عمر که می دانست بيعت نکردنِ علی با ابوبکر مستلزم بيعت نکردن بنی هاشم است و خلافت ابوبکر
استوار نخواهد شد مگر با بيعت و طرفداری بنی هاشم، شش ماه با وی رفت و آمد کرد و اصرار ورزيد تا او را به
بيعت کردن با ابوبکر و گردن نهادن به خلافت او راضی کرد.
٩- اگر سيزده ساله بعثت تا هجرت را از تاريخ اسلام برداريم، تاريخ اسلام يکسره تاريخ زورآزمايی و سرگذشتِ
دست يافتن به قدرت است . نهايت تا حضرت رسول زنده بود، قصد اصلی بسط ديانت اسلام و ق بولاندن آن بر بت
پرستان بود ولی از آن پس تلاشِ مستمری است در وصول به رياست و امارت.
ديديم عمر با چه زبردستی خلافت را برای ابوبکر مسلّم ساخت . ابوبکر هم در بستر مرگ ردای خلافت را بر اندام
عمر راست کرد و با توصيه خود او عمر بدون منازع بر مسند خلافت پيغمبر تکيه کرد و پس از ده سال و اندی در
آخرين لحظات زندگی شورايی از علی و عثمان و عبدالرحمن بن عوف و طلحه و زبير و سعد بن ابی وقاص تعيين
کرد که از ميان خود يکی را به خلافت برگزينند.
شوری [شورا] گرد آمد . ولی هيچيک از حضار کسی را به خلافت نامزد نکرد زيرا هر يک از آنه ا می خواست خود
خليفه شود . ناچار عبدالرحمن خويشتن را از نامزدی خلافت برکنار کرد . ولی باز کسی به سخن نيامد و رأی ابراز
174
نکرد. از اين رو عبدالرحمن قطع و فصل امر را به سه روز بعد موکول کرد که ضمناً از آراء مهاجر و انصار نيز
مطلع شود.
عبدالرحمن در مدت سه روز نظر اهل حل و عقد را جويا شد و حتی می گويند از عثمان پرسيد : اگر خلافت به تو
تعلق نگيرد، از چهار نفر ديگر که [چه کسی ] را شايسته جانشينی پيغمبر می دانی؟ و عثمان علی را اولی و احق به
خلافت معرفی کرد . عين سئوال را از علی کرد و علی نيز از ميان چهارنفر ديگر، عثمان ر ا سزوارتر به خلافت
گفت.
پس از سه روز در مسجد رسول الله اجتماع کردند و تقريباً بر همه معلوم بود که يکی از دو نفر علی و عثمان به
خلافت خواهند رسيد . عثمان به نرم خويی و حيا و سخاوت طبع معروف و علی به شجاعت، تقوی و سختگيری در
اصول ديانت مشهور بود . مردم دنيا دوس ت که از دقت و سختگيری ده ساله عمر خسته شده بودند، از روی کار آمدن
علی بيمناک شدند، چه می دانستند همان روش عمر ادامه خواهد يافت . لذا به عمرو عاص متوسل شدند . او شب به نزد
علی رفت و به وی گفت : عبدالرحمن نخست به تو روی می آورد و جانشينی رسول را به تو پيشنهاد م ی کند ولی
شايسته شأن تو نيست که بی درنگ بپذيری، بلکه برای استحکام امر و استواری خلافت سزاوارتر است که عبدالرحمن
پيشنهاد خود را تکرار کند.
روز موعود فرا رسيد و عبدالرحمن بر منبرِ پيغمبر شد و نخست علی بن ابی طالب را مخاطب ساخت و گفت : تو پسر
عموی پيغمبر، دام اد او، نخستين مسلمان و بزرگترين مجاهدی و اگر قول می دهی که به کتاب الله و سنّت رسول الله
و سيره شيخين عمل کنی با تو به خلافت بيعت می کنم.
علی فرمود: کتاب خدا و سنّت پيغمبر را قبول دارم ولی به روش خود رفتار خواهم کرد.
عبدالرحمن بی درنگ عثمان را خطاب کرده گ فت: پس از علی تو موجه ترين نامزدهای خلافتی . اگر به کتاب خدا و
سنّت رسول الله و سيره شيخين عمل خواهی کرد با تو بيعت می کنم . عثمان بی درنگ قبول کرد و بدينگونه به خلافت
رسيد.
اين واقعه را تاريخ طبری 21 به گونه ای شرح داده است که نقل آن مرد نکته سنج را به اوضاع اجتماعی آن زمان و
سودايی که برای رياست و رهايی از سختگيريهای عمر بر پاره ای از سران اصحاب مستولی بود، آگاه می کند:
و چون عمر بمرد هر چه اندر باديه کس بود به مدينه همی آمدند از مهتران به تعزيت و عبدالرحمن از هر يکی »
مشورت همی پرسيد اندر اين حديث. همه گفتند عثمان به.
پس شب اندر بو سفيان سوی عمربن العاص آمد و گفتا امشب عبدالرحمن زی [نزد] من آمد و گفت اين کار بر دو تن
گرد آمده است : عثمان و علی، و من عثمان را خواستم . عمرو گفت به [نزد] من نيز آمده بود و من هم عثمان را
خواستم.
ابوسفيان گفت پس چگونه کنيم؟ که عثمان مردی نرم است مبادا اين کار از خويشتن باز افکند و علی به زيرکی اين
کار دريابد.
ابو سفيان آن شب با عمرو عاص همی بود و همی گفت چگونه کنيم تا اين کار به عثمان افت؟ عمرو عاص همان شب
به خانه علی شد و او را گفت تو دانی دوستی من تو را از قديم و ميل من به تو، و اين کار از همه بيرون آمد و ميان
تو و عثمان مانده است . و عبدالرحمن امشب بر همه مهتران برگشت که از اين دو تن که را خواهيم؟ مردمان لختی
[برخی] تو را خواستند و لختی عثمان ر ا. و سوی من آمد . من گفتم تو را خواهم و اکنون زی تو آمدم که تو را
نصيحت کنم اگر بپذيری فردا اين کار تو را بود . علی گفتا بپذيرم هر چه فرمايی. گفتا بدان شرط که با من عهد کنی که
اين، کس را نگويی هرگز. علی عهد کرد و پذيرفت.
عمرو گفت اين عبدالرحمن مرديست با صلاح و عفاف . ايدون [چنين] بايد که چون فردا اين کار بر تو عرضه کند تو
اندر آن رغبت نکنی که چون از تو آهستگی بيند و رغبت نا کردن، به تو اندر رغبت کند و اگر از تو رغبت بيند و
شتابِ پذيرفت، روی از تو بگرداند. علی گفت چنين کنم.
پس هم در [همان] شب به خانه عثمان شد . همان گاه و مر او را گفت اگر نصيحت من بپذيری فردا اين کار مر تو را
باشد و اگر نپذيری علی کار از تو اندر ربايد . عثمان گفت پذيرم بگوی . گفتا عبدالرحمن مردی است درست راست و
سر به اعلانيت يکی دارد . فردا چون اين کار بر تو عرضه کند نگر تا گرانی نکنی و اگر شرطی کند نگوی نتوانم. هر
چه گويد زود اجابت کن. گفت چنين کنم و برخاست و به خانه باز آمد.
پس ديگر رو ز به مزگت [واژه مسجد از همين واژه است ] آمد. چون نماز بامداد بکرد عبدالرحمن بر منبر شد، بر پايه
پيشين و گفت بدانند که عمر رضی الله عنه از کراهيت که اين کار را داشت نخواست که کس را خليفت کند تا از مزد
و بزه [گناه] اين کار رسته باشد . اين کار در گردن ما پنج تن کرد . ما پای خويش از اين کار بيرون آورديم و سعد و
زبير نصيب خويش مرا بخشيدند . اکنون اين کار ميان علی و عثمان مانده است شما که را گزينيد تا او را بيعت کنم و
هر کسی از اين مجلس بازگردد بداند که اميرالمؤمنين کيست؟ گروهی گفتند علی را خواهيم . گروهی گفتند عثمان را
خواهيم و اختلاف کردند . سعد بن زيد گفت ما را تو خوشتری و تو را پسنديم اگر خويشتن را بيعت کنی کس خلاف
نکند.
٨٠ ترجمه بلعمی، نسخه عکسی بنياد فرهنگ [ابو علی محمد بلعمی، تاريخ فوت ٩٧٤ ميلادی، و زير منصور نوح سامانی و - 21 صفحه ٨٢
اشتهار يافت] « تاريخ بلعمی » عالِمِ تاريخ. وی تاريخ طبری را به فارسی ترجمه و به آن اسناد و مدارک ديگری اضافه کرد که به نام
175
عبدالرحمن گفت کار از اين گذشت . بنگريد تا از اين دو تن کدام صوابتر و اين سخن کوتاه کنيد . عمار ياسر گفت اگر
خواهی که خلاف برنخيزد علی بن ابی طالب را بيعت کن . مقداد گفت عمار راست می گويد . اگر علی را بيعت کنی
کس اختلاف نکند . عبدالله بن سعد بن ابی سرح شيرخورده عثمان بود و يکبار مرتد شده بود و باز مسلمان شده از ميان
خلق برخاست و عبدالرحمن را گفت اگر خواهی که کس خلاف نکند عثمان را بيعت کن.
عمار عبدالله را د شنام داد و گفت يا مرتد تو را با اين سخن چکار است؟ و تو را از مسلمانی چه نصيب است که اندر
کار امير مسلمانان همی سخن گويی؟ مردی از بنی مخزوم عمار را گفت يا بنده و بنده زاده، تو را با حديث قريش
چکار است؟
پس آن قوم به دو گروه شدند و لجاج و آشوب برخاست . سعد بن ابی وقاص بر پای خاست و گفت ای مرد، اين کار
زودتر برگزار، پيش از آنکه فتنه برخيزد . پس عبدالرحمن بر پای خاست و گفت خامش باشيد تا آن حکم که من اندر
اين دانم بکنم . مردمان خاموش شدند . عبدالرحمن گفت يا علی بر پای خيز . برخاست و پيش عبدالرحمن آمد .
عبدالرحمن دست ر است علی را به دست چپ خويش گرفت و دست راست برآورد که بر دست راست علی دهد و گفت
يا علی عهد و ميثاق خدای پذيرفتی که اين کار مسلمانان برانی بر کتاب و سنّت پيامبر و بر سيرت ابن دو خليفه که از
پس او بودند؟
علی را آن سخن عمرو بن عاص ياد آمد که وی را شبانه گفته بو د. عبدالرحمن را گفت اين کار بدين شرط دشوار بود
و کی داند همه حکم کتاب خدای و همه سنّت پيغامبر؟ ولکن بدان قدر که علم من است و طاقت و توانايی من، جهد کنم
و از خدای توفيق خواهم.
عبدالرحمن دست چپ از دست علی باز داشت و دست راست برابر خويش همی داشت و علی را گفت بدين ضعيفی و
بدين سستی و بدين شرط؟ يا عثمان بيای . عثمان برخاست و بيامد . عبدالرحمن دست راست عثمان را به دست چپ
بگرفت و گفت يا عثمان پذيرفتی عهد و ميثاق خدای که کار اين امت بر حکم کتاب خدای و سيرت پيغامبر و سيرت
اين دو خليفه برانی؟ عثمان گفت پذيرفتم.
عبدالرحمن آن دست راست که علی را بر نزده بود زود آورد و بر دست عثمان زد و بيعت کرد و گفت بارک الله لک
فيما صيّره اليک . و خلق برخاستند و بيعت کردند و علی همچنان بر پای ماند متحير . عبدالرحمن را گفت خد عتمونی
خدعة. [يعنی] بفريفتيد مرا فريفتنی.
علی پنداشت که اين سخن ک ه عمرو عاص گفته بود به اتفاق عبدالرحمن و عثمان و سعد و زبير گفته بود . پس علی
همچنان متحير بازگشت . چون روی بگردانيد، عبدالرحمن گفت يا علی کجا همی شوی و بيعت نمی کنی؟ خدای گفت وَ
من نکث فانما ينکث علی نفسه؟ [يعنی] و نه بر خويشتن از اين کار بيرون آوردم که هر چه من حکم کنم بپسندی؟ و نه
عمر گفت هر که رأی عبدالرحمن را مخالف شود بکشيدش؟ علی چون اين حديث شنيد بازگشت و بيعت کرد و آن روز
.« نماز ديگر بيعت تمام شد و امامیِ عثمان کرد
اين ابوسفيان که (به قول طبری ) با عمرو عاص 22 برای خلافت عثمان چاره انديشی کرد و از خلافت علی بيمناک بود
٢٥ سال [بايد ١٢ سال درست باشد ] پيش از انتخاب ابوبکر در خشم شد و به علی پيشنهاد کرد با وی بيعت نکند و
مدينه را پر از جنگجويان قريش سازد . اما اکنون که امر ميان علی و عثمان قرار گرفته، عثمان را بر علی ترجيح می
دهد زيرا در سايه عثمان می تواند به نوايی برسد و از تقوای علی بيمناک است.
محققاً اگر علی پس از عمر به خلافت می رسيد، دوره طلايی اسلام بيشتر طول می کشيد . اختلافات روی نمی داد .
انحراف از اصول اسلامی به وقوع نمی پيوست . اقوامِ سودجوی عثمان بر مقامات بزرگ حکومتی دست نمی يافتند و
بسياری از حوادث که منتهی به سلطنت معاويه و سلسله اموی شد واقع نمی شد.
١٠ - ياران حضرت رسول را پس از رحلت وی می توان به دو دسته مشخص تقسيم کرد:
دسته ای که علاوه بر اذغان به نبوت محمد وی را آفريننده دستگاهی تشخيص داده و خود در پيدايش آن سهمی داشته و
اينک کم و يش خويشتن را و ارث اين دستگاه و مکلف به حفظ و حراست آن می دانستند و هر دو در تعظيم و تکريم و
اعلای شأن وی هم داستان بودند.
بدون ترديد عمر فرد بارز اين دسته و از همين رو بر در مسجد پيغمبر شمشير به کف مردم را تهديد می کرد که محمد
انک ميت و انهم » : نمرده بلکه چون موسی چهل روز غيبت کرده است . اما ابوبکر آيه قرآن را بر او فرو خواند که
و پس از آن بر منبر شد و گفت اگر محمد را می پرستيد، محمد مُرد . ولی اگر خدای را می پرستيد، خداوند « ميتون
هرگز نمی ميرد.
و سپس آيه ١٤٤ سوره آل عمران را تلاوت کرد:
.« وَ ما مُحَمَّدُ اِلاّ رَسُولُ قَد خَلَت مِن قَبلِهِ الرّسُلُ اَفَائنِ ماتَ اَو قُتِلَ انقَبَلتُم عَلی اَعقبا بِکُم »
[يعنی] محمد پيامبريست چون پيامبران سابق. آيا اگر مُرد يا کشته شد از دين خود بر می گرديد؟
22 [عمرو عاص نخست از دشمنان سرسخت اسلام بود و سپس از سرداران اسلام شد. او فاتح مصر است]
176
عمر با آن تدبير و رشادت خلافت را از مشاجره مهاجر و انصار بيرون کشيد و با تردستی آن را بر ابوبکر مسلّم
ساخت و پس از آن، جنگ با اهل ردّه را برانگيخت و برای اخضاع [به زانو در آوردن ] طوايف مرتد از هيچگونه
شدت عمل دريغ نکرد.
بی اختيار اين سئوال در ذهن نقش می بندد که در نظر عمر آيا نفس ديانت اسلام مقصود بالذات بود يا حکومت
اسلامی؟ در هر صورت د ستگاهی به وجود آمده بود که نمی بايست از بين برود . اين حکومت و سلطنت نو بنيادی که
محمد به وجود آورده بود و به اوضاع جاهلانه و حقيرانه طوايف عرب خاتمه داده بود بايستی برقرار بماند . اختلافات
و کوچک نظری اعراب باديه نشين از بين برود و در تحت لوای اسلام جامعه جديدی پای گيرد.
از همين روی عمر پس از فراغت از جنگ مرتدين قوای موجود را متوجه امری خطير و بی سابقه ساخت . عمر با
فکر واقع گرای و ديد روشن و آگاهی بر طبيعت قوم عرب، جنگ با ايران و روم را پيش کشيد . او می دانست اين
طوايف نا آشنا به زراعت و صنعت و تجارت آرام نخو اهند نشست و نيروی کامنه [پنهان شده، پوشيده شده ] در وجود
آنها مخرجی می جويد . آنها اهل تفاخر و جنگند و دنبال زن و مالند . پس چه بهتر که اين نيروی رام نشدنی متوجه
هدفی بزرگتر و سودآور شود و حرص اعراب به کسب مال و شهوت بدان سوی مرزها منعطف گردد . تاريخ نشان داد
که در اتخاذ اين تدبير، رأی اش صائب بود.
١١ - جنگهای پی در پی ايران و روم بنيه اجتماعی و سياسی آن دو را سست کرده بود . ولی مهمتر و مؤثرتر از آن
وجود اعراب در شمال شبه جزيره عربستان بود که از دو سه قرن پيش از هجرت به تدريج به سوره و اردن و عراق
مهاجرت کرده و ح تی در تحت حمايت ايران و روم دولتهايی نيز تشکيل داده بودند . اينان، مخصوصاً طبقه پايين آنها،
همدستان برازنده ای برای لشکريان اسلام و مايه اصلی جهانگيری عمر به شمار می آمدند و شايد وی را نيز بدين
اقدام تشويق کرده باشند زيرا اسلام مبدل به دستگاهی شده است که قو ميت عرب را حمايت می کند . [اسلام] حماسه ای
است که تشنگی استيلای بر ديگران و دست يافتن بر غنائم بی شمار فرو می نشاند و علاوه بر اين آنها را از ذلّ
[خواری و انقياد و] خضوع و اطاعت بيگانه می رهاند.
١٢ - در اينکه مردمانی از روی خلوص عقيده به اسلام گرويده اند و در اينکه ايمان به مبادی اسلامی و اجرای امر
جهاد عده ای را به سوی شام و عراق روانه ساخت، ترديدی نيست . ولی قراين و امارات و سير در حوادث فتوحات
اسلامی نشان می دهد که محرک اساسی استيلاء بر دارايی ديگران است . زهد و عدم التفات به مال دنيا در دايره ای
تنگ و محصور باقی مانده. مسلمين و حتی صحابه بزرگ پيغمبر از اين فتوحات به مال و مکنت فراوان رسيدند.
طلحه و زبير از صحابه بزرگ و جزء عشره مبشره و هر دو عضو شورايی بودند که عمر برای تعيين خليفه تشکيل
داده بود . هر يک از اين مؤمنانِ دو آتشه هنگام مرگ بيش از سی چهل ميليون درهم پول نقد و ملک و مستغل در مکه
و مدينه و مصر و عراق داشتند . هر دو پس از قتل عثمان با علی بيعت کردند ولی بعد از اينکه ديدند علی شيوه بذل و
بخشش عثمان را به کار نمی بندد و در بيت المال مسلمين سختگيری می کند بر وی خروج کردند.
عايشه زن محبوب پيغمبر که از مح ترم ترين خواتين اسلام به شمار می رود و جزء حفظه قرآن و راويان موثق است
برخلاف اجماع امت که علی را به خلافت برگزيده بودند، قتل عثمان را بهانه کرده جنگ جمل را به راه انداخت زيرا
مطابق ميل او رأی نداده بود. « افک » علی چون عثمان از بيت المال مسلمين بر وی بخشش نمی کرد و شايد در قضيه
علت جنگهای صفين و جمل و نهروان را جز اين نمی توان حمل کرد که علی نمی توانست روش عثمان و نرمخويی
او را ادامه دهد و تمام آن کسانی که پس از روش عمر در دوره خلافت عثمان به نوايی رسيده بودند، از روش
پرهيزکارانه علی سخت ناراحت بودند . مخصوصاً که در مقابل وی معاويه با سياست و تدبير قرار گرفته بود و در
تحکيم اساس کار خود از هيچ اقدامی دريغ نداشت.
١٣ - تا حضرت رسول زنده بود به نيروی آيات قرآن تدبير و سياست و بالاخره شمشير و ارعاب اسلام را بر طوايف
سودجوی و بيگانه از عوالم روحانی تحميل کرد . اما پس از رحلت، جانشينان او از نام او استفاده کرده و سلطنت قومی
عرب را استوار ساختند.
از اين تاريخ است که پرده ای از کبريا و معجزات و اعمال خارق العاده در پيرامون نام محمد کشيده شد . محمدی که
در تمام مدت رسالت، خويشتن را بنده خدای می خواند، پس از مرگ از صف بشر خ ارج شد و به مقام قدس خداوندان
پيوست.
پس از مرگ هر شخص متعيّن و بزرگی افسانه هايی پيرامون وی درست می شود . انسان هر قدر متشخص و
بزرگوار باشد، بشر است و ناچار دارای نقاط ضعف . گرسنه می شود، تشنه می شود، از سرما و گرما متأثر می
گردد، تمايل جنسی دارد و در انجام آن ممکن است از حدود حشمت و اعتدال خارج شود . در برخورد با صعوبات و
دشواريها دچار سستی شده و در هنگام مخالفت و خصومت ديگران به خشم و کينه می گرايد و شايد به دلايل و
موجباتی رشک بر او مستولی شود . اما پس از مرگ، همه اين امور که نتيجه اصطکاک با ديگران است فرامو ش می
شود. فقط آثار خوب و مواليد قريحه و انديشه او باقی می ماند و يا به ديده اغماض نگريسته می شود.
طبعاً چنين حالتی نسبت به بنيانگذار ديانتی که هزاران هزار تابع و مؤمن دارد، در حجمی بيشتر و سطحی بس برتر
روی می دهد . در جنگ خندق، قريش عيينة بن حصن را نزد محمد فرستادند که خرمای آن سال مدينه را به محاصره
کنندگان بدهند تا لشکر قريش و غطفان برگردد . فرستاده قريش گفت اگر نيمی هم بدهی برمی گرديم . حضرت که از
اتحاد قبايل در هراس بود و به همين دليل دور مدينه را خندق کنده بودند قبول کرد و چون خواست صلحنامه را بنويسد
177
سعد بن معاذ، از رؤسای اوس پرسيد آيا قبول اين پيشنهاد وحی خداوندی است؟ پيغمبر فرمود نه، اما چون تمام طوايف
عرب متحد شده اند و خطر همکاری يهودان با آنها از داخل مدينه می رود، به اين تدبير آنها را بر می گردانيم و سپس
بر يهودان می تازيم . سعد گفت آنها در دوران کفر و عصر جاهليت حتی نتوانستند يک خرما از ما بگيرند . اکنون که
مسلمانيم و خدا همراه ماست اين ننگ را قبول نمی کنيم و به آنها باج نمی دهيم . جواب آنها دَمِ شمشير است . پيغمبر
سخن او را پذيرفته و از باج دادن امتناع کرد.
در تاريخ ٢٣ ساله رسالت شبيه اين قضيه مکرر روی داده است که يکی از صحابه رأی پيغمبر را زده است يا پيغمبر
با آنان مشورت کرده و آنها پرسيده اند که رأی خداوند در اين باب چيست و پيغمبر تصميم را به رأی آنها موکول کرده
است.
اما پس از رحلت، تمام نقطه های ضعف بشری فراموش شد و همه چيز در وی نمونه کمال و مظهر ار اده خداوندی
شد. متصديان امور در هر امری و در هر مشکلی به رفتار و کردار او استناد کردند . مؤمنان ساده لوح آن ايام آن
بزرگوار را بزرگتر و بزرگتر تصوير می کردند و هر کس برای خود شأنی درست می کرد از اينکه فلان جمله را از
پيغمبر شنيده است.
احکام و شرايع قرآنی هم ه واضح و معين نيست . پس مؤمنان حدود تکاليف خود را بايد از کردار و رفتار پيغمبر معين
کنند. نماز بطور مجمل در قرآن واجب شده است . ولی کيفيت و تعداد آن بايد از روی کردار پيغمبر معلوم شود . از
اينجا بود که حديث و سنّت آغاز شد و روز به روز زياد شد بطوری که در قرن سوم و چهارم عده احاديث از هزارها
تجاوز کرد و صدها نفر از يک سوی کشورهای اسلامی به سوی ديگر می شتافتند تا حديث جمع آوری کنند . طبقه
محدثين که در سراسر کشورهای اسلامی مورد اعتبار و احترام بودند، هزارها حديث از حفظ داشتند . می گويند ابن
عقده، متوفی به سال ٣٣٢ ه جری، دويست و پنجاه هزار حديث با اسناد از حفظ داشت . بديهی است سنگ بزرگ نشانه
نزدن است و وجود اين همه حديث خود دليل بر عدم صحت آنهاست . ولی نماياننده اين امر مهم است که چرا مردم همه
کار خود را رها کرده و در پی جمع حديث تلاش می کردند تا جايی که ديگر برای عقل و تفکر آدمی ارزش باقی
نمانده بود . ابن تيميه می گفت جز آنچه از محمد به ما رسيده است وجود ندارد . يا دانشمندی چون حسن بن محمد اربلی
23 ، فوت در ٦٦٠ هجری، هنگام مرگ گفت: صدق الله و کذب ابن سينا [الله راستگو و ابن سينا دروغگوست].
١٤ - امر محسوس و غير قابل انکار اين است که هر قدر از حيث زمان و مکان از سال ١١ هجری و از محيط حجاز
دور شويم، حجم معجزات فزونی می گيرد زيرا پندارها و تخيلات به کار می افتد و از يک نفر انسانی که به مواهب و
مکارم فکری و اخلاقی آراسته است و از اين رو توانسته است مسير تاريخ را تغيير دهد، موجودی م ی آفريند که جز
در افسانه ها نمی توان يافت.
١٥ - ايران شکست خورد . متوالياً شکست خورد . در قادسيه و همدان شکست خورد . بطور ننگين و دردناکی شکست
خورد. شکستی که استيلای اسکندر و ايلغار مغول در جنب آن کمرنگ است . ولی اين حقيقت را بار ديگر نشان داد که
هرگاه کشور مد ير با تدبير و پاشاه با شخصيت و کفايتی ندارد حتی در مقابل مشتی اعراب نامجهز و بی اطلاع از آئين
سلحشوری همه چيز خود را از دست می دهد.
ايران شهر به شهر و ايالت به ايالت تسليم گرديد و ناگزير شد يا اسلام آورد و يا در کمال خواری و فروتنی جزيه دهد .
گروهی برای فرار از جزيه، مسلمان شدند و گروهی ديگر برای رهايی از سلطه نامعقول موبدان . ديانت ساده اسلام
که به گفتن شهادتين صورت می گرفت عموميت يافت. مخصوصاً که دَمِ تيغ بُرنده پشت سر آن بود.
ايرانيان مطابق شيوه ملی خود در مقام نزديک شدن به قوم فاتح برآمدند و از در اطاعت و خدمت وارد شدند . هوش و
فکر و معلومات خود را در اختيار ارباب جديد خود گذاشتند . زبان آنها را آموختند و آداب آنها را فرا گرفتند. لغات قوم
فاتح را تدوين و صرف و نحو آن را درست کردند و برای اينکه فاتحان آنان را به بازی بگيرند از هيچگونه اظهار
انقياد و فروتنی خود داری نکردند . در مسلمانی از خود عربها پيشی گرفتند و حتی در مقام تحقير دين و عادات گذشته
خود برآمدند و به همان نسبت در بالا بردن شأن عرب و بزرگان عرب تلاش کردند و اصل شرف و جوانمردی و مايه
سيادت و بزرگواری را همه در عرب يافتند.
هر شعر بدوی و هر مثل جاهلانه و هر جمله بی سر و ته اعرابِ جاهليت نمونه حکمت و چکيده معرفت و اصل
زندگانی شناخته شد . به اينکه مولای فلان قبيله و کاسه ليس سفره فلان امير باشند اکتفا کردند . افتخار کردند که عرب
دخترشان را بگيرد و مباهات می کردند که نام عربی بر خود گذارند . فکر و معرفت آنان در فقه و حديث و کلام و
ادب عرب به کار افتاد و هفتاد درصد معارف اسلامی را به بار آورد.
در بادی امر از ترس مسلمان شدند ولی پس از دو سه نسل در مسلمانی از عربهای مسلمان نيز جلو افتادند . برای
تقرب به دستگاه حاکمه بنای چاپلوسی و مداهنه را گذاشتند به حدی که وزير بی نظير آنها در آينه نگاه نمی کرد که
مبادا صورت يک عجمی را در آينه ببيند . برای اينکه حاکم و امير شوند، نخست بنده فرمانبردار امرای عرب شدند تا
از آن خوان يغما نصيبی ببرند ولی رفته رفته امر بر خود آنها نيز مشتبه شد بطوری که در قرن سوم و چهارم ايرانی
ديگر خود را صفر و حجاز را منشأ تمام انعام خداوندی تصور می کرد.
شهری نزديک موصل در عراق . حسن بن محمد بن احمد بن نجا ملقب به عزالدين در اربِل متولد شد و در ٦٦٠ هجری Arbel 23 [اربل
نگاه کنيد .« تاريخ اربل » قمری دمشق فوت کرد . او کور بود و نسبت به بزرگان دينی سخت بد می گفت . تاريخی به او نسبت می دهند به نام
به لغتنامه دهخدا]
178
شايد مبدأ خرافات و پندارهای نامعقول و زياد شدن حجم معجزات همين نکته باشد و اگر می توانستند اوضاع مکه و
مدينه و تمام حوادث سيزده ساله مکه و ده ساله مدينه را چنانکه هست در ذهن مصور کنند به اينجا نمی رسيد ند که
مجلسی در بحارالانوار 24 نقل کند:
روايت شده که در يک روز عيد حضرت امام حسن و حضرت امام حسين از جدّ بزرگوار خودشان حضرت رسول »
اکرم تقاضای لباس عيدی کردند . جبرئيل نازل شد و از برای آن دو لباس سفيد عرضه کرد . حضرت رسول فرمود :
کودکان در روز عيد لباسهای رنگين می پوشند حال آنکه برای حسن و حسين لباسهای سفيد آورده ای ! جبرئيل طشت
و ابريق از بهشت حاضر کرد و گفت : هر رنگ بخواهيد اراده کنيد . من آب می ريزم و شما شستشو دهيد، لباسها همان
رنگ که نيّت کرده ايد در خواهد آمد.
حضرت امام حسن رنگ سبز و حضرت امام حسن رنگ قرمز را برگزيدند . وقتی لباسها رنگين شد جبرئيل به گريه
افتاد. حضرت رسول فرمودند : اطفال من امروز مسرور شدند، تو چرا گريه می کنی؟ عرض کرد : يا رسول الله
حضرت حسن رنگ سبز را برگزيد و اين به آن دليل است که به هنگام شهادت از اثر زهر بدنش به سبزی خواهد
.25« گراييد و حضرت حسين رنگ قرمز را انتخاب کردچون دروقت شهادت زمين از خون حضرتش قرمز خواهد شد
سال اول هجرت و قبل از غزوه نخله، محمد و يارانش در نهايت سختی و تنگدستی بسر می بردند . امثال عبدالرحمن
بن عوف که شمّ کسب داشت و از همان اوان ورود به مدينه به بازار رفته و مشغول کار ش د و سود برد، زياد نبودند .
مابقی به مزدوری در نخلستان های يهود کار می کردند و چون از زراعت اطلاعی نداشتند به بيل زدن و از چاه آب
کشيدن اکتفا می کردند.
خود حضرت محمد کار نمی کرد و از تعارف و هديه ديگران امرار معاش می کرد و گاهی سر بی شام بر زمين می
گذاشت و گاهی با خوردن چند خرما سدّ جوع می کرد . اين را برای تحقير و پايين آوردن شأن محمد نمی گوييم .
برعکس، شأن و ارزش او در اين است که با دست تهی و فقدان وسائل مادی از پای ننشست تا بر جزيرة العرب
مستولی شد و از اين حيث در تاريخ مردان خودساخته دنيا کم نظير است و اطلا ع بر اوضاع و احوال آن زمان نشان
دهنده اين معنی است که محمد بشری بوده است چون ساير آدميان و هيچ قوه فوق طبيعی و انسانی به کمک وی نشتافته
است.
جنگ بدر را رشادت و شجاعت مسلمين و تهاون و سستی قريش به پيروزی رسانيد نه هزار فرشته . چنانکه جنگ احد
را تخلف از استر اتژی محمد به شکست مسلمين منجر ساخت . اگر بنا بود خدا پيوسته به ياری مسلمين بشتابد، نه غزوه
ها لازم می آمد و نه کندن خندق به دور شهر مدينه و نه قتل عام بنی قريظه . بلکه به موازين عقل نزديکتر بود که
26 فروغ اسلام را بر تمام کفّار و منافقان می تاباند. « ولو شئنا لاتينا کل نفس هداها » خداوند مطابق آيه
پس از ١٥ روز محاصره يهود بنی قينقاع و بستن آب و آذوقه بر روی آنها و تسليم يهود، محمد می خواست همه آنان
را بکشد . عبدالله بن ابی که با آنان هم پيمان بود وساطت کرد . پيغمبر نپذيرفت و عبدالله بن ابی چنان عرصه را بر
محمد تنگ کرد و تقريباً گريبان او را گرفت که محمد از خشم سياه شد و چون ديد عبدالله بن ابی قسم ياد می کند که از
حمايت آنها دست نخواهد کشيد و حتی تهديد به مخالفت علنی کرد، از کشتن آنها صرف نظر و بدين قناعت کرد که در
ظرف سه روز مدينه را ترک گويند.
از اينگونه ضعفهای بش ری صدها مورد در کتب سيره و تاريخ صدر اسلام ثبت شده و شواهد گويايی است بر اينکه
هيچگونه قوای فوق طبيعت دست اندر کار نشده و حوادث آن زمان مانند حوادث تمام جهان و در تمام اعصار بنا بر
اسباب و علل طبيعی به وجود آمده است و اين امر نه تنها از شأن محمد نمی کاهد، بلکه شخصيت غيرعادی و قوت
روح او را بيان می کند.
اما متأسفانه بشر عادت ندارد چنين بنگرد و گويی نمی تواند سير طبيعی و منطقی حوادث را تعليل کند . لذا قوه واهمه
پيوسته برای او خدا می آفريند . همانطور که اقوام بدوی و نادان نمی توانستند غرش رعد و درخشيدن برق را تعليل
کنند و ناچار آن را صدای خدا و نشانه قهر و خشم موجود قهّار و کينه توزی می پنداشتند که برای تخلف از اوامر او
به ظهور پيوسته است.
بشرهای عاقل و دانشمند نيز از ربط دادن علل و معلولها روی گردانده و در هر چيزی هر قدر پست و ناچيز باشد،
مداخله خداوند را ضر وری دانسته اند و خداوند بزرگ و قادر يعنی گرداننده جهان بی آغاز وانجام را موجودی چون
خود فرض کرده اند و از اين رو برای حسن و حسين جامه از بهشت می فرستد و جبرئيل وی چون رنگرزان آن را به
رنگ سرخ و سبز در می آورد و بعد هم گريه می کند.
١٦٢٧ ) معروفترين عالِم شيعی . وی بزرگترين قاضی القضات ايران در اواخر عصر صفويه و - 24 [ملا محمد باقر مجلسی ( ١٦٩٩
پرنفوذترين سياستمدار دوران شاه سلطان حسين به شمار می رود . مهمترين محققين تاريخ صفويه وی را مسئول سقوط ايران به دامان افاغنه
که سراسر مملو از خرافات است] « حلية المتقين » و « بحارالانوار » می دانند. تأليفات فراوانی دارد مانند
ميرزا جانی کاشانی می خوانيم و می بينيم خرافات شيعيان به فرقه بابيه که « نقطة الکاف » 25 عين اين حکايت نامعقول و سخيف را در کتاب
مُبدع يعنی ابداع کننده] و بنيانگذار دين جديدی می دانند به ارث رسيده است. علی دشتی Mobde خود را مصدح [احتمالاً
26 [سوره سجده آيه 13 . معنی کامل آيه چنين است : و اگر خواهيم هر انسانی را هدايت می کنيم ولی وعده من تحقق يافته که جهنم را پر از
جنّ و انس سازم]
179
کتاب استثنايی نيست که از ماهيهايی به نام کرکرة بن عرعرة بن صرصرة 27 سخن به ميان می « بحار الانوار » کتاب
آورد.
29« قصص الانبياء » 28 و « مرصاد العباد » و « انوار نعمانی » و « جنات الخلود » و « حلية المتقين » صدها کتاب چون
30 در ايران هست که تنها يکی از آنها برای مسموم کردن و تباه کردن افکار ملتی کافی است. « قصص العلماء » و
انسان عاقل در تب معجزه تراشی به کلّی عقل خود را کنار می گذارد . می داند محمد چون ساير مردم گرسنه می شد و
غذا می خورد و طبعاً باز مثل مردم برای قضای حاجت بيرون می رفت . ولی در اينجا ديگر غيرت دينی به او اجازه
نمی دهد خاموش نشيند، لذا مدعی می شود که هنگام قضای حاجت سنگ و درخت از جای خود حرکت می کردند و
دور وی حصار می کشيدند که از نظر مردم پنهان باشد و شگفت اينکه به قوه واهمه آنان اين فرض راه نيافته است که
بگويد او غذا نمی خورد تا محتاج بيرون رفتن باشد . چنانکه در آفتاب هم سايه نداشت . بدين دليل مسلّم که تمام مردم
می دانستند پيغمبر غذا می خورد پس بايد معجزه را در جايی ديگر آورد تا محمد به شکل ديگری از ساير افراد بشر
متمايز شود و اين تمايز نبايد در حدود امکانات بشری باشد.
تأليف ملا محمد باقر مجلسی هم آمده و نام ماهيهای مختلفی ذکر شده است] « حلية المتقين » 27 [اين حديث مفصلاً در کتاب
28 [مرصاد العباد کتابی در تصوف، تأليف شيخ نجم الدين رازی معروف به دايه، فوت ٦٥٤ قمری]
29 [قصص الانبياء، علمای اسلامی زير اين عنوان کتب فراوانی نوشته اند . به احتمال فراوان منظور شادروان دشتی کتاب محمد بن حسن
الداند رومی (الديرومی) شامل داستانهای پيامبران به فارسی است]
30 [قصص العلماء کتابی است به فارسی، تأليف محمد بن سليمان تنکابنی . وی شرح حال ١٥٣ تن از علماء شيعه را از قرن چهارم تا
سيزدهم هجری قمری نقل کرده است]
180
پيوست
يادی از زنده ياد علی دشتی
در واپسين روزهای زندگی
∗
نوشته: جواب وهاب زاده
شادروان علی دشتی و جواب وهاب زاده – تابستان ١٩٧٣ اتريش
خانه ام در تيغستان قلهک بود . منطقه ای
با باغستانهای زيبا، در مجاورت منزل
مسکونی زنده ياد علی دشتی، شادروان
عباس مسعودی و جمعی ديگر از رجال
آن زمان.
آشنايی پدرم با اين دوستان، تنها به سبب
همسايگی نبود . شغل وی و يک دوره
نمايندگی مجلس شورای ملی، اين پيوند را
ريشه دارتر و عاطفی تر ساخته بود . به
ويژه اينکه آنان همه اهل کتاب و شيفته
مطالعه در ادب فارسی بودند . با اين حال
چنين جمعی تنها هنگامی می توانست
درخششی پيد ا کند که مرکزِ کششی در آن
وجود داشته باشد . مرکز کشش و ميدان
جاذبه و شمع فروزانِ اين محفل کسی جز شادروان دشتی نبود و او بود که همه اين رجال سياسی، اجتماعی و ادبی را
در روزهای آدينه و در خانه خود گرد می آورد تا با شعف بسيار در محضرش به گفت و شنودی خردمندانه بنشينند.
خانه او مجلس اهل ادب و سخن بود. همدلی و يکرنگی در اين جمع آشکارا نمايان بود و به مصداق شعر مولانا:
در کف هر کس اگر شمعی بُدی
اختلاف از گفتشان بيرون شدی
نمی دانم به چه مناسبتی، در هفت هشت سالگی برای نخستين بار، همراه پدر به خانه اين اديب نامور رفتم . آن سال،
سال ١٣١٢ خورشيدی بود . او با ميهمانان خود با بزرگواری و صميميت رفتار می کرد. سيمرغی را می ماند که مرغان
را همراه خود به سوی قلّه حکمت راه می برد.
زنده ياد علی دشتی مردی پرشور بود و بيانی گرم داشت . در مباحث سياسی و اجتماعی دلير و مطلع بود و د ر بيان
مسايل ادبی صاحب نظر و در زمينه های ادب و مشارب و مسالک بشر تحقيقات وسيعی داشت . افزون بر اين، دارای
روحی حساس و دلی مهربان بود . گفتار و رفتار او در شنونده و همنشينانش ايجاد احترام می کرد . من از روز نخست
شماره 53 بهار 1379 و با اجازه آقای جواد وهاب زاده نقل می کنيم. « ره آورد » ∗ [اين مطلب را عيناً از فصلنامه
In Memory of Ali Dashti, Prominent Iranian Man of Letters; J. Vahabzadeh; Rahavard: A Persian
Journal of Iranian Studies; California; Publisher and Editor: Hassan Shahbaz; Nineteenth Year; No.
53; Spring 2000]
181
مفتون شخصيت او شدم و تا آخرين سالهای حيات او مص احبت ايشان را گرامی می شمردم و حرمت آن روح بزرگوار
را گرامی می داشتم.
خاطرات و يادبودهای فراوانی از ايشان در حافظه خود دارم که اکنون فرصت آن نيست همه آن را بر روی کاغذ
بياورم. اما يک ورق از دفتر خاطرات من با زنده ياد دشتی هميشه گشوده بوده و احساس می کنم زم ان آن رسيده و می
بايد اکنون آن خاطره را بازگو کنم.
در (Kurort Badgastein) شادروان علی دشتی همه ساله در تابستان و هر بار سه هفته به استراحتگاه بادگشتاين
نزديکی شهر سالزبورگ در کشور اتريش می آمدند و در آنجا به استراحت و آسايش می پرداختند . اصولاً ايشان شيفته
طبيعت بودند و آرامش در طبيعت را دوست داشتند . معقتد بودند که استراحت در طبيعت سبب آرامش روح و طولانی
شدن عمر می شود . ايشان بيماری جسمی نداشتند و با اينکه در سنين بالايی بودند بسيار تندرست به نظر می رسيدند .
ساعتها در کنار ايشان در جنگلهای اطراف بادگشتاين راه پيمايی می کرديم . در اين موارد زنده ياد دشتی در مقوله های
سياسی و ادبی صحبت می داشت . لحظات دوست داشتنی و فراموش نشدنی بود و بی اغراق زيباترين و پرخاطره ترين
ايام زندگی من به شمار می روند. هرگاه به آن ايّام می انديشم، سايه ای از غم و اندوه بر جان و روانم سنگينی می کند.
هر زمان که اقامت سه هفته ای ايشان در بادگشتاين پايان می يافت، من زنده ياد داشتی را با خود به شهر مونيخ محل
اقامت می کردند و سپس (Hotel Kِnigshof) اقامت خود می بردم . ايشان دو سه روزی در هتل کونيگس هوف
عازم تهران می شدند.
در اواخر تابستان ١٣٥١ (سپتامبر ١٩٧٢ ) طبق مرسوم همه ساله ايشان را به مونيخ آوردم . اين بار زنده ياد دشتی در
بود. اما « کتاب ٢٣ سال » هتل کونيگس هوف کتابی استنسيل شده به من مرحمت فرمودند که در صفحه نخست آن عنوان
نامی از نويسنده کتاب برده نشده بود . ايشان تأکيد کردند که آن را بعداً بخو انم و نظر خود را در مورد مطالب کتاب ابراز
دارم. در ضمن فرمودند: آيا می توانی پی به نام نويسنده آن ببری؟!
کتاب را با ولع تمام خواندم . من تا آن زمان در ادبيات فارسی هرگز کتابی در نقد تاريخ اسلام نخوانده بودم . فصل آخر
کتاب مرا بيش از فصول ديگر به خود مشغول د اشت. سبک نگارش کتاب برايم جای شبه ای نمی گذاشت که نگارنده
کتاب کسی جز زنده ياد دشتی نيست.
روز بعد به اتفاق دوست قديمی خود، آقای دکتر محمد عاصمی که مايل به ملاقات با ايشان بود، به ديدار زنده ياد دشتی
رفتيم. پس از ساعتی عاصمی خداحافظی کرد و رفت و من و دشتی تنها مانديم.
ايشان از من پرسيدند که آيا از کتاب خوشم آمده است و آيا نويسنده کتاب را می شناسم؟ من يکتايی و ارزشمندی کتاب را
گوشزد کردم و به ايشان گفتم که اين پر واضح است که نويسنده کتاب جز شما کس ديگری نمی تواند باشد . ايشان گفته
من را همراه با لبخندی تأييد کردند.
پس از ساعتی در حين خداحافظی ايشان به من توصيه کردند که کتاب را برای مطالعه در اختيار دوستم دکتر عاصمی
شده بوديم و به تشويق و خواهش او من در ديدار « ٢٣ سال » بگذارم. من و دکتر عاصمی هر دو مسحور مطالب کتاب
چاپ کنيم . ايشان پاسخ دادند « کاوه » بعدی از زنده ياد دشتی پرسيدم که آيا اجازه می دهند بخشهايی از کتاب را در مجله
« کاوه » که بعداً از تهران شما را مطلع می کنم . از تهران به من پيغام فرستادند که چاپ بخشهايی از کتاب در مجله
مانعی ندارد، اما بدون ذکر نام ايشان.
بود، « پس از ٢٣ سال، ماجرای خلافت » را که تح ت عنوان « ٢٣ سال » با مشورت دکتر عاصمی، فصل آخر کتاب
انتخاب کرديم و در فروردين ١٣٥٢ (مارس ١٩٧٣ ) همراه با مقدمه ای از نگارنده به چاپ رسيد که نقل آن خالی از
فايده نيست:
عاصمی عزيز، يکی از دوستان ارجمند و بزرگوار من که نويسنده ای سرشناس و مردی است مردستان، از راه لطف »
نوشته به من سپرده است. « بيست و سه سال » و مهربانی، کتاب پيوست را که تحت عنوان
وقتی کتاب را خواندم به اين فکر افتادم که با نظر تو درباره چاپ و نشر آن تصميمی اتخاذ کنيم . ولی چون با وضع مالی
مجله آشنا هستم و از مشکلات کارِ تو در اين زمينه آگاهم، می دانم که در ح ال حاضر چاپ جداگانه اين اثر نفيس برای
امکان ندارد و به همين جهت پيشنهاد می کنم قسمتهايی از اين کتاب را در مجله به چاپ برسانی تا وقتی که از « کاوه »
نظر مالی دستت باز شد، به چاپ جداگانه آن مبادرت ورزی...
اين نويسنده صاحب عقيده از رجال ادبی و اجتماعی معروف ا يران است . سالهای درازی که من و تو هنوز خود را نمی
شناختيم، روزنامه نويسی بنام بوده است و شماره تأليفاتش از اعداد دو رقمی در گذشته است و سير و سلوکش در دواوين
متقدمين برجسته سرزمين ما از تفحص های مؤثر و جاندار دوران اخير بوده است.
ايشان دلشان نمی خواهد اين م طالب فعلاً با نام خودشان نشر شود . می گويند سبک هر نويسنده ای با خود آن نويسنده
است و طبيعی است که با اين فتوا خوانندگان هوشيار مجله به فراست درخواهند يافت که اين نثر محکم و مستدل و
سنگين و دلپذير از خامه کدام هنرمند خلاقی تراويده است.
« با سلام و اخلاص و سپاس، جواد وهاب زاده
را همراه نامه ای برای زنده ياد دشتی به تهران فرستادم . ايشان بلافاصله در نامه ای طولانی پس از تفقد و « کاوه » مجله
تشويق متذکر شدند که با خواندن اين مقدمه همه کس متوجه می شود که نويسنده کتاب من هستم و حتی به شوخی نوشته
182
به نحوی به « کاوه » بودند که اين مقدمه ف قط نام و نشانی منزل من را کم داشت و تأکيد کردند که حتماً درشماره بعدی
٢٣» خرداد ماه ١٣٥٢ برابر با ژوئن ١٩٧٣ بخش دوم تحت عنوان « کاوه » اصلاح آن بپردازم . در شماره بعدی مجله
با نامه ای کوتاه از من به شرح زير به چاپ رسيد: « سال، سودای غنيمت
عاصمی عزير، مقدمه شماره گذشته، اشتباهی داشت که با اين تذکر اميد رفع آن را دارم . قضيه اين است که دوست »
صاحب نظر بنده که اين مطالب را به اختيار من گذاشته اند، نويسنده آن نيستند و متأسفانه نويسنده اصلی را ايشان هم
نمی شناسند . به هر حال، آنچه مسلّم است و عکس الع مل خوانندگان مجله هم مؤيد آنست، مطالبی است عميق، پرمغز و
روشنگر و علی عليه السلام فرموده است : بنگر که چه می گويد، منگر که ، که می گويد . بنا بر اين بايد از اين نوشته ها
بهره گرفت و به غنای انديشه کمک کرد . نويسنده هر که باشد، خدايش توانايی بيشتر در انديشيدن بدهد که ما را نيز از
اين رهگذر نصيبی رسانده است.
« با سلام و اخلاص و سپاس، جواد وهاب زاده
را در ايران چاپ و منتشر کند و بعدها برای من تعريف کردند که « ٢٣ سال » شادروان علی دشتی ميل داشت کتاب
را به يکی از مهمترين رجل سياسی آن ايّام، که من اکنون م يل ندارم نام او را افشا کنم، دادم . خواندند و « ٢٣ سال » کتاب
.« صلاح نيست در ايران چاپ شود » : اما به زنده ياد دشتی می گويند .« بسيار هم پسنديدند »
کتاب پس از مدت کوتاهی در لبنان منتشر شد . در سفر بعدی که به اروپا آمدند، ايشان چند جلد کتاب همراه خود برای
من هديه آوردند که هنوز من يک نسخه آن را در کتابخانه خصوصی خود دارم.
دستگير و زندانی کردند . از آن جمله دکتر علی نقی « ٢٣ سال » پس از انقلاب افراد گوناگونی را به اتهام نوشتن کتاب
منزوی مدتها در بند بود . در همين ايّام شادروان دشتی هم دستگير شد . يکی از دلايل دستگيری ايشان نوشتن همين ک تاب
بوده است. « ٢٣ سال »
من نگران حال شادروان دشتی بودم و برای آنکه خبری از ايشان بگيرم، مرتباً با دوستان و آشنايان ايشان تماس می
گرفتم. بالاخره متوسل به مرحوم سعيدی سيرجانی که ياری وفادار و مصاحبی بزرگوار و دوست صميمی ايشان بود
شدم. پس از مکالمات تلفنی متعد د و اصرار من، ايشان شماره تلفن بيمارستانی را که شادروان دشتی در آن بستری بود
در اختيار من گذاشتند تا با ايشان تلفنی صحبت کنم . چند بار کوتاه با ايشان صحبت کردم . آخرين مکالمه تلفنی من با
ايشان به اواسط ديماه ١٣٦٠ می رسد که چند روز قبل از فوت ايشان بود . گفتگوی ما بسيار کوتاه و صدای شادروان
دشتی بسيار ضعيف و جمله ها بسيار مقطع و پراکنده بود . بارها از ايشان پرسيدم که آيا دارويی احتياج دارند تا برايشان
بفرستم. ايشان خواهش من را ردّ کردند و چنين دريافتم که اصلاً ميلی به درمان خود ندارند. مکالمه ما قطع شد.
مرحوم س يعدی سيرجانی پس از فوت زنده ياد دشتی، در سفری به خارج از کشور چند روزی مهمان من در شهر مونيخ
بودند. در اين سفر مرحوم سعيدی سيرجانی مشروحاً از آخرين روزهای حيات زنده ياد دشتی برای من صحبت کردند
که من چند نکته آن را بازگو می کنم.
در زندان آزار و شکنجه زيادی به شادروان علی دشتی وارد می کنند و حتی در زندان بر اثر شکنجه لگن خاصره ايشان
آسيب می بيند و به همين سبب او را از زندان به بيمارستان جم انتقال می دهند . سعيدی تعريف می کرد که به کمک
آشنايان موفق شده بود در بيمارستان از زنده ياد دشتی عيادت کند . جالب توجه آنکه بارها دشتی از سعيدی تقاضای مواد
سمّی (سيانکالی، سيانور) می کند تا به زندگی خود خاتمه دهد.
زنده ياد علی دشتی در حاليکه خود در بستر درد و اندوه گرفتار بود اما بيش از هر چيز نگران سرنوشت کشور و
ميهنش بود و تاب و تحمل ديدن سقوط ايران را به درّه فنا نداشت و بالا خره در حاليکه آثار شکنجه بر پيکر استخوانی او
هويدا بود با درد و اندوه و در فضايی بسيار غم انگيز در ٢٦ ديماه ١٣٦٠ در سنّ ٨٨ سالگی در بيمارستان جم
درگذشت.
يادش هميشه گرامی باد∗.
تا حديث عاشقی و عشق باشد در جهان
نام او بادا نوشته بر سرِ ديوانِ عشق
زنده ياد دشتی در ١٢٧٧ در دشتستان متولد و در جوانی همراه پدر برای تحصيل عازم کربلا و نجف :« ره آورد » ∗ زيرنويس فصلنامه
شدند. ١٢٩٧ پس از خاتمه تحصيلات به ايران بازگشتند . ١٣٠٦ به نمايندگی مجلس شورای م لّی انتخاب شدند . در ١٣١٤ زندانی شدند . ١٣١٨
مجدداً به نمايندگی مجلس شورای ملّی انتخاب شدند و سالها به وکالت مجلس مشغول بودند . از سال ١٣٣٣ تا ١٣٥٨ سناتور در مجلس سنا
بودند. شادروان دشتی هرگز ازدواج نکرد و خويشاوند زيادی نداشت . تنها يک خواهرزاده دارند که در تهران زندگی می کنند به نام مهدی
تصويری » ماحوزی که در تابستان سال ٦٢ پس از فوت دشتی، يادداشتهای منتشر نشده شادروان دشتی را پيرامون ناصر خسرو تحت عنوان
منتشر کردند. « از ناصرخسرو