دين اسلام
١- محيط پيدايش اسلام٢- معجزه
٣- معجزه قرآن
٤- محمد بشر است
.
محيط پيدايش اسلام
ديانت به مفهوم حقيقی در اعراب باديه نشين ريشه محکمی ندارد و تا امروز هم آنان را به عوالم روحانی و مافوق
الطبيعه توجهی نيست.
مردمی فقير در سرزمين خشک و بی برکت زندگی می کنند و جز پاره ای عادات و رسوم، هيچگونه نظام اجتماعی
استواری بر آنها حکومت نمی کند . مردمانی سريع الانفعال، از بيت شعری به وجد و نشاط آمده و از بيت ديگر به خشم
و کينه می افتند . خودخواه و مغرورند و به همه چيز خويش تف اخر می کنند حتی به نقاط ضعف و به جرم و خشونت و
اعمال عنيف [خشن] خود. مردمی نادان و دستخوش اوهام و انباشته از پندار خرافی به حدی که در زاويه هر تخته
سنگی جنّی و شيطانی در کمين خويش تصور می کنند.
به واسطه طبيعت خشکِ سرزمين خويش از زراعت که اساس تمدن انسانی است بيزارند و خواری را در دُم گاو و
عزّت را در پيشانی اسب می جويند . جز انجام حوايج ضروری و آنی و بهيمی [حيوانی] خود هدفی ندارند و بتها را
برای همين مقصود می خواهند و می پرستند و از آنها ياری می جويند . تجاوز به ديگران امريست متداول و رايج مگر
اينکه آن ديگر ان مجهز و آماده دفاع از خويش باشند . گاهی تجاوز به حقوق غير و به کار انداختن هنف مايه مباهات می
شود و اشعار حماسی برای آن می سرايند . اگر به زن ديگری دست يافتند به جای اينکه شيوه جوانمردی به کار انداخته و
اسرار او را فاش نسازند، بر عکس آن زن را رسوا ساخته و نشانيهايی از اندام وی را در شعری شرح می دهند.
خدا از نظر آنها يک موجود قراردادی است . واقع و نفس الامر برای او قائل نيستند . از اين رو در مقام رقابت با قبيله ای
که بت معروفی دارد، برای خويشتن بتی ديگر می آفرينند و به ستايش آن می پردازند . خانه کعبه بتخانه بزرگ و قبله
طوايف عرب است . پس بايد مورد احترام و مکانی مقدس به شمار آيد . ولی عبدالداربن حديب به قبيله خود جهينه پيشنهاد
کرد که بياييد در سرزمين حوراء 1 خانه ای بسازيم در برابر کعبه تا قبائل عرب بدان روی آورند و چون او قبيله او اقدام
. به چنين کاری را خطير و بزرگ دانست و با وی موافقت نکرد، آنها را هجو کرد 2
در همين کتاب [تنکيس الاصنام] روايتی هست که روحيه اعراب را تا حدی نشان می دهد:
ابرهه در صنعا کليسايی به نام قليس از سنگ و چوبهای گرانبها ساخت و گفت دست از عرب برندارم تا کعبه را رها
کرده و بدين معبد روی آورند و يکی از سران عرب کسانی فرستاد تا قليس را شبانه به کثافت و نجاست اندودند . مرد
پدر کشته ای به خونخواهی پدر برمی خيزد ولی قبلاً به سوی بتی به ذوالخلصه روی می آورد . به وسيله ازلام [يعنی]
تير، از وی می پرسد که به دنبال قاتل پدر برود يا نه؟ اتفاقاً فال بد آمده، يع نی ذوالخلصه او را از رفتن به دنبال اين کار
منع می کند . اما مرد عرب بی درنگ پشت به ذوالخلصه کرده و می گويد : اگر چون من پدر تو را کشته بودند هرگز
دستور نمی دادی از خونخواهی پدر باز ايستم.
ان کنت يا ذوالخلصه الموتورا
مثلی و کان شيخک المقبورا
لسم تنه عن قتل العداة زورا 3
اگر اقوام ابتدايی، آفتاب و ماه و ستارگان را پرستيده اند، اعراب بدوی شيفته سنگ بودند و به دور آن طواف می کردند .
مسافر باديه به هر منزل که می رسيد نخست چهار سنگ پيدا می کرد، آنکه زيباتر بود برای طواف می گذاشت و بر سه
1 [در اصل حَوران ناحيه ای بين دمشق و حجاز، شمال شرقی فلسطين. در قديم شهری آباد بوده است]
2 نقل از کتاب تنکيس الاصنام . اين ککتاب معتبر از هشام بن محمد کلبی در اول قرن سوم تأليف و اخيراً به قلم فاضلانه سيد محمد رضا جلالی
نائينی ترجمه شده است. در اين کتاب نيم رخ واضحی از نحوه عقايد و کيفيت تدين اعراب رسم شده است. علی دشتی
3 [اگر ای دوالخلصه بر تو ناروا می رفت آنچنان که بر من رفت، و اگر پدر تو چون پدر من کشته شده و در قبر خوابيده بود، هرگز مخالفت با
خونخواهی من نمی کردی]
73
سنگ ديگر ديگ خود را ب ار می کرد . گوسفند و بز و شتر حتماً بايد در برابر سنگ قربانی شود و خونش سنگ را
رنگين کند.
بدين مناسبت بد نيست روايت ديگری از کتاب تنکيس الاصنام بياوريم، چه نشان دهنده اين معنی است که حتی در بت
پرستی نيز جدی نبوده اند، بلکه در روی آوردن به اصنام تابع اوهامِ روحِ ضعيف و نادان خويشند.
برد تا تبرّک جويد . شتران از سنگی که خون قربانيها آن را « سعد » مرد عربی شتر خود را به سوی بتی موسوم به
رنگين ساخته بود رميدند . [مرد عرب ] از خشم سنگی بر سر آن بت [سعد] کوفت و فرياد زد : خدا تو را از برکت
ستايش مردم دور کناد! و اين ابيات يادگار آن حادثه است:
آتينا الی سعد ليجمع شملنا
فشتتنا سعد فلا نحن من سعد
و هل سعد الاخصره بتنوفة
من الارض لايدعی لغی ولارشد
يعنی: ما نزد سعد آمديم که ما را از پراکندگی نجات دهد و او ما را پراکنده کرد . مگر سعد جز پارچه سنگ در بيابان
افتاده ايست که نه هدايت می بخشد و نه گمراه می کند؟
از سير در تاريخ سالهای نخستين هجرت اين خصوصيت قومی خوب به چشم می خورد [که] ترس يا اميد به غنايم،
طوايف مدينه را به سوی مسلمانان می برد و شکست مسلمين چون شکست [جنگ] احد آنان را دور می ساخت و موجب
می شد به مخالفان مسلمانان روی آورند.
حضرت محمد به خوی و روش آنها کاملاً آشنا بود . از اين رو در قرآن مکرر به آياتی بر می خوريم که همين معنی را
می پروراند، مخصوصاً در سوره توبه که آخرين سوره های قرآنی و به منزله وصيت نامه پيغمبر است . آيه های ٥٠ و
١٠١ را بخوانيد که در يکی از آنها صرحياً می فرمايد:
يعنی اعتراب بيش از هر قومی به کفر و نفاق « اَلاَعرابُ اَشَدَّ کُفِراً وَ نِفاقاً وَ اَجدَرُ اَلاَّ يَعلَمُوا حُدُوبَ ما اَنزَلَ ا للهُ »
می گرايند و ابداً شايستگی آن را ندارند که اصول خداپرستی را به کار بندند
.4« وَلَو نَزَّلناهُ عَلی بَعضِ الاعَجَمينَ » : و از اين رو آرزو می کنند کاش قرآن بر غير عرب نازل شده بود
باری سخن از شيوع اوهام و خرافات در عربستان بود که حتی بتها را نيز برای انجام حوائج ضروری و زودگذر،
روزانه می پرستيدند اما در حجاز و خصوصاً در دو شهر مکه و مدينه امر چنين نبو د. ساکنان اين دو شهر مخصوصاً
يثرب تا حد زيادی در تحت تأثير عقايد يهوديان و ترسايان قرار گرفته بودند . کلمة الله ميان آنان رواج يافته بود . خود را
از اعقاب حضرت ابراهيم می دانستند . از اخبار بنی اسرائيل و روايات تورات کم و بيش اطلاع داشتند . قصه آدم و
شيطان در ميان آنها رواج يافته بود . به وجود فرشتگان معتقد بودند [و] نهايت آنان را به صورت دختر تصور می کردند
و در قرآن مکرر به اين عقيده باطل اشاره شده است:
« اَلکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الاُنثی »
آيا دختران از خداوندند و پسران از شما؟ 5
علاوه بر اينها بسياری از عادات يهوديان ميان آنها متداول شده بود از قبيل ختنه، غسل جنابت، دوری از زنان در حال
قاعدگی و تعطيل روز جمعه در مقابل شنبه.
بنا بر اين، دعوت اسلام در حجاز يک امر کاملاً نوظهور و به کلّی مباين محيط اجتماعی نبود . علاوه بر وجود
اشخاصی روشن که حنيف ناميده می شدند و از بت پرستی اجتناب داشتند، در ذهن همان بت پرستان فروغ لرزانی تابيده
بود و در قرآن نيز مکرر به اين معنی تصريح شده است:
وَلَئِن سَألَتهُم مَن خَلَقَهُم لَيَقُولَنَّ اللهُ 6
[و اگر بپرسی از ايشان که، که آفريد ايشان را هر آينه گويند البته الله]
7« وَ لَئِن سَئَلتَهُم مَن خَلَقَ السَّمواتِ وَالارضَ وَ سَخَّرَ الشَّمسَ وَ القَمَرَ لَيَقُولُنَ اللهُ فَاَنّی يُؤفَکُونَ »
4 سوره شعرا آيه ١٩٨
5 سوره نجم آيه ٢١
6 سوره زخرف آيه ٨٧
7 سوره عنکبوت آيه ٦١
74
[و هر آينه اگر بپرسی از ايشان که کيست که آفريد آسمانها و زمين را و مسخّر کرد آفتاب و ماه را، گويند الله،
پس به کجا برگردانيده می شويد]
که در هر دو آيه صريحاً می فرمايد که از آنها بپرسيد، که [چه کسی ] دنيا را آفريد و آفتاب و ماه را به کار انداخت می
الله]. ] « خدا » گويند
مشرکان قريش بتها را رمز قدرت معنوی و وسيله تقرب به خدای می دانستند چنانکه در آيه ٣ سوره زمر به اين معنی
اشاره شده است:
« ما نَعبُدُ هُم اِلاّ لِيُقَرِبُونا اُلی اللهَ زُلفی »
[يعنی] ما آنها را می پرستيم برای اينکه ما را به خدا برسانند.
با وجود اينها اسلام در مکه نشو و نما نيافت و سيزده سال دعوت مستمر حضرت محمد و نزول آيات معجزه آسای
سوره های مکّی نتوانست توفيق به بار آورد بطوری که غالباً ح دس سده می شود عده اسلام آورندگان در آنجا بيش از
صد نفر نبود.
جهاد واقعی و مستمر و شبانه روزی حضرت محمد در طی سيزده سال نتوانست عناد و لجاج قريش را در هم شکند و
گروندگان به اسلام جز عده انگشت شماری چون : ابوبکر، عمر، عثمان، حمزه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی
وقاص و غيره هم غالباً از قشرهای پايين و از طبقه بی بضاعت بودند که در نظر جامعه حجاز ارزش و اعتباری
نداشتند.
ورقه بن نوفل که خود رسماً مسلمان نشده بود ولی پيوسته محمد را تأييد می کرد به پيغمبر توصيه کرده بود ابوبکر را
به اسلام دعوت کند و چون مرد محترمی است ايمان او تأثيری در رونق دعوت اسلام خواهد داشت . همينطور هم شد .
يعنی در نتيجه اسلامِ او، عثمان بن عفان و عبدالرحمن بن عوف و طلحه بن عبيدالله و سعد بن ابی وقاص و زبير بن
العوام نيز مسلمان شدند.
از صفحات مشخص دعوت اسلام پايداری و استقامت حضرت محمد است . رسوخ و استواری يک مقصد اعلی از آن
هويداست. هيچ مانعی محمد را از دعوت خود منصرف نکرد . نه وعده و نه وعيد، نه تمسخر و استهزاء و نه آزار ياران
ضعيف او . از اين گذشته محمد چاره جو است و به هر وسيله ای متوسل می شود . در سال پنجم بعثت عده ای از ياران
خود را به حبشه فرست اد بدين اميد که پادشاه حبشه به ياری وی بشتابد . پادشاه حبشه خداپرست و مسيحی است . پس حقاً
بايد به ياری مردمی که بر ضد بت پرستی قيام کرده اند بشتابد.
اين امر قريش را نگران ساخت و آنان نيز عده ای با هدايا به سوی نجاشی فرستادند بدين اميد که نجاشی گوش به سخنان
مهاجران ندهد و بلکه مسلمانان را به عنوان مردمان منحرف و عاصی بدانها تسليم کند.
شايد در بدايت امر و آغاز دعوت اسلام، قريش چندان بدين ادعا اهميت نمی دادند و به تمسخر و استهزاء و تحقيرِ محمد
اکتفا می کردند . او را ديوانة شاعر، ياوه سرا، دروغگو، کاهن و مربوط با اجنّه و شياطين گفتند . ولی اصرار حضرت
محمد در دعوت خود و روی آوردن عده ای متعين و متشخص رفته رفته آنها را نگران ساخت.
اينکه روز به روز عناد و مخالفت قريش با حضرت محمد فزونی گرفت دليل آشکار دارد . رؤسای قريش تصور کردند
و در اين تصور محق بودند که اگر کار حضرت محمد بالا گيرد، بنياد زندگانی آنها فرو می ريزد.
کعبه زيارتگاه قبايل عرب است . هر سال هزاران تن بدانجا روی می آورند . محل تلاقی فصحا و شعرا است . بازار
مکاره و محل داد و ستد تمام عرب شبه جزيره عربستان است . از اين گذشته، زندگی مردم مکه و شأن و حيثيت رؤسای
قريش متوقف بر آمد و شد اعراب است و اعراب برای زيارت بتهای خانه کعبه به مکه روی می آورند.
اگر مطابق ديانت جديد، بتان از کعبه فرو ريخته شود ديگر کسی به کعبه روی نمی آورد . به همين ملاحظات پانزده
شانزده سال بعد که اسلام قوت گرفت و در سال ده هجری مکه فتح شد و پيغمبر به صريح آيات قرآنی ورود در خانه
کعبه را بر مشرکين حرام کرد، مسلمانان مکه برای امر معيشت خود نگران شدند و برای رفع نگرانی آنها آيه ٢٨ سوره
توبه نازل شد که:
« اِن خِفتُم عَيلَهً فَسَوفَ يُغنيکُمُ اللهُ مِن فَضلِهِ »
[يعنی] اگر از فقر و کساد بازار نگران هستيد خداوند به صورت ديگری شما را بی نياز خواهد کرد.
باری، پس از اينکه قريش مأيوس شد از اينکه محمد را از دعوت منصرف کند، بخصوص که خطر دعوت محمد را
بهتر احساس می کردند، رؤسای قريش روش جدّی تری در پيش گرفتند . نخست به ابوطالب که پيرمرد موجه قوم بود و
تصور می کرد ند سخن او در برادرزاده اش تأثير کند روی آوردند و از او خواستند محمد را از اين کار منصرف کند و
آنها در عوض به محمد مقام و منصب در خانه کعبه بدهند.
75
پس از آنکه ابوطالب نتوانست برادرزاده خود را از دعوت بازدارد، تمام قريش بنی هاشم را تحريم کردند که کسی با
آنها م عامله نکند و مدتی آنها در مضيقه افتادند تا حميت عربی بعضی افراد به جوش آمد و بنی هاشم را از اين مخمصه
بيرون آوردند . پس از اين واقعه و پس از اينکه از آرام کردن محمد خصوصاً پس از فوت ابوطالب نااميد شدند، در مقام
چاره قطعی برآمدند.
يا حبس يا نفی بَلَد يا قتل و سرانجام پس از زير و رو کردن اين سه شق، کشتن وی را عاقلانه ترين راه يافتند . نهايت
بايستی دست همه به خون محمد آلوده شود تا بنی هاشم نتوانند از طايفه خاصی خونخواهی کنند و اين فکر در سال
دوازده و سيزده بعثت پديد آمد و موجب مهاجرت پيغمبر به مدينه گرديد.
76
معجزه
برای يک ايرانی که از در و ديوارش معجزه می بارد و هر امامزاده ای، حتی مجهول النسب، پيوسته معجزه می کند،
از مرور قرآن به شگفتی می افتد که اثری از معجزه در آن نيست.
شايد بيش از بيست موضع در قرآن ديده می شود که منکران از حضرت محمد معجزه خواستند و او يا سکوت کرده و يا
سر باز زده و بدين اکتفاء کرده است که بگويد من بشری هستم چون شما و خويشتن را فقط مأمور ابلاغ دانسته و فرموده
است من مبشّر و مُنذِرم [بشارت دهنده و بيم دهنده].
روشنترين اين موارد آيه های ٩٠ تا ٩٣ سوره اسرای [اسرائيل، اسرا، الاسری] است:
وَقالُوا لَن نُؤمِنَ لَکَ حَتّی تَفُجَر لَنا مِنَ الاَرضِ يَنبُوع اً. اَو تَکُونَ لَکَ جَنَهُ مِن نَخيل وَ عِنب فَتُفَجَّرَ الاَنهار خِلالَها »
تَفجيراً. اَو تُسقِطَ اّلسَمآء کَما زَعَمتَ عَلَينا کِسَفاً اَو تَأتِي بِا للهِ وَ المَلائِکَه قَبي لاً. اَو يَکُونَ لَکَ بَيتُ مِن زُخرُفِ اَو
« تَرقی فیِ اّالسَماء وَ لَن نُؤمِنَ لِرُقِيّکَ حَتّی تُنَزَّلَ عَلَينا کِتاباً نَقرُؤهُ قُل سُبحانَ رَبّی هَل کُنتُ اِلاّ بَشَراً رَسُولاً
يعنی: [گفتند] ما به تو ايمان نمی آوريم مگر اينکه چش مه ابی از زمين بجوشانی يا اينکه باغستانی از نخل و
تاک داشته باشی که جويها در آن روان باشد، يا چنانکه پنداشته ای قطعه ای از آسمان بر ما فرود آيد، يا اينکه
خدا و فرشتگان را به ما نشان دهدی، يا اينکه خانه از زر ناب داشته باشی و يا اينکه به آسمان بر شوی و
عروج تو را به آسمان قبول نمی کنيم مگر اينکه از آسمان نامه ای بر صدق گفتار خود فرود آوری که ما آن را
بخوانيم. به آنها بگو من غير از بشری هستم فرستاده شده؟
بی درنگ پس از اين سه آيه از تقاضای منکران تعجب کرده می فرمايد:
وَ ما مَنَع الّناسَ اَن يُؤمِنُوا اِذا ج اءَ هُمُ الهُدی اِلا اَن قالُوا اَبَعَثَ اللهُ بَشَراً رَسُو لاً. قُل لَوکانَ فیِ الاَرضِ مَلائِکَهُ »
« يَمشُونَ مُطَمَئِنّينَ لَنَزَّلنا عَلَيهمِ مِنَ اّلسُماءَ مَلکاً رَسُولاً
يعنی چرا مردم به مطلب حق گردن ننهاده و متوقعند فرستاده خدا ملائکه باشد؟ به آنها بگو: اگر در زمين
. فرشتگان زندگی می کردند، پيغمبر را از جنس آنها معين کرده فرشته می فرستاديم 8
اين دو آيه روشن و منطقی است . شخصی از ميان قومی برمی خيزد . بهتر می انديشد، روشنتر می بيند، بطلان خرافات
و سخافت عقايد آنها را به آنها نشان می دهد و عادات زيان بخش و خلاف آدميت را نهی می کند . سخنان درست و
روشن او مستلزم بهانه گيری نيست . اما چيزهايی که موجب مخالفت و بهانه گيری است نيز روشن است . مردمی بدين
عادات سخيف و جاهلانه خو گرفته اند . از کودکی به آنها القاء شده و در آنها ريشه گرفته است . در قرن بيستم که قرن
عقل و ر وشنی ناميده شده است مگر چنين نيست؟ مگر ميليونها بشر تابع عقل خود و منزه از عادات و معتقدات تلقينی
هستند؟
در آن زمان به طريقه اولی، مردم از پيروی مردی که می خواهد عقايد و عادات اجدادی آنها را در هم بريزد، سر باز
می زدند . اگر گفت من اين سخن را از طرف خدا می گويم، از او دليل می خواهند، برای اينکه خود اين مرد برای
پيغمبران گذشته معجزات گوناگون قائل شده و آنچه را از باب ديانات راجع به انبياء خود گفته اند برای آنها بازگو کرده
است و بنا بر مثل مشهور، سرود ياد زمستان داده است . پس اکنون که نوبت خود او رسيده است بايد معجزه ظاهر سازد.
مردم قريش نمی خواهند زير بار يکی از امثال خود بروند از اين رو می گويند:
وَ قالُو مالهذَا الرَّسُولِ يَاکُلَ الّطَامَ وَ يَمشی فیُ الاسواقِ لَولا اَنزِلَ اَليهُ مَلَک فَيکُونَ مَعَهُ نَذير اً. اَو يُلقی اَليهِ کَنزُاَو »
9« تکُوُنَ لَهُ جَنَّهُ يَاکُل مِنها وَ قالَ الظّالِمُونَ اِن تَتَّبِعُنَ اِلاّ رَجُلاً مَسحُوراً
8 سوره اسرا آيه ٩٤ و ٩٥
٨ - 9 سوره فرقان آيه های ٧
77
مثل اينکه خوردن و به بازار رفتن مخالف مقام نبوت است . گويی آنها منتظر بودند که نبی مثل ساير مردمان نباشد و
احتياجی به خوردن و آشاميدن نداشته باشد، از اين رو با کمال ساده لوحی و نادانی می گويند:
اين مرد چگونه دعوی پيغمبری می کند که هم طعام می خورد و هم در بازار راه می رود؟ اگر راست می »
گفت فرشته ای همراه خود می اورد که عين مطالب او را تصديق کند يا اينکه لااقل گنجی از آسمان برايش می
فرستادند که برای معاش نيازی به رفتن به بازار ند اشته باشد . پس چون فاقد اينهاست يا جنّی [سحر] شده و
.« اهريمنی [ديوی] در وی حلول کرده يا ديوانه است
در مقابل اين تقاضا و بهانه جويی، پيغمبر جوابی نمی دهد و تقاضای معجزه را با سکوت برگذار می کند . ولی در چند
آيه بعد (آيه ٣٠ سوره فرقان ) به يک قسمت از ايرادهای آنها از قول خدا پاسخ می دهد که قبل از تو هر پيغمبری را که
مأمور هدايت خلق کرديم هم غذا می خوردند و هم در بازارها راه می رفتند.
در سوره حجز باز قضيه تکرار شده است . منکران صريحاً می گويند ای کسی که خيال می کنی قرآن بر تو نازل شده
است، تو ديوانه ای. اگر راست می گويی فرشته ای با خود بياور:
.10« وَ قالُوا يا اَيُّهَا اّلَذی نُزَّل عَلَيهِ اّلذِکرُ اِنَّکَ لمَجنُونَ. لَو ماتَاُتينا بُالمُلائِکَهِ اِن کُنتَ مِنَ الصّادِقينَ »
در آيات اوليه سوره انبياء باز اين مطالب تکرار شده است:
هَل هذا اِلّاَ بَشَرُ مِثلُکُم اَفَتَاتُونَ السِحرَ وَ اَنتُم تُبصِروُ نَ... بَل قالوُا اَضغاصُ اَحلام بَلِ افتَريهُ بَل هُوَ شاعِرُ فَلَيأ تِنا »
.11« بِآيَةِ کَما اُرسِلَ الاّ وَلُونَ
اين شخص بشريست مانند خود شما چرا مجذوب شعر او می شويد؟ خوابهای پريشان يا تخيلات » : يعنی
شاعرانه خويش را به نام خداوند برايتان نقل می کند، اگر راست می گويد، نظير آنچه انبياء سلف آورده اند
.« بياورد
پيغمبر در جواب آنها بدين اکتفاء می کند که خداوند می فرمايد:
قبل از تو مردانی برای هدايت فرستاديم که به آنها وحی می کرديم، نه فرشتگان، آنها نيز غذا می خوردند و »
.12« از زندگانی جاويد بهره مند نبودند. اگر نمی دانيد از دانايان يهود و نصارای بپرسيد
رويهم رفته بيش از بيست و پنج بار اين بهانه جويی و معجزه خواستن در سوره های مکّی آمده است و در برابر اين
تقاضاها، جواب پيغمبر يا سکوت بود يا اينکه با کمال صراحت فرموده اند من بش ری هستم مانند شما که از طرف
خداوند وحی و الهام دريافت می کنم.
در آيه ٢٠ سوره يونس عين اين معنی آمده است:
.« يَقُولُون لَولَآ أُنزِلَ عَلَيهِ آيَهُ مِّن رَبّهِ، فَقُل اِنَّمَا اَلغَيبُ لله فَانتَظِرُوا اِنّیِ مَعَکُم مِن المُنتَظِرِينَ »
[يعنی] می گويند مشر کان چرا نشانه و علامتی از خدايش ظاهر نمی شود؟ به آنها بگو : امور مخصوص ذات
پروردگار است (يعنی من هم چون شما از مکنونات غيبی و اراده حق تعالی اطلاعی ندارم )، من هم چون شما
منتظرم (يعنی منتظر ظهور معجزه).
باز در سوره رعد آيه ٧ همان معنی تکرار شده است ولی پيغ مر در آنجا فقط خود را مأمور ابلاغ اوامر می نامد و
جوابی به اينکه چرا آيه ای نازل نمی شود، نمی دهد:
.« وَ يَقُولُ اّلَذين کَفَرُ والَولا اُنزِلَ عَلَيهِ آيَهُ مِن رَبّهِ. اِنَّما اَنتَ مُنذرُ وَ لِکُلّ قَومِ هادِ »
[يعنی] کافران می گويند پس چرا نشانه و آيتی بر صحت گفتار او از طرف خداوندش ظاهر نمی شود؟ در
اينجا خداوند می فرمايد، تو فقط بيم دهنده ای و هر قوم پيشوايی دارد . (يعنی تکليف تو ابلاغ اوامر است، ديگر
آوردن معجزه کار تو نيست).
10 سوره حجر آيه ٦ و ٧
11 سوره انبياء آيات ٣ تا ٥
و ما ارسلنا قبلک الا رجال يوحی اليهم فاسئلوا اهل الذکر کنتم لا » : 12 سوره انبياء آيات ٧ و ٨ [متن عربی آيات نقل شده در بالا چنين است
[« تعلمون، و ما جعلنا هم جسداً لا يأکلون الطعام و ما کانوا خالدين
78
عين اعتراض مشرکان و جواب پيغمبر که من فقط مُنذِرم ونشانه و آيت، يعنی معجزه، مخصوص ذات خداوند است . در
جايی ديگر تکرار شده است با اين تفاوت که پيغمبر آيت و معجزه خود را قرآن می گويد:
.« وَ قالُو لَولا اُنزِلَ عَلَيهِ آياتُ مِن قُل اِنّمَا الاياتُ عِندَاللهِ وَ اِنَّما اَناَ نَذيُر مُبينُ »
[يعنی] گفتند چرا خدايش آيتی نمی فرستد، به آ نها بگو که آيتها همه مخصوص ذات پروردگار است و من فقط
. بيم دهنده ام 13
اما پس از آن خداوند می فرمايد:
.14« اوَلَم يَکبِهِم اَنّا اَنزَلنا عَلَيکَ الکِتابَ يُتلی عَلَيهم اِنَّ فیِ ذلِکَ لَرَحمَهً وَ ذِکری لِقَومِ يُؤمِنُونَ »
يعنی: آيا نازل کردن قرآن بر تو، آنها را کفايت نمی کند که در آن تذکرات و رحمت برای اهل ايمان است.
« ؟ پس اين روز قيامت که تو از آن سخن می گويی کی خواهد آمد » : در سوره ملک آيه ٢٥ که مشرکان به او می گويند
قُل اِنَّمَا العِلمُ عِن دَاللهِ وَ اِنّما اَنَا نَذيرُ » : تصريح می کند که علم بر آن مخصوص ذات خداوند است و من فقط نذيرم 15
.« مُبينُ
٤٥ که باز صحبت از روز حشر است، نفی علم از شخص رسول بطور ،٤٤ ، در سوره نازعات آيه های ٤٣
صريحتری آمده است:
.« فيمَ اَنتَ مِن ذِکريها. اِلی رَبِکَ مُنتَهيها. اِنَّما اَنتَ مُنذِرُ مَن يَخشيها »
[به فارسی چنين است ] تو از کجا می دانی قيامت کی می رسد؟ فقط خداوند می داند . تو فقط بايد مردم را از
روز جزا بيم دهی.
اصرار متوالی و مکرر مشرکان در خواستن معجزه و سوگند يادکردن آنها بر اينکه نشانه اعجازی به ظهور پيوندد
ايمان خواهند آورد، رفته رفته در نفوس مسلمانان و حتی در کنه روح خو د پيغمبر اين آرزو را برانگيخت که کاش خدا
تفضل می کرد و يکی از تقاضاهای مشرکان را در باب اعجاز و تأييد رسالت محمد برآورده می کرد تا همه منکران
مات و مبهوت شده و ايمان می آوردند. اين سه آيه سوره انعام را بخوانيد:
وَقَسَموُا بِالله جَهدَ اَيمانِهُم لَئِن ج ائتهُم آيَهُ لَيُؤمُنَّ بِها قُل اِنَّما آلاياتُ عِندَاللَه وَ ما يُشعِرکُم اَنَّها اِذا جأت لايُؤمِنوُ نَ. وَ »
تُقَلّبُ اَفئدَتَهُمِ وَ اَبصارَهُم کَمالَم يُؤمِنُوا بِهِ اَوَلَ مَرَّهِ وَ نَذَرُهُم فیِ طُغيانِهمِ يَعمَهُو نَ. وَلَو اَنَّنا نَزَلنا اِلَيهِمُ المُلائِکَهَ وَ
.16« کَلّهَمِ المَوتی وَ حَشَرنا عَلَيهِم کُلّ شَیء قُبُلاً ما کانُواِليُؤمِنوُا اَلاّ اَن يَشاء اللهُ وَلکَّنَ اَکثَرَهُم يَجهَلوُنَ
مشرکان به خدا سوگند ياد کردند که اگر [محمد] آيتی [نشانه ای و معجزه ای ] ظاهر سازد، » : مفهوم آيات چنين است که
[و ي ا] يکی از تقاضاهای آنها انجام شود، ايمان می آورند . ای محمد به آنها بگو آيات نزد خداوند است (يعنی در دست من
نيست) می دانيد اگر آياتی هم ظاهر سازم باز ايمان نمی آورند، آنها را در گمراهی خود باقی بگذاريم . اگر از آسمان
فرشته نازل شود و اگر مردگان به سخن آي ند و همه امور خارق العاده را در برابر آنها نهيم باز ايمان نخواهند آورد مگر
.« اينکه خدا بخواهد اما اغلب آنها نمی دانند
اکنون مطالب اين سه آيه را اجمالاً بررسی کنيم:
١- مشرکان سوگند ياد کردند که اگر يکی از معجزاتی که از پيغمبر خواسته اند ظاهر سازد ايمان می آو رند و
خداوند به محمد می گويد به آنها بگو اعجاز از من نيست و از خدا است . اين صحيح است که خرق عادات در دست
آدميزاد نيست هر چند پيغمبر باشد . يعنی قوانين طبيعت لايتغير است و خلاف آن صورت نمی گيرد . خاصيت آتش،
سوزاندن است و اين خاصيت هميشه با اوست.
٢- می فرما يد: چه می دانيد اگر هم معجزه ای روی بدهد باز هم ايمان نمی آورند . می توان جواب نقضی به اين
قضيه داد و گفت از کجا معلوم است که اگر معجزه ای روی می داد ايمان نمی آوردند ! ظاهر امر اين است که هر
خرق عادتی بشر را به شگفتی می اندازد و به آن کسی که خرق عادت را کرده است با نظر ستايش می نگرد و هيچ
بعيد نيست که تسليم شود . مفسران می گويند ظاهرنشدن معجزه از اين روست که خداوند می داند که آنها ايمان نمی
آورند.
ما ديده و دل آنها را از حق برگردانيده ايم از اين رو به آياتی » يعنی « وَ تَقلب افئدتهُم وَ اَبصارهُم » : ٣- می فرمايد
خدايا، راست گويم فتنه از توست . اگر خداوند قادر متعال مردم را از ديدن حق .« که سابقاً فرستاديم ايمان نياوردند
13 سوره عنکبوت آيه ٥٠
14 سوره عنکبوت آيه ٥١
15 [نَذير و مُنذِر به معنای بيم دهنده است و هر دو از القاب پيامبر اسلام هستند]
١١٠ و ١١١ ، 16 سوره انعام آيات ١٠٩
79
کور کرده است، ديگر چه توقعی می توان از آنها داشت و چرا پيامبر بر آنها مبعوث می شود؟ اما اينکه می فرمايد
سابقاً آياتی فرستاديم، مقصود از سابق چيست؟ آيا مقصود انبياء سَلَف است يا خود حضرت محمد؟ از انبياء سَلَف
خبر صحيحی در دست نيست . ولی آنچه مربوط به حضرت محمد است به شهادت همين قرآن پيوسته مشرکان آياتی
خواسته اند و پيوسته به آنها جواب داده شده است که پيغمبر بشير [بشارت و مژده دهنده ] و نذير [بيم دهنده و
همين آيات قرآنی باشد که البته اين « سابقاً آياتی فرستاديم، ايمان نياوردند » ترساننده] است و شايد مقصود از جمله
جواب کافی نيست زيرا مشرکان برای اينکه به همين آيات قرآنی ايمان بياورند و اذعان کنند که از طرف خداوند بر
محمد نازل شده است مطالبه دليل می کنند که م ثل عيسی و موسی و صالح و ساير انبيائی که خود قرآن برای آنها
معجزاتی قائل شده است، حضرت محمد يکی از آن معجزات را ظاهر سازد.
١- خداوند در آيه ١١١ [سوره] انعام می فرمايد : اگر ملائکه به سوی آنها بفرستيم و مردگان نيز از قبر برخيزند و
با آنها سخن گويند ايمان نمی آورند. آنها از پيغمبر می خواستند که برای تأييد گفته های خود فرشته ای از آسمان به
زمين بياورد يا چون عيسی مرده ای را زنده کند و پيغمبر هم آرزو داشته است که يکی از اين امور صورت گيرد
ولی خداوند به او می فرمايد اگر اين امور هم واقع شود، آنها ايمان نمی آورند.
٢- در اين صورت که آنها ايمان نمی آورند و در علم خداوندی کفر و شرک آنها ثبت شده است، آيا فرستادن مردی
برای دعوت و هدايت آنها يک امر بيهوده نيست و می شود به خداوند حکيم و دانا که امری برخلاف مصلحت و
حکمت از وی سر نمی زند، کار عبث نسبت داد؟ قطعاً متعبدان [عبادت کنندگان و مذهبيون ] قشری که عقل را در
برابر معتقدات به يک سو انداخته اند خواهند گفت اين امر برای اتمام حجت و برای آزمايش خلق است که بر خود
آنها ثابت شود مردمان تبهکاری هستند و مستحق عذاب آخرت . اما جواب آنها در آخر همان آيه [ ١١١ سوره انعام ]
يعنی] اين مردم ايمان نمی آورند مگر آنکه خدا بخواهد . پس ] .« الاّ اَن يَشاء الله » : آمده است که خد اوند می فرمايد
نتيجه لازم قضيه اين است که چون خدا نخواست، آنها ايمان نياوردند و اين مطلب را صريحاً در آيه ١١٠ فرموده
است که: ما چشم و دل ايشان را از گرويدن به حق گردانيده ايم.
يعنی] اگر خدا می خواست ] .« وَلُو شاءَالله مَا اَشرِکُو ا » : قبل از اين آيات در همين سوره انعام در آيه ١٠٧ می فرمايد
مشرک نمی شدند . پس خدا خواسته است که مشرک شوند . بنده ضعيف با خواست خدای توانا چه می تواند کرد؟ پس
محمد هم نمی تواند آنها را از شرک بت پرستی م نصرف کند برای آنکه شرک آنها معلول اراده خداوند است، پس آنها
معلول نيستند. بنا بر اين چرا آنها را به عذاب آخرت بيم می دهند؟
اگر مشّيت الهی ملاک ايمان مردم است، آيا به عدالت و حقيقت و عقل نزديکتر نبود که آن مشيّت الهی به نيکی و هدايت
مردم تعلق می گرفت تا نياز ی به فرستادن انبياء نباشد و بندگان خدا از رسول معجزه نخواهند و اين همه عذر برای
نياوردن معجزه نياورند؟
از سياق اين آيات و آيات ديگر چنين بر می آيد که حضرت انجام تقاضای مشرکان را به دست مسامحه و طفره می دهد
و اين معنی از سوره تکوير به خوبی مستفاد می شود . سوره تکوير از بليغ ترين و شاعرانه ترين سوره های مکّی، بسی
موزون و مسجع و خوش آهنگ است و قوه دلايل خطابی حضرت رسول از آن ساطع است . پيغمبر از جواب مستقيم به
مشرکان به نحو بارزی اجتناب می کند . در عوض ادعای خود را به شکل گرم و مؤثری بيان می کند . البته همه مطالب
از طرف خدا گفته می شود . پس از ١٨ سوگند در ١٨ آيه، خداوند مشرکان را که مدعی بودند گفته های محمد هذيان
کاهنان و مولود دماغ عليل شخص مصروعی است مخاطب ساخته می فرمايد:
اِنَّهُ لَقَولُ رَسُولِ کَري مِ. ذی قُوَّه عِندَ ذی العَرشَ مکينِ مُطاعِ ثَمَّ آمينِ، وَ م ا صاحِبُکُم بِمَجنِونِ وَ لَقَد رَاهُ بِالاُفقِ »
.« المَبينِ وَ ما هُوش عَلَی الغَيبُ بِضَنينِ وَ ما هُوَ بِقَولِ شَيطانِ رَجيمِ
که معنی آن بطور خلاصه چنين است : قرآن سخن فرستاده ايست امين (مقصود جبرئيل است ) که در پيشگاه باريتعالی
مستقر است و مطاع است و امين . [صاحب] مرد شما محمد ديوانه نيست . او را (يعنی فرستاده خدا ر ا) در افق روشن
.17« خاور ديده است. محمد در ابلاغ پيام خداوند بخيل نيست و آن پيام از شيطان رجيم نيست
اگر فرشته نازل کنيم و » : اغلب کسانی که از محمد معجزه می خواستند تا مسلمان شوند و خداوند در باره آنها می فرمايد
ده دوازده سال بعد که برق شمشير محمد و يارانش درخشيدن ،« مردگان با آنها سخن گويند باز ايمان نخواهند آورد
18 . و شاهد بارزتر، قضيه « يَد خُلُونَ فی دينِ اللهِ اَفواج اً » : گرفت، ايمان آوردند . بطوری که خود خداوند فرموده است
اسلام آوردن ابوسفيان است . ابوسفيان که از مخالفان سرسخت بود و در جنگهای عديده بر ضد مسلمين شرکت داشت،
در سال دهم هجری مسلمان شد . هنگامی که محمد با چند هزار تن به فتح مکه آمد، عباس بن عبدالمطلب او [ابوسفيان]
« ؟ وای بر تو، هنوز نمی دانی که خدايی جز پروردگار عالم نيست » : را نزد پيغمبر آورد و پيغبمر بر او بانگ زد
« ؟ هنوز منکری که محمد رسول اوست » : حضرت باز فرمود .« چرا، کم کم دارم بدين عقيده می گرايم » : ابوسفيان گفت
ابوسفيان، زودتر » : عباس به او گفت .« در اين باب بايد بيشتر بينديشم » : ابوسفيان تمجمج [کلمات نامفهوم اد ا] کرده گفت
١٩ - 17 سوره تکوير آيات ٢٤
18 سوره نصر آيه ٢٠ . يعنی داخل می شوند در دين خدا فوج فوج]
80
ابوسفيان مستأصل می شود وناچار در ميان اردوی .« مسلمان شو وگرنه هم اکنو ن محمد امر می کند گردنت را بزنند
مسلمين اسلام می آورد و پيغمبر برای رضايت خاطر او بنا بر توصيه عباس بن عبدالمطلب خانه او را چون حريم کعبه
19 و پس از غلبه بر ق بيله هوازن در همين سال و به دست آوردن غنايم « مَن دَخَلَ بَيتِهُ کانِ آمِن ا » : مأمن قرار داده فرمود
بی شمار، سران قريش و ابوسفيان را به عطايا و بخششهای شاهانه مخصوص گردانيد تا به جايی که صدای نارضايی
سران انصار را در آورد.
علاوه بر موارد فوق، وحشی که حمزه را کشته و جسد او را مُثله 20 کرده بود و فرياد خشم و غضب و نفرت پيغمبر را
برانگيخته بود و پيغمبر سوگند ياد کرده بود که انتقام عموی شجاع و محبوب خود را از او بستاند، وقتی به حضور
پيغمبر رسيد و اسلام آورد، اسلام او را پذيرفت . بديهی است اسلام آنها از ترس بود ولی پيغمبر همين اسلام آوردن
دروغين آنان را پذيرفت.
آنچه در باب سه آيه سوره انعام گفته شد، صرف حدس و فرض نيست . قرائتی در آيات ديگر قرآنی هست که اين حدس و
فرض را تأييد می کند . به اين معنی که نشان می دهد خود پيغمبر از اين که خداوند آيتی برای تصديق نبوت او نمی
فرستد، در باب رسالت خود دچار نوعی شک شده است. صريحترين آنها آيات ٩٤ و ٩٥ سوره يونس است:
فَاِن کُنتَ فی شَکّ مِمّا اَنزَلنا اِلَيکَ فَسئَلِ اّلّذينَ يَقرَؤُنَ الکِتابَ مِن قَبِلکَ لَقَد جاءَ ک اَلحَقّ مِن رَبّکَ فَلا تَکُونَّنَ »
.« مِنَ المُمتَرينَ. وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الَّذينَ کَذَّبُوا بِا اياتِ اللهِ فَتکُونَ مِنَ الخاسِرينَ
[يعنی] اگر شک داری در آنچه ما به تو نازل کرده ايم از خوانندگان تورات بپرس . حقيقت از خداوند به تو
رسيده است و در آنها شک مکن و از آن مرمان مباش که آيات خداوندی را دروغ دانسته اند ورنه از
زيانکاران خواهی شد.
آيا اين دو آيه را نوعی صحنه س ازی بايد فرض کرد که [محمد] برای اقناع مردم ضعيف و شکّاک فرو خوانده است تا به
آنها بگويد که خود او نيز مانند آنها دچار شک شده است و اينک خداوند شک را برطرف ساخته است؟ آيا اينکه اين دو
آيه صدای وجدان عميق و ضمير ناخودآگاه محمد مأيوس از معجزه است؟
تنها اين دو آيه نيست که چنان مفاهيمی را می رساند . در سوره های مکّی نظير آنها را می توان يافت که ما را [از]
انقلاب بحران گونه ای در روح حضرت خبر می دهد . چنانکه از آيه [ ١٤ ] سوره [هود] نوعی عتاب و ملامت استنباط
می شود:
فَعَلَّک تارِکُ بَعضَ ما يُوحی اِلَيکَ وَ ضائِقُ بِهِ صَدرُکَ اَن يَقُولُوا لَولا اُنزِل عَلَيهِ کَنزُاَو جاءَ مَعَهُ مَلَ کُ. اِنَّما »
.« اَنتَ نَذيرُ
خداوند به محمد می گويد شايد تو بعضی از مطالبی را که به تو وحی کرده ايم به مردم نمی گويی و نوعی گرفتگی
خاطر و ناراحتی احساس می کنی که آنها به تو می گويند اگ ر راست می گويی چرا گنجی ظاهر نمی سازی يا فرشته ای
برای صدق گفتار خود نمی آوری؟ تو فقط مبلّغ و داعی هستی و ديگر تکليفی نداری که هر چه آنها خواسته اند انجام
دهی.
باز در آيه ٣٥ سوره انعام به گونه ای ديگر محمد مورد عتاب قرار می گيرد که می توان فرض کرد که حضرت از اين
امر دلگير است که چرا خداوند به او قدرت اعجاز نداده است:
وَاِن کانَ کَبُرَ عَلَيکَ اِعراضَهُم فَاِنِ استَطَعتَ اَن تَبتَغَی نَفَقاً فیِ الارضِ اَو سُلَّماً فیِ السُّماء فَنَاتِيَهُم بِآيهِ وَلَو شاءَ »
.« اللهُ لَجَمَعَهُم عَلَی الهُدی فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الجاهِلينَ
يعنی اگر انکار و بهانه گيری آنها خيلی بر تو گران آمده است نقبی در زمين زن يا نردبانی در آسمان بساز تا
توانی آنچه می خواهند [معجزه] فراهم سازی . اگر خداوند می خواست همگی هدايت می شدند ولی تو نادان
مباش.
در سوره نساء [آيه ١٥٢ ] اين معنی طوری ديگر آمده است و اين دفعه راجع به اهل کتاب سخن می گويد که گويی يهود
نيز از وی معجزه خواسته اند و برای متقاعد ساختن آنان اين آيه آمده است:
19 [ابوسفيان بن عبد مناف فريشی اموی پدر معاويه و يزيد . يکی از اشراف قريش در ايام جاهليت . در فتح مکه با تهديد رسول الله به اسلام
ايمان آور د. مورخين اسلامی در ايمان او ترديد کرده اند و به همين سبب به وی نفاق و دو رويی نسبت می دهند . می نويسند عباس عموی رسول
الله او را از مرگ نجات داد و به پيامبر گفت : اجازه فرمای که هر کس به خانه او در آيد ايمن ماند، و رسول الله پذيرفت و فرمود هر کس به
خانه ابو سفيان در آيد ايمن است و هر کس داخل کعبه باشد ايمن است و هر کس درِ خانه خويش ببندد ايمن است . مراجعه کنيد به لغتنامه دهخدا،
زير واژه ابوسفيان]
کسی که گوش و بينی يا عضو ديگر بدنش را بريده باشند، شکنجه شده] Mosle 20
81
يَسئَلُکَ اَهلُ الکِتابِ اَن تُنَزّل عَلَيهِم کِتاباً مِنَ اّلسُماء فَقَد سَالُوا مُوسی اَکبَرَ مِن ذلِکَ فَقالُوا اَرِنَا اللهَ جَهرَهَّ فَاَخَذَتهُمُ »
.« الصاعِقَهُ بِظُلمِهِم ثُمَّ اتَّخَذُوا الِعجلَ مِن بَعدِما جائتهُمُ البَيّناتُ فَغَفَونا عَن ذبِکَ وَ آتَينا مُوسی سُلطاناً مُبيناً
[يعنی] اهل کتاب از تو می خواهند از آسمان برای آنها کتاب آوری . از موسی بيش از اين تقاضا داشتند و می
خواستند خدا را علناً به آنها نشان دهد . پس صاعقه جواب تقاضای ستمکارانه آنها بود. سپس به گوساله ای روی
آوردند پس از آن همه دلايل خداوندی معذلک بخشيده شدند و به موسی نيز سيطره مسلّم بخشيديم.
در آيه ٥٩ سوره اسری عذر معجزه نياوردن اين چنين توجيه شده است:
وَما مَنَعَنا اَن نُرسِلَ بِالاياتِ اِلا اَن کَذَّبَ بِهَا الاَوّلُونَ وَ آتَينا ثَمُودَالناقَهُ مُبصِرَهَّ فَظَلَمُوا بِها وَ نُرسِلُ بِالاياتِ الّا »
« تَخويفاً
[يعنی] سببِ نياوردن معجزه اين است که سابقاً در قوم ثمود ناقه صالح 21 را فرستاديم ولی باز ايمان نياوردند،
از اين رو هلاکشان کرديم . پس اگر برای تو معجزه ای ظاهر سازيم و ايمان نياورند مستحق هلاک خواهند شد
در صورتی که ما می خواهيم آنها را مهلت دهيم تا کار محمد تمام شود (مطابق تفسير جلالين).
آيه بعدی نيز خواندنی و سزاوار تأمل است:
وَ اِذقُلنا لَکَ اِنَّ رَبَّکَ اَحاطَ بِالنّاسِ وَ ما جَعَلنَا اّلرُيَا الَّتی اَرَيناکَ اِلا فِتنَهً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَهَ المَلعُونَهَ فِِ القُرآنِ وَ »
.« نُخّوِ فُخُم فَما يَزيدُهُم اِلا طُغياناً کَبيراً
خداوند در اين آيه نخست می فرمايد : ما به تو گفتيم که خدای تو محيط و مستولی بر مردم است يعنی مترس و حرف خود
را بزن . باز می می فرمايد : رؤيايی که بر تو ظاهر ساختيم برای امتحان مردم بود که مقصود داستان معراج است و در
اينجا نام رؤيا بر آن گذاشته است و آن را برای آزمودن مردم ظاهر ساختيم، زيرا پس از اين که قصه معراج را نقل
کرده او را مسخره کردند و عده ای از اسلام برگشتند . باز می فرمايد : شجره ملعونه، درخت زقوم که در قرآن آمده
است، برای آزمايش خلق و برای ترساندن است که همه اينها آنان را به طغيان بيشتر کشانيد زيرا عربها بنای تمسخر
گذاشته گفتند درخت چگونه در آتش سبز می شود.
بالاخره در همه جا به جای معجزه نشان دادن، تهديد به دوزخ در کار است، چنانکه در همين سوره اسرا آيه ٥٨ می
فرمايد:
.« وَ اَن مِن قَريَهِ اِلاّ نَحنُ مُهلِکُوها قُبلَ يَومِ القِيمُه اَو مُعَذّبُوها عَذاباً شَديداً »
[يعنی] بسا ساکنين قريه ها را که قبل از روز قيامت به هلاکت رسانيديم يا دچار عذاب ساختيم.
عجب خدای رئوف و عادلی است که خود می فرمايد:
.22« وَلَو شِئنا لَاتَينا کُلَّ نَفَسِ هُديها »
[يعنی] اگر می خواستيم نور هدايت در هر نفسی می افکنديم.
ولی معذلک آنها را، آنهايی که خودش نخواسته است هدايت شوند، به هلاکت و عذاب شديد تهديد می کند . آيا بهتر نبود
به جای اين تشدّد يک معجزه ظاهر می شد تا همه اسلام می آوردند و آن همه جنگ و خونريزی صورت نمی گرفت؟
در آيه ٣٧ سوره اعام عذر معجزه نياوردن به گونه ای ديگر آمده است که کمتر از تهديد به عذاب نيست:
.« وَقالُوا لَولا نُزّلَ عَلَيهِ آيَهُ مِن رَبّهِ قُل اِنَّ اللهَ قادِرُ عَلی اَن يُنَزّلَ آيَهِ وَلکِنَّ اَکثَرَهُم لَا يَعلَمُونَ »
[يعنی] می گويند چرا خدای او آيتی (معجزه ای ) بر صدق گفتارش نمی فرستد؟ به آنها بگو خدا قادر است آيتی
بفرستد ولی اکثر آنها نمی دانند.
تلازم [لازم هم بودن، به يکديگر وابسته بودن عقل و منطق ] عقلی و منطقی در اين آيه کجاست؟ منکران معجزه می
خواهند. به آنها جواب داده می شود که خداوند قادر است آيتی نازل کند، البته خدا قادراست، منکران می دانند که خدا
21 [ناقه صالح طبق نوشته طبری، تفسير جلالين و حبيب السير : صالح پييغمر بنا به درخواست قوم ثمود معجزه ای ظاهر کرد که از دل سنگ،
شتری ماده وبا بچه اش هويدا و بلافاصله شروع به چرا کردند . ثموديان معجزه را سحر و جادو پنداشتند و به صالح ايمان نياوردند . بعدها
ثموديان شترها را کشتند و خوردند . به اين دليل خ دا با فرستادن رعد و برق و توفان ثموديان را هلاک کرد . مراجعه کنيد به لغت نامه دهخدا زير
واژه ناقه صالح و يا صالح پيغمبر]
22 سوره سجده آيه ١٢
82
قادر است و از همين روی معجزه می خواهند . پس به همين دليل که ق ادر است بايد معجزه روی دهد . ولی معجزه ای
اکثر آنها نمی دانند ) اکتفا می شود . مردم چه مطلبی را نمی دانند؟ اينکه ) « اکثرهم لا يعلمون » ظاهر نمی شود و به گفتن
خدا قادر است؟ از قضا اين را می دانند و به همين دليل معجزه می خواهند.
از بس تلازم عقلی ميان درخواست مردم و جواب پيغمبر محو و ناپديد است که در تفسير جلالين می نويسند:
اکثر اين درخواست کنندگان معجزه نمی دانند که اگر معجزه به وقوع پيوست و آنها ايمان نياوردند، مستحق هلاکت »
.« خواهند شد
اولاً چرا اگر معجزه صورت گرفت، آنها ايمان نياورند؟
ثانياً مردمانی بدين سخافتِ فکر و عنادِ جاهلانه که در صورت وقوع معجزه باز ايمان نمی آورند، بهتر که هلاک شوند .
مگر چهل و هشت نفر آنها در جنگ بدر کشته شدند چه زيانی به جهان رسيد؟
83
معجزه قرآن
در فصل پيش گفتيم روش حضرت محمد در خواستن معجزه، سلبی [منفی] است و جواب او به مشرکان اين است که من
مبشّر و مَنذِرم . ولی روش او در باب قرآن چنين نيست . هنگامی که مکران قرآن را مجعول [جعليات] خود او يا تلقينات
ديگران می گويند فوراً جواب می دهد: اگر راست می گوييد، ده سوره مانند آن بياوريد.
.23« اَم يَقُولُونَ افتَريهُ قُل فَأتُوا بِعَشِر سُوَرِ مِثلِهِ مُفتَرَياتِ وَ ادعُوا مَنِ استَطَعنُم مَن دوُنَ اللهُ اِن کُنتُم صادِقينَ »
و در پاسخ مشرکان که قرآن را اساطيرالاولين می خواندند و مدعی بودند که اگر بخواهيم مانند آن را می آوريم 24 می
فرمايد:
.« قَل لَثِنِ اجتَمَعَتِ الاِنسُ وَالجِّنُ عَلی اَن يَأتُوا بِمِثِل هذَا القُرآنِ لايَأتُونَ بِمِثِلِهِ وَ لَو کانَ بَعضُهُم لِبَعضِ ظَهيراً »
. يعنی اگر جنّ و اِنس جمع شوند نمی توانند مانند آن را بياورند 25
بنابراين حضرت محمد قرآن را سند رسالت خويش می داند . علماء اسلام نيز بر اين امر اتفاق دارند که م عجزه او قرآن
است اما در اينکه قرآن از حيث لفظ و فصاحت و بلاغت معجزه است يا از حيث معانی و مطالب آن يا از هر دو حيث،
بحث فراوانی در گرفته و غالباً علمای اسلام از هر دو حيث قرآن را معجزه دانسته اند.
بديهی است رأی بدين قاطعی ناشی از شدت ايمان است نه محصول تحق يق بی غرضانه و از اين رو محققان و اديبان
غير مسلمان انتقادات بی شماری بر فصاحت و بلاغت قرآن دارند که در پاره ای از آنها دانشمندان اسلامی نيز هم
سيوطی 26 به اين موضوع اختصاص « اتقان » داستانند. نهايت در مقام توجيه و تفسير آن بر می آيند . چنانکه فصلی از
يافته است.
قرآن از حيث لفظ
از علمای پيشين اسلام که هنوز تعصب و مبالغه اوج نگرفته است به کسانی چون ابراهيم نظام 27 برمی خوريم که
صريحاً می گويد نظم قرآن و کيفيت ترکيب جمله های آن معجزه نيست و ساير بندگان خدا نيز می توانند نظير يا بهتر از
23 [می گويند قرآن ساخته و مفتريات خودش است . به آنها بگو اگر می توانيد ده سوره مثل همين مفتريات بياوريد و بخوانيد و هر که را می
[ خواهيد به ياری بطلبيد، اگر از راستگويان هستيد. سوره هود آيه ١٣
يعنی: و چون خوانده شود بر ] « واذاتتلی عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا ان هذا الا اساطير الاولين » 24 سوره انفال آيه ٣
ايشان آيتهای ما، گويند شنيده ايم و اگ ر می خواستيم بمانند اين را می گفتيم اين آيات چيزی جز افسانه های پيشينيان نيست ] گوينده اين جمله
نصربن حارث است که در جنگ بدر اسير شد و پيغمبر امر کرد [به خاطر همين اعتراض و بيان اين مطلب ] علی بن ابی طالب او را گردن
بزند. علی دشتی
25 سوره اسرا آيه ٨٨
26 [جلال الدين سيوطی در قاهره تحصيل کرد و بيش از ششصد کتاب در موضوعات مختلف اسلامی نوشت . تفسير جلالين از وی اشتهار
١٤٤٥ م)] - دارد. آثار وی تا کنون در مدارس علوم اسلامی تدريس می شود ( ١٥٠٥
27 [ابراهيم نظام از اديبان بزرگ و يکی از مشاهير علمای اسلامی قرن دوم هجری . وی در حدود ٨٤٠ ميلادی در بصره به دنيا آمد . جانشين
اصل بن عطاء و عمرو بن عبيد، دو مؤسس اصلی فرقه معتزله در آن شهر بود . جاحظ معتزلی از شاگردان وی بوده است . تأليفات و تصنيفات
وی در حدود صد جلد کتاب می باشد. وی معتقد بود که قرآن حادث است و کلام خدا نيست]
84
آن بياورند، و پس از آن وجه اعجاز قرآن را در اين می گويد که در قرآن از آينده خبر می دهد، آن هم نه بر وجه
غيبگويی کاهنان، بلکه به شکل امور محقق الوقوع.
عبدالقادر بغدادی در کتاب الفرق بين الفرق 28 اين مطلب را از ابن راوندی 29 برای طعن و اعتراض به [ابراهيم] نظام
لو اجتمعت الانس والجن علی ان يأتوا بمثل هذا القرآن لايأتون » نقل کرده است زيرا می گويد صر يح آيه قرآن است
يعنی] اگر انس و جن جمع شوند نمی توانند مانند اين قرآن را بياورند . پس نظام بر خلاف نصّ قرآن عقيده ای ] « بمثله
ابراز کرده است.
شاگردان و پيروان نظام، چون ابن حزم 30 و خياط 31 از وی دفاع م ی کنند و بسی از سران معتزله 32 با وی هم عقيده ند و
می گويند ميان آنچه نظام گفته است و مفاد آيه قرآن منافاتی نيست . وجه اعجاز قرآن از اين راه است که خداوند اين
توانايی را از مردم زمان نبوت سلب کرد که نظير قرآن را بياورند ورنه آوردن شبيه آيات قرآنی ممکن و بلکه سهل
است.
بعضی را عقيده بر اين است که الفصول و الغايات را ابوالعلاء معرّی به قصد رقابت با قرآن انشاء کرده و از عهده بر
آمده است . ترکيبات نارسا و غير وافی [نا تمام و ناکامل ] به معنی و مقصود و نيازمند تفسير، واژه های بيگانه يا
نامأنوس به زبان عرب استعمال کلم ه در معنی غير متداول، عدم مراعات مذکر و مؤنث يا عدم تطابق فعل با فاعل يا
صفت با موصوف و ارجاع ضمير بر خلاف قياس و دستور، يا به مناسبت سجع دور افتادن معطوف از معطوف عليه و
موارد عديده ای از اين قبيل انحرافات در قرآن هست که ميدانی برای منکران فصاحت بلاغت ق رآن گشوده است و خود
مسلمانان متدين نيز بدان پی برده اند و اين امر مفسران را به تکاپو تأويل و توجيه برانگيخته است و شايد يکی از علل
به « ت» شده است و مفسر مجبور است بگويد « يا ايهاالمدثر » « يا ايها المتدثر » اختلاف در قرائت نيز اين باشد چنانکه
شده است . در سوره نساء آيه ١٦١ « ياايهالمزمل » که « ايهاالمترمل » ادغام شده هاست . همچنين يا « د» تبديل و در « د»
ليکن راسخين در ] «... لکِنِ الرّاسِخُونَ فِِ العِلِم مِنهُم وَ المُؤمِنُو نَ... وَالمُقيِمينَ الصَلاه وَالمُؤتُونَ الزُکاه » : چنين آمده است
علم و مؤمنين... و بر پا دارندگان نماز و دهندگان زکات].
نوشته شود. « مقيمون » در حال رفع و به صورت « مؤتون » و « مؤمنون » ،« راسخون » بايد مانند « مقيمن الصلوه » جمله
و اگر دو گروه از مؤمنان کارزار کنند با هم ] [حرف] ] « وَاِن طائِفَتانِ مِنَ المُومِنينَ اقتَتَلوُ ا » در سوره حجرات آيه ٩
باشد تا با فاعل مطابقت « اقتتلتا » است. بر حسب اصل در زبان عربی فعل می بايستی « طائفتان » فاعل جمله ، کلمه « ن»
کند.
آيه ١٧٧ سوره بقره که در جواب به اعتراض يهود است راجع به تغيير قبله از مسجد الاقصی به کعبه مضمون زيبا و
يعنی خوبی .« لَيسَ البَّرَ اَن تُوَلّوُا وُجُوهَکم قِبَل المَشرِقِ وَ المغَرِبِ وَ لکِنَّ البَّر مِنَ آمَنَ بِاللهِ وَ اليَومِ الاخِ رَ » : ارجمندی دارد
عطف « که » . در اين نيست که روی به مشرق آورند يا مغرب . خوبی کسی است که ايمان به خدا و روز بازپسين آورد
شخص است به صفت و بايد چنين باشد . خوبی روی آوردن به مشرق يا مغر ب نيست، بلکه خوبی آن است که به خدا
ايمان آرد.
مُبَرّد 33 که يکی از بزرگترين .« و لکن البِر » را چنين توجيه می کند « لکن البَر » به همين جهت تفسير جلالين جمله
را با کسر نمی خواندم، ب لکه « برّ » علمای نحو است با ترس و لرز می گفت اگر من به جای يکی از قراء بودم اين کلمه
باشد و معنی نکوکار دهد و به همين دليل مطعون [سرزنش شده ] شد و « بارّ » مخفف « بَر » با زبر و مفتوح می خواندم تا
وی را سست ايمان گفتند.
در آيه ٦٣ سوره طه قوم فرعون راجع به موسی و برادرش هارون می گويند ان هذان لساحران . در صورتی که اسم بعد
گفته شود و معروف است که عثمان و عايشه نيز چنين قرائت « هذين » هذا] بايد در حال نصب باشد و ] « آن » از حرف
کرده اند . برای اينکه به تعصب و جمود در عقيده اشخاص پی ببريم، خوب است رأی يکی از دانشمندان اسلامی را که
28 [ابو منصور عبدالقادر بغدادی مؤلف کتاب الفرق بين الفرق متوفی ٤٢٩ هجری . اين کتاب بسيار ارزشمند به قلم و اهتمام استاد دکتر محمد
جواد مشکور زير عنوان تاريخ مذاهب اسلام ترجمه و منتشر شده است]
٢٠٥ - 29 [ابوالحسين احمد بن يحيی بن راوندی اصلاً از مردم راوند، ميان اصفه ان و کاشان از متکلمان معروف به شمار می رود ( ٢٤٥
هجری)]
30 [ابومحمد بن حزم آندلسی، ايرانی تبار، اجداد او اسيران جنگی بودند . او اواسط قرن دهم ميلادی متولد و اواسط قرن يازده وفات کرد . آثار
فراوانی به زبان عربی در ادبيات و موضوعات اسلامی دارد]
٨٤٠ م ) يکی از بنيانگزاران مکتب معتزله . وی معتقد بود که خداوند دارای اعضای جسمانی - 31 [ابوالحسين عبدالرحمن بن محمد خياط ( ٩٢٠
است]
32 [معتزله فرقه معتبری بودند در اسلام که در اواخر عصر بنی اميه ظهور کردند و تا چند قرن در مسائل اسلامی تأثير گذاشتند . مؤسس اين
فرقه واص ل بن عطا از شاگردان حسن بصری (مرگ ١١٠ ه ق ) بود که با کمک عمروبن عبيد اين فرقه را پديد آورد . پيروان اين فرقه را در
نيز می گفتند . ظهور اين فرقه سبب ايجاد يک نهضت و تحول بزرگ فکری در اسلام شد و مسلمين را با علوم و فلسفه « عدلی مذهب » فارسی
آشنا کرد زيرا اينان برای اثبات عقايد وافکار خود از قبيل توحيد، نفی جسميت خدا، عدم امکان رؤيت خدا، عدل و اختيار و غيره از فلسفه
استفاده می کردند و به مباحث عقلی و منطقی متوسل می شدند روی همين اصل مورد بغض و کينه شديد اغلب فِرَق اسلامی مخصوصاً محدثين
و اشاعره بودند . اين فرقه در حقيقت بنيانگزار علم کلام در اسلام هستند و آيات قرآن را تأويل و توجيه می کردند . معتزله به حدود بيست فرقه
تقسيم شدند]
٢١٠ هجری قمری، در نحو و لغت از مشاهير ادب عرب است و تأليفات سودمند فراوان - 33 [مُبَرّد. محمد بن يزيد نحوی بصری . حدود ٢٨٥
در لغت می باشد که از ارکان ادب و کلام به شمار می رود[ « الکامل » دارد. مشهورترين آنان کتاب
85
در جايی خوانده ام نقل کنم . اين دانشمند می گفت اين اوراقی که به اسم قرآن در ميان دو جلد قرار گرفته است به اجماع
« هذين » « هذا » مسلمين کلام خدا است . در کلام خدا اشتباه راه نمی يابد . پس اين روايت که عثمان و عايشه به جای
خوانده اند، فاسد و نادرست است.
تفسير جلالين به طرز ملايمتری به رفع اشکال برخاسته و می گويد در اين تثنيه در هر سه حالت نصب و رفع و جرّ با
قرائت می کرده است. « هذين » الف آورده می شود ولی ابو عمرو نيز مانند عثمان و عايشه
در سوره نور آيه ای [ ٣٣ ] است شريف و انسانی که ما را از وجود يک رسم زشت و ناپسند در آن زمان آگاه می کند:
لاتکِرهُوا فَتَياتِکُم عَلَی البِغاء اِن اَرَد نَ تَحَصُّنا لِتَبتَغُوُا عَرضَ الحَيوهِ الدُّنيا وَ مَن يُکرِههُنَّ فَاَنَّ اللهَ مِن بَعدِ »
.« اِکراهِهِنَّ غَفُورُ رَحيم
[يعنی] دختران خود را برای تحصيل مال به زنا مجبور نکنيد . کسی که آنها را مجبور کند پس از مجبور کردن
آنها خداوند آمرزنده و رحيم است.
پرواضح است که قصد پيغمبر نهی از يک کار زشت و ناپسند است . يعنی کسانی که کنيز و برده دارند، به قصد انتفاع و
به جيب زدن مزد همخوابگی آنان، آنان را به نزد حريف نفرستند و به زنا مجبور نکنند.
اين است که خداوند بر کنيز و برده ای که به « فان الله من بعد اکراههن غفور رحيم » و باز واضح است که قصد از جمله
امر مولای خود تن به زنا داده است می بخشايد . ولی ظاهر چنين است که خداوند نسبت به مرتکبان اين عمل، غفور و
رحيم است . پس عبارت نارسا و به مقصود شريف پيغمبر وافی نيست و به رأی ابراهيم نظام درباره قرآن اشاره کرديم و
بايد اضافه ک رد که او در اين رأی تنها نيست . بسی از معتزليان ديگر چون عبادبن سليمان 34 و فوطی 35 که همه از
مؤمنان بنامند، با وی هم رأيند و اين عقيده را مباين اسلام و ايمان خود نمی دانند.
بديهی است نام متفکر بزرگ و روشنفکرترين مردان عرب، ابوالعلاء معرّی را به ميان نمی آوريم که منشئات خود را
اصيل تر و برتر از قرآن می دانست.
باری بيش از صد مورد انحراف از اصول و استخوان بندی زبان عربی را از اين قبيل که اشاره شد ثبت کرده اند و
نيازی به گفتن نيست که مفسرين و شارحان قرآن در توجيه اين انحرافها کوششها و تأويلها کرده اند و از آن جمله است
زمخشری 36 که از ائمه زبان عرب و از بهترين مفسران قرآن کريم به شمار می رود و يکی از ناقدان اندلسی، [که]
نامش را به خاطر ندارم، درباره وی می گويد اين مرد ملا نقطی و مقيد به قواعد زبان عرب يک اشتباه فاحش کرده
است. ما نيامده ايم قرائت را بر دستور زبان عربی م نطبق سازيم . تکليف ما اين است که قرآن را دربست قبول کنيم و
قواعد زبان عرب را بر آن منطبق سازيم.
اين سخن تا درجه ای درست است . فصحای بزرگ [هر] قومی نماينده دستور زبان ملت خويشند. ولی از اين بابت که در
استعمال کلمات و ترکيب جمله از اصول متداول و رايج و قابل فه م و قبول عامه دور نمی شوند مگر ضرورتی آنان را
به مسامحه بکشاند . حسن بيان و شعر خوب قبل از اسلام در ملت عرب نشو و نما کرده و قواعد زبان عرب استوار
گرديده بود . مسلمين معتقدند که قرآن در فصاحت و بلاغت از تمام مواليد قريحه فصيحان قبل از خود برتر است . پس
بايد کمتر از همه آنها از اصول زبان و ضوابط فصاحت منحرف شده باشد.
گفته ناقد اندلسی از اين حيث هم خدشه پذير است که قضيه را معکوس طرح می کند . قضيه بطور اساسی بايد اينطور
طرح شود:
قرآن در حد اعلای فصاحت است . به درجه ای که بشر از آوردن مانند آن عاجز است، پس کلام خد است. پس آن کسی
که آن را آورده است پيغمبر است.
ولی ناقد اندلسی می گويد قرآن کلام خدا است پس اصيل و غير قابل ايراد است . يعنی هرگونه انحراف از اصول زبان
عرب در آن اصل است و بايد قواعد زبان عرب را تغيير داد.
به عبارت ديگر می خواهند فصاحت و بلاغت قرآن را دليل ن بوت حضرت محمد قرار دهند تا منکران را متقاعد سازند .
ولی ناقد اندلسی نبوت حضرت را امری مسلّم می داند و چون او گفته است قرآن سخن خدا است پس ديگر درِ هرگونه
گفت و شنود بسته است و بايد دربست آن را قبول کرد.
انسان « والنجم » با همه اينها قرآن ابداعی است بی مانند و بی سابقه در اد بيات جاهليت . در سوره های مکّی مانند سوره
به يک نوع شعر حساس و حماسه روحانی بر می خورد که نشانه ای از قوت بيان و استدلال خطابی محمد است و
نيروی اقناعی در آن نهفته است.
34 [عباد بن سليمان در حدود ٨٧٠ ميلادی فوت کرد. از سران معتزله و از طرفداران هشام بن عمرو فوط بود. او آثار فراوانی دارد]
35 [هشام بن عمرو فوطی از سران معتزله در اواخر قرن نهم ميلادی درگذشت]
36 [محمد زمخشری در حدود سال ١٠٧٥ ميلادی در سمرقند متولد شد . از زبانشناسان و علمای بزرگ اسلامی . زمخشری به زبان عربی می
است. کتاب صرف و نحو او در زبان « الاکشاف » نوشت و فقط زبان فارسی را در تدريس به کار می برد . مهمترين کار او تفسير قرآن به نام
عرب هنوز مورد مراجعه اعراب است. زمخشری در سال ١١٤٤ ميلادی وفات کرد]
86
اگر آيه ٣٣ را که از آيات مدنی است و شخص نمی داند چرا حضرت عثمان و يارانش آن را در اين سوره [مکّی]
گنجانيده اند برداريم، مانند غزلهای سليمان 37 لطيف، شيرين و خيال انگيز است . با اين تفاوت که در اين سوره از زيبايی
دختران اورشليم و مُغازله با دوشيزگانی که پستانشان چون گوسفندان سفيد بر کوه جلعار 38 خفته، چيزی ديده نمی شود .
رجزخوانی قهرم انی است که خود را فرستاده خدا می داند و کيفيت وحی و اشراق و رؤياهای پيامبرانه خويش را بيان
می کند:
وَالنَّجمِ اِذا هَوی، ماضَلَّ صاحِبُکُم وَ ماغَوی، وَ ما يَنطِقُ عَنِ الهَوی، اِن هُوَالّا وَحیُ، عَلَّمَهُ شَديدُالقُوی، ذُو مرَّه »
فَاستَوی وَ هُوَ بِالا فُق الاَعلی، ثُمَّ دَنی فَتَدَلّی فَکانَ قابَ فَوسَين اَو اَدنی، فَاَوحی اِلی عَبدِهِ ما اَوحی ... عِندَ سِدُرَهِ
المُنتَهی، عِندَها جَنَّهُالمَأوی اِذ يَغشَی السّدرِهَ ما يَغشی، ما زاغَ البَصَرُ وَ ما طَغی، لَقَد رَأی مِن آياتِ رَبّهِ
.39«... الکُبری
بديهی اس ت در ترجمه آيات مقداری از زيباييهای سوره که در آن روح گرم محمد خواننده را به وجد می آورد از ميان
می رود ولی ناچار به اختصار چنين معنی می دهد:
به ثريا که غروب می کند، يار شما نه گمراه است و نه بدکار، به او وحی شده و فرشته ای توانا در افق بالا بر او ظاهر
شده و به او اوامر الهی را آموخته است . او به پيغمبر نزديک شد تا حد کمتر از دو کمان و آنچه بايد بدو بگويد گفت، در
اين کشف و وحی دروغ نمی گويد شما بدين کشف و اشراق با وی مجادله می کنيد در صورتی که دفعه ديگر نيز او را
در سدره المنتهی و نزديک بهشت ديده بود، ديده او بدو خيانت نکرده است و آنچه می گويد ديده است، از عجايب آيات
خداوند بزرگ چيزها ديده است.
پس از پند و موعظه باز خداوند به سخن می آيد:
فَاَعرِض عَن مَنُ تَوَلی، عَن ذِکِرنا وَلَم يُرِد اِلاَّ الحَيوَه الدُّنيا، ذلِکَ مَبلَغُهُم مِنَ العِلمِ اِنَّ رَبَّ کَ هُوَ اَعلَمُ بِمَن ضَلَّ »
.« عَن سبيلِهِ وَ هُوَ اَعلَمُ بِمَنِ اهتَدی
[يعنی] از کسانی که از ما روی بر تافته اند و به زندگانی ظاهر اين جهان دل خوش کرده اند روی برگردان .
. اينان بيش از اينکه دانش و خرد ندارند و خدای تو بهتر از هر کس به حال آنان آگاه است 40
و آن « اميدوارم شيطان رهايت کرده باشد » : به وی می رسد و طعنه زنان می گويد « ام جميل » روزی زن عموی پيغمبر
هنگامی بود که وحی قطع گرديد و محمد مأيوس و اندوهگين به فکر پرت کردن خويش از کوه افتاده بود . سوره مترنم
پس از اين واقعه نازل می شود . اين سوره زيبا ک ه در آن نامی از زن بولهب و گفتار استهزا آميزش نيست، « والضحی »
تسليت بخش و نويد انگيز است:
وَالضُّحی، وَالّلَيلِ اِذا سَجی، ما وَدَّعکَ رَبُّکَ وَ ما قَلی وَ لَلاخِرَهُ خَيرُ لَکَ مِنَ الاوُلی وَ لَسَوفَ يُعطيکَ رَبُّکَ »
فَتَرضی اَلَم يَجِدکَ يَتيماً فَآوی وَ وَجَ دَکَ ضالاً فَهَدی وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَاَغنی فَأمَّا اليَتيمَ فَلا تَقهَر وَ اَمَّا السّائِلَ فَلا
.« تَنهَر وَ اَمَّا بِنِعمِهَ رَبَّکَ فَحِدّث
[يعنی] خدا تو را رها نکره و بی عنايت نشده و فرجام کار تو بهتر از آغاز آن خواهد بود، انقدر به تو بدهد که
خشنود شوی . مگر يتيم نبودی پناهت داد . مگر فقير نبودی بی نيازت ساخت . مگر گمراه نبودی هدايتت کرد .
. پس يتيمان را بنواز ومستمندان را ازخود مران، پيوسته عنايت و نعمت حضرت حق را به خاطر داشته باش 41
بايد انصاف داد قرآن ابداعی است . سوره های مکّی و کوچک سرشار از نيروی تعبير و قوه اقناع، سبک تازه ای است
در زبان عرب . جاری شدن آن از زبان مردی که خواندن و نوشتن نمی دانسته، درس نخوانده و برای کار ادب تربيتی
نديده است 42 ، موهبتی است کم نظير و اگر از اين لحاظ آن را معجزه گويند، بر خطا نرفته اند . آن دسته ای که قرآن را
37 [سليمان فرزند داود . هر دو از انبياء بنی اسرائيل . سه کتاب امثال سليمان، کتاب جامعه سليمان و غزل غزلهای سليمان در تورات يا عهد
عتيق از اوست]
38 [بايد جلعب باشد که کوهی است در نزديکی مدينه]
39 آيات ١ تا ١٨ سوره نجم
40 آيات ٢٩ و ٣٠ سوره نجم
41 آيات ١ تا ١١ سوره والضحی
42 بعضی از محققان منکر بيسوادی حضرت محمدند و کلمه اُمّی را به معنی عربهای غير اهل کتاب می گويند . در قرآن نيز بدين معنی آمده
است: هوالذی بعث من الاميين رسو لاً. ولی تواتر و اج ماع و قرائن عديده حاکی است که حضرت قادر به نوشتن نبوده است . شايد اين اواخر می
و ما کنت تتلوا من قبله من » : توانست پاره ای کلمات را بخواند . علاوه بر عبارات روشن و خدشه ناپذير در قرآن نيز اشاره بدين مطلب هست
يعنی] قبل از نزول قرآن تو نه کتابی می توانستی خواند و نه می توانستی بنويسی . سوره عنکبوت آيه ٤٨ . در آيه ٥ ] « کتاب ولا تخطه بيمينک
سوره فرقان اين معنی روشنتر است : قالوا اساطير الاولين اکتتبها فهی تملی عليه ... [يعنی] ديگران می نويسند و به وی املاء می کنند تا از حفظ،
قرآن را بخواند... معلوم می شود مشرکان می دانستند که حضرت محمد نه می خواند و نه می نويسد. علی دشتی
87
از حيث محتويات مع جزه می خوانند بيشتر دچار اشکال می شوند . چيز تازه ای که ديگران نگفته باشند در آن نيست .
تمام دستورهای اخلاقی قرآن از امور مسلّم و رايج است . قصص آن مقتبس از اخبار و روايات يهود و ترسايان است که
حضرت محمد در ضمن سفرهای شام و بحث و مذاکره با احبار و راهبان و ب ازماندگان عاد و ثمود فرا گرفته و در قرآن
به همان شکل يا با اندک انحرافهايی بازگو کرده است.
اما بايد انصاف داد که اين امر از شأن حضرت محمد نمی کاهد . اينکه مردی اُمّی پرورش يافته در محيطی آلوده به
اوهام و خرافات در محيطی که فصق و شتم رايج است و ضابطه ای جز ز ور و قساوت وجود ندارد، به نشر ملکات
فاضله برخيزد و مردم را از شرک و تباهی نهی کند و پيوسته برای آنها از اقوام گذشته سخن گويد، نشانه نبوغ فطری و
سخن می « عبس » تأييدات روحی و صدای وجدان پاک و انسانی اوست . گوش دهيد اين مرد بيسواد چگونه در سوره
گويد. اين سوره نمونه کاملی است از موسيقی روحانی و نيروی روحی . در ضمن اين آيات خوش آهنگ گويی طپش
قلب گرم محمد را می شنويد:
قُتِلَ الاِنسانُ ما اَکفَرَهُ، مِن اَیَّ شَیء خَلَقَهُ مِن نُطقَهِ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ، ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ، ثُمَّ اَماتَهُ فَاَقبَرَهُ ثُمَّ اِذا شاءَ اَنشَرَهُ، »
کلاً لَما يَقضِ ما اَمَرَهُ فَليَنظُر اِلانسانُ اِلی طَعامِهِ، اَنّا صَبَبنَا الماء صَبّاً، ثُمَّ شَقَقنَا الاَرضَ، شَقّاً فَاَنبَتنا فيها حَبّاً وَ
.« عِنَباً وَ قَصباً وَ زَيتُوناً وَ نَخلاً وَ حَدائِقَ غُلباً وَ فاَکه وَ اَبّاً مَتاعاً لَکُم وَ لَانعامِکُم فَاِذا جأتِ الصّاخَّهُ
معنی آن بطور خلاصه و تقريباً اين است که : خاک بر سر انسان و کفر او، از چه خلق شده؟ از نطفه ای، سپس چنين
برازنده شده است . او می ميرد و اگر خدای خواست باز زنده می شود، به خوراک خود نگاه ند، ما آب به انسان عطا
کرديم ما زمين را برايش مهيا کرديم، خوراکهای گوناگون و لذيذ برای آنها رويانديم برای خودشان و حيواناتشان اما
هنگامی که رستاخيز شد... 43
اين توالی جملات خوش آهنگ که چون غزل حافظ قابل ترجمه نيست، از دهان گرم يک مرد اُمّی بيرون آمده که با
ضربان قلب تبدارش هماهنگی دارد.
در عين حال که محمد با خطابه های زيبای خود می کوشد قوم خويش را هدايت کند و همه گونه روحانيت از آن می
تراود، نمی توان قرآن را از حيث دستورهای اخلاقی معجزه دانست . محمد بازگوکننده اصولی است که انسانيت از قرنها
پيش گفته است و در همه جا گفته است . بودا، کنفس يوس، زردشت، سقراط، عيسی و موسی همه گفته اند . پس باقی می
ماند احکام و شرايعی که شارع اسلام آورده است.
اما از حيث احکام و شرايع
نخست بايد در نظر داشت که غالب آنها به مناسبت وقايع روزانه و مراجعه نيازمندان وضع شده است . از اين رو، هم
تغاير در آنها هست و هم ناسخ و منسوخ . و پس از آن نبايد فراموش کرد که فقه اسلام مولود کوشش مستمر علماء
مسلمانان است و در طی سه قرن اول هجری چنين مدون شده است ورنه شرايع قرآنی موجز و غيروافی به جامعه
بزرگی است که نيم قرن و يک قرن پس از هجرت به وجود آمد . مهمتر از اين نکات، اين مطلب مهم و شايسته تأمل و
مطالعه است که اغلب اين احکام مقتبس از شريعت يهود يا عادات و آداب زمان جاهليت اعراب است.
روزه
عاشورا [يعنی] » مثلاً روزه از يهود به اسلام آمده است . نهايت از مجرای عادات اعراب جاهليت که روز دهم محرم
را روزه را می گرفتند . پس از هجرت به مدينه، هنگامی که قبله تغيير کرد، روزه نيز به ايام معدودات مبدل شد . « کبور
يعنی ده روز اول محرم را روزه می گرفتند و پس از آنکه مسلمانان خرج خود را از يهود کاملاً جدا کردند، ماه رمضان
به روزه اختصاص يافت.
نماز
نماز در همه اديان هست و رکن اوليه ديانت است که روی به خدا آرند و او را ستايش کنند و گويا در اسلام نخستين
فريضه اسلامی است و بدين شکل و طرز مخصوص ديانت اسلام است که از راه سنّت مستقر شده است ورنه در قرآن
از تفصيل و جزئيات آن خبری نيست . قبله هم در تمام مدت سيزده ساله رسالت او [محمد] در مکه و يک سال و نيم پس
از هجرت، همان قبله يهود يعنی مسجد الاقصی بود.
43 آيات ١٨ تا ٣٤ سوره عبس
88
حج
حج تحقيقاً براِی تأييد و تثبيت عادات قومی عرب مقرر شده است . تمام مناسک حج و عمره، احرام، لثم و لمس
حجرالاسود، سعی بين صفا و مروه، وقفه در عرفات و رمی جمره، همگی در دوره جاهليت متداول بود و تنها بعضی
تعديلات در حج اسلامی نسبت به دوره جاهليت روی داده است.
می گفتند و هر قومی بت خود « لبيک يا منات » و « لبيک يا عُزّی » ،« لبيک يا لات » اعراب قبل از اسلام هنگام طواف
جای بتها را گرفت و آن عبارت بدين شکل تعديل شد: لبيک اللهم لبيک. « اللهم » را می خواند. در اسلام
عربها ص يد را در ماه حج حرام می دانستند . پيغمبر حرمت صيد را مخصوص ايام حج و هنگام احرام مقرر فرمود .
عربها گاهی لخت به طواف کعبه می پرداختند . اسلام آن را منع کرد و همان پوشيدن لباس دوخته نشده را مقرر کرد .
عرب از خوردن گوشت قربانی اکراه داشت. پيغمبر آن را مجاز ساخت.
مشهور است که مسلمانان پس از فتح مکه و برانداختن اصنام قريش از سعی بين صفا و مروه اکراه داشتند زيرا قبل از
اسلام بر اين دو کوه دو بت سنگی قرار داشت که حاجيان و زائران دوره جاهليت سعی بين صفا و مروه را برای
نزديک شدن به آنها و دست کشيدن و بوسيدن آنها کسب ت برک می کردند . ولی پيغمبر نه تنها بين صفا و مروه را مجاز
کرد، بلکه در آيه ١٥٨ سوره بقره آن را از شعائر الله قرار داد.
شهرستانی در ملل و نحل 44 می نويسد : بسياری از تکاليف و سنن اسلامی ادامه عادات دوره جاهليت است که اعراب
آنها را از يهود گرفته بودند . آن زمان ازد واج با مادر و دختر حرام بود . ازدواج با دو خواهر قبيج و نکاح با زن پدر
حرام بود . غسل جنابت، غسل مس ميت، مضمضه و استنشاق، مسح سر، مسواک، استنجاء، گرفتن ناخن، کندن موی
بغل و تراشيدن موی زهار، ختنه و بريدن دست راست دزد، همه پيش از ظهور اسلام متداول بود و غالب اً از يهود بدانها
رسيده بود.
جهاد و زکات
در ميان فرائض دو فريضه است که مخصوص شريعت اسلامی است و آن دو جهاد و زکات است . اگر در ساير شرايع
از اين دو فريضه اثری نيست، برای اين است که شارعان ديگر دارای هدفی که محمد داشت نبودند . محمد می خواست
دولتی تشکيل دهد و طبعاً چنان دولتی بدون لشکر و پول نمی توانست تشکيل شود و نمی توانست پايدار بماند.
جهاد از شرايع خاص اسلام است و بی سابقه ترين قانونی است که بشر وضع کرده است و آن را بايد مولود فراست و
کياست و واقع بينی محمد دانست که يگانه راه حل مشکل را دَمِ شمشير يافته است نه آيات خوش آهنگ و روحانی سوره
های مکّی.
داشتن سپاه حاضر که هر شخص سالم و قادر به جنگ بايد در آن سهيم باشد، به مال نيازمند است . غنائم و به دست
آوردن مال، محرّکِ سپاهيان است به جنگ . ولی عايدی مستمر و مطمئن تر بيشتر ضرورت دارد و آن را قانون زکات
تأمين می کند.
باده و قمار
فکر مثبت و بينانگزار محمد پيوسته موجبات و مقتضيات جامعه جديد را در نظر گرفته و آنچه او را به هدف نزديک
می کند، به کار می بندد. از آن جمله است نهی مسکرات که آن هم از مختصات شرايع اسلامی است.
نهايت اين قانون بيشتر از لحاظ اجتماعی وضع شده است، چهه اعراب خونگرم احساساتی و بی بند و بار اگر به
مسکرات که کاملاً رايج و متداول بود روی آورند، شرّ و فساد از آن ناشی می شود و از همين روی در سه مرحله آن را
منع فرمود.
يعنی] از تو ] .« ويسئلونک عن الخمر والميسر قل فيها اثم کبير و منافع للناس » : نخست آيه ٢١٩ سوره بقره است که
راجع به باده و قصاره پرسند، بگو آن دو مستلزم گناه و شرّند و سودی هم برای مردم دارند.
پس از آن آيه ای است که به مناسبت نماز گزاردن يکی از مهاجران در حال مستی و سر زدن اشتباهی از او در آن حال
.45«... يا اَيُّهَا اَلّذينَ آمُنو لاتَقرَبُوا الصّلَوهَ وَ اَنتُم سَکاری » : نازل شده است
ولی حرمت آن بطور مطلق و دليل اين حرمت در آيه های ٩١ و ٩١ سوره مائده آمده است . در آيه ٩٠ با لهجه ای قاطع
يعنی] خمر و قمار ] .« اِنَّمَا الخَمرَ وَ المَيِسرَ وَ الاَنصابُ وَ الاَزلامُ رِجسُ مِن عَمَلِ الشَّيطانِ فَاجتَنِن بُوُه » : و آمرانه می فرمايد
و بت از کارهای پليد شيطان است از آن دوری کنيد.
که نوعی توسل به بتان واستشاره از آنهاست، اضافه شده است . « انصاب و ازلام » خمر هميشه با قمار آمده و در اينجا
ولی در آيه بعدی [يعنی] ٩١ باز خمر و قمار را پيش کشيده و علت نهی آن را بيان فر موده است که به احتمال قوی بر
اِنَّما يُريُد الشَّيطانَ اَن يُوقِعَ بَينکَمَ العَداوَهَ وَ البَعضاء فِی الخَمِر وَالمَيسِرِ وَ يَصُدَّکُم » : اثر حدوث حادثه ای نازل شده است
44 [ابوالفتح محمد شهرستانی در حدود ١٠٧٦ ميلادی در خراسان به دنيا آمد و در موطن خود به تحصيل پرداخت . پس از تحصيل به زيارت
کعبه رفت و آنگاه سه سال در بغداد سکونت گزيد . اما به خ راسان بازگشت و تا آخر عمر ( ١١٥٣ ميلادی ) به تحقيق و تأليف پرداخت . مهمترين
است که بارها به چاپ رسيده است] « ملل و نِحَل » اثر او کتاب مشهول
45 [آيه ٤٣ سوره نسا. ای کسانی که ايمان آورديد، در حين مستی نماز مگذاريد...]
89
يعنی] شيطان از راه مشروب و قمار ميان شما کينه و خصومت بر می ] .« عَن ذِکِر اللهِ وَ عَنِ الصّلوِه فَهَل اَنتُم مُنتَهُو نَ
انگيزد و شما را از نماز و ياد خدای غافل می کند. آيا پند می گيريد؟
اين آيه نظر ما را در سطور گذشته تأييد می کند که با نوشيدن مسکر و ارتکاب قمار ميان آنها نزاغ و جنجال راه می
افتاد. احکام راجع به زنا و لواط و مسائل مربوط به تعدد زوجات و طلاق و بسياری از احکام ديگر تعديلی است از
شرايع يهود و اصلاحی است در عادات متداول ميان عرب.
با همه اينها قرآن معجزه است . اما نه مانند معجزه های سايرين که در ميان مه و غبار افسانه های قرون گذشته پيچيده
شده باشد و جز ساده لوحان و بيچارگان معتقد انی نداشته باشد . نه، قرآن معجزه است، معجزه زنده و گوي ا. قرآن معجزه
است ولی نه از حيث فصاحت و بلاغت ونه از حيث محتويات اخلاقی و احکام شرعی . قرآن از اين حيث معجزه است
که به وسيله محمد تک و تنها با دست تهی و با نداشتن سواد خواندن و نوشتن بر قوم خود پيروز شد و بنيادی بر پا
ساخت. قرآن معجزه است برای اينکه ددان آدمی صورت را به انقياد کشانيد و به وسيله آيات گوناگون اراده آورنده خود
را بر همه تحميل کرد ... حضرت محمد به قرآن باليده و آن را سند صدق رسالت خود قرار داده است زيرا آن وحی
پروردگار و او واسطه ابلاغ اوست.
بيش از شصت بار در قرآن آمده و غالباً به همان معنی لغوی استعمال شده که عبارت است از القاء به « وحی » کلمه
ذهن، مطلبی را به خاطر ديگری انداختن يا اشاره زودگذر نهانی . از همين روی، پس از هر وحی حضرت شتاب داشت
وَلا تَعجَل بِالقُرآنِ مِن » : که يکی از کاتبان وحی آن را ثبت کند . در دو سه جای قرآن اشاره ای به اين شتابزدگی است
.47«... لا تُحَرّک بِهِ لِسانَکَ لِتَعجَلَ بِهِ » .46« قَبلِ اَن يُقضی اِلَيکَ
در اين شتابزدگی نکته ای دقيق نهفته است که حالت وحی حالت خاصی است و فروغی که در آن حال بر ذهن پيغمبر
می تابد غير از مطالب عاد ی زندگانی است و از اين رو، بنا بر حديثی که مُسلِم از ابو سعيد خدری 48 نقل کرده است،
.« جز قرآن از من چيزی نقل نکنيد. اگر کسی جز نص قرآن از من چيز نوشته است محو کند » : پيغمبر می فرمود
نکته شنيدنی و شايان توجه اين است که حالتی غيرعادی هنگام وحی بر حضرت کاری [جاری] می شد . گويی جهدی
شديد و درونی روی می داده است . بخاری به نقل از عايشه آورده است که : حارث بن هشام از حضرت رسول کيفيت
وحی را پرسيد و حضرت فرمودند : شديدتر آنها چون آوای جرسی است که پس از خاموشی در ذهنم نقش بسته است .
.« گاهی فرشته به صورت مردی ظاهر شده و پس از دريافت مطلب ناپديد می شود
هنگام وحی حتی در روزهای سرد، عرق از پيشانيش می ريخت و در تأييد اين حديث عايشه، بخاری » : عايشه می گويد
از صفوان بن بعلی نقل می کند که بعلی آرزو داشت حضرت را در حال وحی مشاهده کند . روزی مردی با جبه ای
[جامه گشاد و بلند که روی جامه های ديگر به تن کنند ] معطر از پيغمبر سئوال کرد که احرام حج عمره را می تواند با
آن جبه انجام دهد؟ حالت وحی به حضرت دست داد . عمر به بعلی اشاره کرد و او به داخل آمده، ديد حضرت مثل کسی
که در خواب است خُرخُر می کند و رنگ مبارکش سرخ شده است . پس از اندکی از آن ح الت بيرون آمده، سئوال کننده
را خواست و به وی فرمود سه مرتبه جبه خود را از عطر بشويد و احرام عمره نيز چون احرام حج به جای آورد.
46 آيه ١١٤ سوره طه. [و شتاب مکن به قرآن پيش از آنکه وحی به تو داده شود]
47 آيه ١٦ سوره قيامت [حرکت مده زبانت را تا شتاب کنی در آن]
48 [ابوسعيد خدری از ياران رسول در مدينه که احاديث فراوانی از وی منقول است. او در حدود سال ٨٧٥ ميلادی درگذشت]
90
محمد بشر است
انبياء عامی بدندی گرنه از الطاف خويش
بر مس هستی آنان کيميا می ريختی
مولوی
قُل اِنَّما اَنَا بِشَرُ مِثلُکُم » اين معنی که پيغمبر بشريست به علاوه امتياز روحی ميان تمام علمای پيشين اسلام مطابق آيه
49 مورد اتفاق بود . حتی علمای اهل سنّت، عصمت و علم را لازمه ذات نبی و از صفات او ندانسته اند، بلکه « يُوحی اِلَ یَّ
آن را موهبتی از طرف خداوند گفته اند . بدين توجيه که خداوند فلان آدمی را بدين جهت که دارای عصمت و علم و ساير
صفات فوق العاده بشری است به رسالت برنگزيده است، بلکه چون او را مأمور هدايت خلق فرموده، مواهبی فوق
مواهب بشری به او اعطاء کرده است.
آنها معتقد بودند از اين حيث به شخصی ايمان می آوريم که او را حامل وحی فرض می کنيم نه اينکه چون خداوند او را
در سطحی برتر از علم و اخلاق قرار داده است پيغمبر می دانيم و در اين مورد به آيات قرآن استناد می کردند:
وَ کَذلِکَ اَوحَينا اَلَيکَ روُحاً مِن اَمرِنا ما کُنتَ تَدری مَاالکِتابُ وَ لاَ الايمانُ وَ لکِن جَعَل ناهُ نُوراً نَهدی بِهِ مَن نَشاءُ »
«... مِن عِبادِنا
يعنی ما به تو وحی رسانيديم و قبل از آن از کتاب و ايمان اطلاعی نداشتی . به وسيله قرآن هر يک از بندگان را
. که بخواهيم هدايت می کنيم 50
آيه قبل از اين هم تقريباً دلالت بر چنين معنايی دارد و بخصوص آيه ٥٠ سوره انع ام در جواب کسانی که از پيغمبر
معجزه می خواستند، اين مطلب را به شکل صريح بيان می کند:
«... قَل لااَقُولُ لَکُم عِندی خَزائِنُ اللهِ وَ لا اَعلمُ الغَيبَ وَ لا اَقُولُ لَکُم اِنّی مَلَکُ اِن اَتَّبِعُ اِلا ما يُوحی اِلَیَّ »
[يعنی] ای محمد به آنها بگو من نمی گويم گنجهای خداوند نزد من است و از غيب خبری دارم يا اينکه من
فرشته ام. من تابع الهام ضمير و رسانيدن وحی هستم.
در آيه ١٨٨ سوره اعراف می فرمايد:
قَل لا اَملِکُ لِنَفسی نَفعاً وَ لا ضَرّاً اِلا ما شاءَاللهُ وَ لَو کُنتُ اَعلَمُ الغَيبَ لاَ ستَکثَرُتُ مِ نَ الخَيرِ وَ ما مَسَّنِی السّوُءُ »
.« اِن اَنَا اِلا نَذير وَ بَشير لِقَومِ يُؤمِنُونُ
[يعنی] ای محمد به آنها بگو من سود و زيانی در اين امر ندارم مگر آنچه خدا بخواهد . اگر غيب می دانستم هم
جلب خير می کردم و هم بدی را از خويش دفع می ساختم. من جز داعی حق برای مؤمنين نيستم.
اين آيه نيز جواب مشرکان است که می گفتند اگر راست می گويی و با عالم غيب سر و کار داری چرا در مقام تجارت و
سود بردن نيستی؟
آيات قرآنی در اين باب صريح و روشن است و احاديث و مندرجات سيره های معتبر همه مؤيد اين است که پيغمبر
داعيه عصمت و کشف مغيبات نداشت و با کمال سادگی و صداقت به ضعفهای بشری خويش واقف بود.
49 صوره فصلت آيه ٦ [بگو جز اين نيست که من انسانی هستم مثل شما که به من وحی کرده می شود]
50 سوره شوری آيه ٥٢
91
حديث معتبری از پيغمبر نقل می کنند که در برابر سئوالات پرت و پلای مشرکان که می خواستند وی را عاجز کنند می
.« اينها از من چه توقع دارند، من بنده خدايم و جز آنچه به من آموخته است نمی دانم » : فرمود
صداقت و درستی محمد در سوره عََبس 51 به شکل ستايش انگيزی ساطع است و عتاب ملامت آميز خداوندی نسبت به
محمد از آن هويداست ولی محمد با کمال راستی آن را می گويد:
عَبَسَ وَ تَوَلّی . اَن جاءَ الاَعمی وَ ما يُدريکُ لَعَلَّهُ يَزَّکّی . اَو يَذَّکَّرُ فَتَنقَعَهُ ال ذِّکری. اَما مَن استَغنی . فَأنتَ لَهُ تَصَدّی »
.52«... وَ ما عَلَيکَ اَلاّ يَزَّکّی وَ اَمّا مَن جاءَ کَ يَسعی وَ هُوَ يَخشی. فَاَنتَ عَنهُ تَلَهّی کلاّ اِنَّها تَذکِرَهُ
پيغمبر اين ميل بشری را داشت که می خواست مردمان متمکن و متنعم به اسلام درآيند . شايد در اين ميل و رغبت محق
يعنی] کدام يک از ما دو طرف ] «... اَیُّ الفَريقَينِ خَيرُ مَقاماً وَ احَسَنُ نَدِيّ اً » : بود زيرا مشرکان در مقام تفاخر می گفتند
(مسلمانان و مشرکان) بيشتر و در اجتماع محترم تريم؟ 53
پس طبعاً پيغمبر ميل داشت متعينين و محترمين را گرد خود جمع کند . روزی که با يکی از افراد اين طبقه صحبت می
کرد و قطعاً برای اقناع او گرم مذاکره بود، کوری به نام عبدالله بن ام مکتوم که اسلام آورده بود به وی رسيد و گفت از
آنچه خدا به تو آموخته است چيزی به ما ياد بده . پيغمبر به حرف او اعتنايی نکرد و به خانه رفت . آن وقت اين س وره
اخم کرد و روی گرداند هنگامی که نابينا به او رسيد، تو چه می » : شريفه عَبَس نازل شد که لهجه عتاب از آن هويداست
دانی شايد تزکيه می شد و سخنان تو به وی آرامش می داد، اما تو به متشخص روی آوردی، از او چه زيانی می رسد
که ايمان نياوردی . اما آنکه به سوی تو شتاف ت، به خدا گرويده و تو بدو التفاتی نداشتی . نه، نبايد اينطور باشد و اين را به
.« عنوان يادآوری گفتيم
بعدها پيغمبر هر وقت عبدالله بن ام مکتوم را می ديد می فرمود خوش آمد کسی که خداوند برای خاطر او مرا عتاب
فرمود.
در سوره غافر [مؤمن] آيه ٥٥ می فرمايد:
.« فَاصبِر اِنَّ وَعدَاللهِ حَقّ وَ استَغبِر لِذَنبِکَ وَ سَبِحّ بِحَمدِ رَبّکَ بِالعَشِیّ وَ الاِبکارِ »
يعنی شکيبا باش، وعده خداوند استوار است، از گناهان خود به درگاه خداوند استغفار کن و نمازهای پنجگانه
را بجای آور.
نسبت دادن گناه به محمد و امر به طلب بخشايش از آن گناه در نصّ قرآن منافی است با عصمت مطلقی که بعدها مسلمين
برای پيغمبر قائل شدند. در سوره الشرح [انشراح] به شکل ديگری اين معنی تکرار شده است:
«؟ اَلَم نَشرَح لَکَ صَدرَکَ وَ وَضَعنا عَنکَ وِزرَکَ. الَّذی اَنقَضَ ظَهرَکَ »
[يعنی] آيا سينه ات را برای وحی باز نکرديم و بار گناهان (خطاها) را که بر دوش تو سنگينی می کرد از تو
بر نداشتيم؟ 54
آمده است: « وزر » يعنی گناه به جای « ذنب » در سوره فتح باز کلمه
اِنّا فَتَحنا لَکَ فَتحاً مُبين اً. لِيَغفِرَ لَکَ اللهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ وَ ما تَاَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعمَ تَهُ عَلَيکَ وَ يَهدِيَکَ صِراطاً »
.« مُستَقيماً
[يعنی] پيروزی درخشانی به تو داديم تا خداوند گناهان گذشته و آينده ات را ببخشد و نعمت خود را بر تو تمام
. کند و به راه راست هدايتت فرمايد 55
رويهم رفته از نصهای صريح و غير قابل خدشه آيات قرآنی چنين بر می آيد که خود حضرت دعوی عصمت و مرتبه
فوق انسانی که بعدها ديگران برای او درست کردند نداشته و خويشتن را جائزالخطا گفته است و همين امر شأن او را در
نظر اهل فکر و تحقيق بالا برده و ارزش ملکات و نيروی روحی او را چندين برابر می کند.
[ 51 [آيه ٢ تا ١٢
52 [روی ترش کرد و پشت بگردانيد که چرا آن کور نزد وی آمد، تو چه دانی شايد او پاک شود و يا تذکار يابد و تذکارش سود دهد، اما آنکه
بی نيازی می کند، تو بدو اقبال می کنی که اگر هم پاک نشود گناهی بر تو نيست، اما آنکه شتابان نزد تو آمده و همو ترسد، تو از وی تغافل می
کنی، چنين مکن که اين تذکاريست]
53 سوره مريم آيه ٧٣
54 سوره الشرح (الانشراح) ١ تا ٣
55 سوره فتح آيه های ١ و ٢
92
انسانها جز در امور رياضی که حقايق ثابت دار ند و جز در امور طبيعی که نسبتاً از مقولات مثبته و عقيله اند در ساير
امور مانند عقايد مذهبی و سياسی و عادات اجتماعی ابداً عامل عقل را به کار نمی اندازند . نخست به امری معتقد می
شوند و سپس عقل و انديشه را برای اثبات آن به تکاپو و تلاش بر می انگيزانند.
علماء اس لام نيز از اين اصل کلّی منحرف نگشتند . نخست از فرط ارادت معتقد شدند که پيغمبر معصوم است . پس از آن
تمام اين مُصرّحات قرآنی را تأويل کردند.
دست و پايی که مفسران در اين باب می زنند، قضيه سهل تستری 56 (شوشتری متوفی ٢٧٣ ) را به خاطر می آورد که
يکی از مريدان نزد وی آمد و گفت مردم می گويند تو روی آب راه می روی.
سهل گفت : از مؤذن مسجد بپرس که آدم راستگويی است . مريد رفت نزد مؤذن و قضيه را پرسيد . مؤذو گفت : نمی دانم
که او روی آب راه می رود يا نه ولی اين را می دانم که روزی سهل برای تطهير به کنار حوض آمده و در آب افتاد و
اگر من نبودم و او را در نمی آوردم خفه می شد . امری که پژوهنده بی طرف و حقيقت جوی را گمراه نمی کند، کثرت
مستندات است.
گولدزيهر 57 نيز معتقد است روايات و احاديث و سيره هايی که صورتی قطعی و روشن از شارع اسلام ترسيم می کنند،
در هيچ يک از تواريخ دينی جهان ديده نمی شود و همه آنها محمد را با تمام عوارض بشری نشان می دهد.
در اين مستندات تلاشی صورت نگرفته است که وی را از تمايلات بشری دور کنند، بلکه بالعکس او را به مؤمنان و
اطرافيانش نزديک می سازند چنانکه گفته اند : در جنگ خندق چون سايرين به کندن زمين می پرداخت و درباره خوش ی
يعنی] از دنيای شما عطر و زن و نماز ] « اَحبُّ مِن دُنيا کُمّ ثَلاث : اَلطَيب وَاَلنِساء و قُره عَينیِ اَلصلاه » : زندگی می فرمايد
را دوست دارم.
و از همين روی اعمالی از وی روايت می کنند که چندان تناسبی با زهد و ترک دنيا ندارد.
با وجود مستندات فراوان چه در قر آن و چه در احاديث و چه در سيره ها و روايات پس از رحلت حضرت رسول تمام
خصائص بشری از وی سلب می شود . فردای وفات او عمر، يا يکی از صحابه های بزرگ، شمشير به کف فرياد می
زند هر کس بگويد محمد مُرد با اين شمشير گردن وی را خواهم زد . خدا پدر ابوبکر را بيامرزد که بر و ی بانگ زد
.58« اِنّکَ مِيّتُ وَ اَّنهُم مَِتُونَ » : مگر نه در قرآن آمده است
هر قدر فاصله زمانی و مکانی از مدينه سال يازده هجری فزونی می گيرد، قوه پندار مسلمانان بيشتر به کار می افتد و
کار اغراق و مبالغه چنان بالا می گيرد که بنده و فرستاده خدا يعنی دو صفتی که خود حضرت محمد برای خود قائل بود
و آن دو را در نمازهای پنجگانه و در آيات عديده قرآن ذکر کرده است فراموش می شود . او را علت غائی جهان
59 معرف می کنند تا آنجايی که خداوند قادر و آفريننده جهان که با گفتن « لولاک لما خلقت الافلاک » آفرينش و مصداق
می توانست خلقت [خلعت] هستی بر کائنات بپوشاند، برای مواد اوليه خلقت ناچار می شود نخست « کن – باش » کلمه
نور محمدی بيافريند و سپس بر آن نور نظر افکند تا از تأثير آن نظر عرق شرم بر نور نشيند و در نتيجه بتواند از آن
عرق، روح انبياء و فرشتگان را به وجود آورد 60 . محمد عبدالله السمان در کتاب محمد رسول بشر می نويسد : محمد
چون انبياء ديگر بشر بود مانند ساير آدميان متولد شد، زندگی کرد و مُرد . شئون رسالت او را از حدود بشريت خارج
نکرد و مثل همه مردم خشمگين، خشنود، راضی و مغموم می شد . به اسود بن عبدالمطلب ابن اسد نفرين می کرد که
خدايا کورش کن و پسرش را يتيم.
محمد عزت دروزه نويسنده فلسطينی کتابی در سيره حضرت رسول نوشته و مقيد بوده است آراء و عقايد خود را بر
نصوص قرآنی متکی سازد . اين مسلمان روشنفکر که در سراسر دو جلد کتاب شريف و جليل خود خلوص و ايمان او به
مسلمين چون قسطلانی 61 راه « غُلّات » حضرت رسول و شريعت اسلامی ساطع است، با ک مال تأسف اعتراف می کند که
کج در پيش گرفته و به مبالغاتی دست زده اند که ابداً با نصوص قرآن کريم سازگار نيست و حتی در احاديث معتبر و
موثق صدر اسلام نشانی از آنها نمی يابيم . در عقايد ناموجه آنها خداوند آدم را برای اين آفريد که محمد از نسل او به
وجود آيد و مقصود از خلقت نوع انسانی او بوده است حتی لوح و قلم و عرش و کرسی بلکه تمام آسمانها و زمين، جنّ و
انس، بهشت و دوزخ و خلاصه تمام کائنات در پرتو نور محمد به وجود آمده است و صراحت آيه ١٢٤ سوره انعام را
يعنی] خدا داناست که رسالت خود را به که تفويض فرمايد، فراموش کرده ] « الله اعلم حيث يجعل رسالته » : که می فرمايد
پس گوش انداخته اند. « يگانه مؤثر در عالم وجود خداست » اند و اين اصل بزرگ ديانت اسلام که
نويسنده روشنفکر مسلمان اضافه می کند که مطابق نصوص قرآنی همه انبياء بشرهای عادی اند که حق تع الی آنها را
برای هدايت مردم برگزيده است:
56 [سهل تستری (شوشتری) يکی از صوفيان معروف اهل شوشتر در خوزستان ايران. حدود ٨٨٦ ميلادی درگذشت]
اين کتاب توسط . (Vorlesungen über den Islam ) « درسهايی از اسلام » خاورشناس آلمانی مؤلف کتاب Goldziher 57 [گولدزيهر
به فارسی ترجمه شده است] « العقيده و الشريعه فی الاسلام » علينقی منزوی از ترجمه عربی به نام
[ 58 [به درستی که تو مردنی هستی و ديگران هم مردنی اند. سوره زمر آيه ٣٠
59 [حديث خطاب به رسول الله: اگر تو نبودی من افلاک را نمی آفريدم]
60 کتاب مرصاد العباد شيخ نجم الدين دايه. علی دشتی
لطايف الاشارات بفنون القرآت] » ١٤٤٨ م) مهمترين کتاب وی - 61 [ابوالعباس احمد بن محمد قسطلانی اندلسی شافعی ( ١٥١٧
93
وَ ما اَرسَلنا قَبلَکَ اِلاّ رِجالاً نُوحی اِلَيهِم فَسئَلوُا اَهلَ الذّکِرِان کَنتُم لا تعَّلَمُونُ وَ ما جَعَلناهُم جَسُداً لايَا کَلُونُ اّلطَامَ »
62« وَ ما کانُوا خالِدينَ
. پيش از تو مردانی را به وحی اختصاص داديم، آنها نيز می خوردند و جاويد نبودند 63
وی آيه های عديده ای از قرآن نقل می کند که مشعر است بر اينکه پيغمبران جز مزيّت وحی و برگزيده شدن از طرف
حضرت حق، مزّيت ديگری نداشته اند. مانند:
يعنی] بگو منزه است خدای من . آيا من جز بشری هستم که به ] « قُل سُبحانَ رَبّی هَل کُنتُ اِلاّ بَشَراً رَسُو لاً »
64«؟ رسالت برگزيده شدم
يعنی] مردم بدين خيال واهی ] .« وَ ما مَنَعَ اّلناسُ اَن يُؤمِنُوا اِذا جاءَ هُمُ الهُدی اِلاّ اَن قالُوا اَبَعَثَ اللهُ بَشَراً رَسُو لاً »
. از پيروی حق سر باز ردند که می گفتند خداوند پيغمبر خود را از ميان بشر برگزيده است 65
. يعنی] قبل از تو مردانی را برای وحی انتخاب کرديم 66 ] «... وَ ما اَرسَلنا قَبلکَ الاّ رِجالاً يُوحی اِلَيهِم »
يعنی] اين چگونه پيغمبريست که هم غذا می خورد ] « وَ قالُو اما لِهذَا الرَّسُولِ يَاکُلُ الطَّعامَ وَ يَمشی فِی الاَسوا قِ »
. و هم به بازار می رود 67
يعنی] ما با ] « نَحنُ نَقُصَّ عَليکَ اَحسَنَ القَصَصِ بِما اَوحَينا اِلَيکَ هذَا القُرآن وَ اِن کُنتَ مِن قَبلِهِ لَمِن الغافِلي نَ »
. وحی خود بهترين حکايتها را در قرآن آورديم، گرچه قبل از وحی و قبل از قرآن تو نيز از غافلان بودی 68
يعنی] برای هيچ بشر عمر جاويدان مقرر نکرده ايم ] « وَ ما جَعَ لنا لِبَشَرَّ مِن قَبِلکَ الخُلدَ اَفَاِنَ مَّتَ فَهُمُ الخالِدُو نَ »
. که تو بميری و آنها جاويدان باشند 69
يعنی]محمدنيست مگرمانند يکی از پيغمبران که قبل از وی ] «... وَ ما مُحَّمَدُ اِلاّ رَسُولُ قَدخَلَت مِن قَبِلِه الرّسُ لُ »
. آمده اند 70
. يعنی] تو خود نمی دانستی کتاب چيست و ايمان چيست 71 ] « ما کُنتَ تَدری ما اِلکتابُ وَ لَ الايمانُ »
« قَل ما کُنتُ بِدعاً مِنَ الرسُلِ وَ ما اَدری ما يُفعَلَ بِ وَ لابِکُم اِن اَتَبَعُ اِلا ما يُوحی اِلّی وَ ما اَنَا اِلا نَذيرُ مُبي نُ »
[يعنی] من بدعت تازه ای در ميان پيغمبران نيستم و نمی دانم خداوند به من و به شما چه می کرد اگر جز آنچه
. به من وحی فرموده است سخن می گفتم. من جز نذير نيستم 72
اَللهُم » : در غزوه بنی معونه که هفتاد تن از مسلمانان کشته شدند، چندين روز نماز بامداد را با اين عبارت آغاز می کر د
يعنی] خداوندا بنی مضر را در هم بکوب . آثار بشر بودن و دچار ضعفهای آن شدن همه جا ] « اَشّدَدَ و طأتَکَ عَلَی مُضِر
در احوال پيغمبر مشهود است.
پس از شکست اُحُد و قتل حمزه بن عبدالمطلب، وحشی حبشی، دماغ و گوش او را بريد و هِند زن ابوسفيان سينه او را
شکافت و جگرش را بيرون آورد و جويد تا آنجا که پيغمبر از مشاهده جسد مُثله شده حمزه چنان در خشم شد که انتقام
جويانه فرياد زد : بخدا پنجاه تن از قريش را مُثله خواهم کرد . خود اين قضيه و نظائر آن خشونت روح و کينه جويی
62 [نفرستاده ايم پيش از تو بجز مردانی که به آنها وحی می کرديم اگر خودتان نمی دانيد از اهل کتاب بپرسيد . ما پيغمبران را جسدها نکرديم
[ که غذا نخورند و جاودانيشان نکرديم. سوره انبياء آيات ٧ و ٨
63 سوره انبياء آيات ٧ و ٨
64 [سوره] اسرا آيه ٩٤
65 سوره اسرا آيه ٩٤
66 سوره انبياء آيه ٧
67 سوره فرقان آيه های ٧ و ٨
68 سوره يوسف آيه ٣
69 سوره انبياء آيه ٣٤
70 سوره آل عمران آيه ١٤٤
71 سوره شوری آيه ٥٢
72 سوره احقاف آيه ٩
94
اعراب را نشان می دهد که حتی زنی متشخص سينه کش ته ای را شکافته، جگر او را در آوَرَد و بخورَد و چون غذای
خوشمزه ای نبوده است، بيرون اندازد . همين هند و بعضی از زنان متشخص ديگر برای تشويق جنگجويان ميان آنها
افتاده با نويد لطف زنانه خود و وعده های فريبنده ديگر تشجيعشان می کردند.
در سيره ابن هشام آمده است که چند نفر از قبيلهه بحيره زار و بيمار نزد پيغمبر آمده از او مساعدت خواستند . آنها را
بيرون مدينه نزد شتربانان خود فرستاد تا از شير شتر بنوشند و شفا يابند . پس از استفاده از شير شتر و آسوده شدن از
رنج، شتربان را کشته، خار در چشمش فرو کردند و شتر را با خود برد ند. چون خبر به پيغمبر رسيد چنان به خشم آمد
که بی درنگ کرز بن جابر را به دنبال آنها فرستاد . پس از آنکه همه را اسير کردند و به حضور محمد آوردند، امر کرد
اِنا بَشَرِ اَغصَب وَ » : دست و پايشان را قطع و چشمانشان را کور کنند . در صحيح بخاری حديثی است از پيغمبر که
يعنی من بشرم چون ساير آدميان به خشم می آيم و متأثر می شوم. .« آسفِ کَما يَغضِبُ البَشّر
حکايات و روايات بی شماری هست که اين گفتار را تأييد می کند . ابو رهم غفاری يکی از صحابه است . در يکی از
غزوات در صف پيغمبر مرکب می راند . مرکب آنها بر حسب اتفاق به يکديگر نز ديک شد بطوری که کفش زمخت او
به ساق پيغمبر خورد و متألمش ساخت . آثار خشم بر او ظاهر شد و با تازيانه بر پای ابو رهم زد . خود اين شخص نقل
می کند چنان ناراحت شدم که ترسيدم آيه ای در باره من و کار ناشايسته من نازل گردد.
در روزهای آخر حيات، اسامه بن زيد را به فرم اندهی لشکری گماشت که مأمور هجوم به شام بود . طبعاً نارضاييها و
بگومگوهايی ميان خواص روی داده که جوان بيست ساله ای را چرا بر لشکری که صحابه ای بزرگ چون ابوبکر در
آن شرکت داشته امير کرده است؟ اين خبر به گوش پيغمبر رسيد . چنان برآشفته شد که از بستر ناخوشی برخاسته خود را
به مسجد رسانيد و پس از نماز، بر منبر شده بانگ زند : اين چه سخنانی است که به گوش می رسد و اعتراض می کنند
که اسامه را امارت لشکر داده ای؟ همچنين در آخرين روز بيماری که دچار اغماء بود، ميمونه دارويی را که در حبشه
ياد گرفته بود حاضر کرد . آن دارو را در دهان حضرت ريختند . حضرت به خود آمد و خشمناک فرياد زد چه کسی اين
کار را کرد؟ گفتند ميمونه دوا را ساخته و به دست عمويت عباس در دهانت ريختند . گفت: غير از عباس دوا را در دهان
همه حاضرين بريزيد. حتی خود ميمونه که روزه بود از آن دوا خورد.
در حوادث بيست و سه ساله زندگی محمد مخصوصاً در ايام اقامت در مدينه شواهد زيادی هست از انفعالات روحی و
تأثرات بشری چون قضيه افک، ماريه قبطيه و تحريم او بر خود و يا شتابی که برای رسيدن به زينب از خود نشان داد و
بی درنگ پس از سر رفتن ايام عدّه او به خانه اش رفت.
با وجود همه اين شواه د و با وجود اينکه در قرآن پيغمبر دعوی اعجاز نکرده است، پس از رحلت آن حضرت کارخانه
معجزه سازی مسلمانان به کار افتاد و هی خرق عادت و انجام امور محال به او نسبت دادند . هر قدر فاصله زمانی و
مکانی فزونی گرفته است، حجم معجزات به شکل ناموجهی بزرگ شده تا آنجا که بسياری از علماء و محققان اسلامی
آنها را ناروا و غير قابل قبول دانسته اند و آوردن يکی دو شاهد ما را از تفصيل بی نياز می کند . مردی به نام قاضی
عياض اندلسی که ما بين قرون ٥ و ٦ هجری زندگی می کرده، هم شاعر هم محدث هم قاضی و هم عالِم به انساب عرب
.« الشفاء به تعريف حقوق المصطفی » بوده است، کتابی تأليف کرده است به نام
شخص متوقع است در اين کتاب به شرح مکارم و فضايل و قوه تدبير و سياست پيغمبر برخورد . اما متأسفانه در اين
کتاب مطالبی ديده می شود که شخص حيرت می کند چگونه ممکن است آدميزاد کتاب خوانده و بهره مند از حداقل فهم
و تربيت علمی چنين مطالبی را درباره پيغمبر بنويسد . مثلاً قدرت خارق العاده پيغمبر در جماع را از فضايل آن حضرت
به شمار آورده و از انس بن مالک 73 روايت می کند که آن حضرت در شبانه روز به زنان يازده گانه خود می رسيده و
ميان ما معهود و مشهود بود که در وی قوه سی مرد وجود دارد، و باز از انس بن مالک روايت می کند که پيغمبر
.74« سخاوت، شجاعت، کثرت جماع و کشتن » : فرموده است مرا بر ديگران چهار مزيت است
هر خردمندی حق دارد در صحت اين روايت آن هم از انس بن مالک شک کند . محمد هيچگاه خودستايی نمی کرد و از
کَرَم و شجاعت خود در قرآن هرگز سخن نگفته و راجع به خويشتن به جمله انک لعلی خلق عظيم اکتفا کرده است و با
وجود اين اگر اين شخص به دهش و دلاوری خود ببالد قابل توجيه است ولی باليدن به کثرت جماع و بيباکی در کشتن
ديگران چندان موجب مباهات نيست و هرگز چنين مطالبی از دهان حضرت محمد بيرون نيامده است.
قاضی عياض به اين چيزها نمی نگرد . مکنون روح و خواهشهای نفسانی خود را بيرون می ريزد و در تب اينکه برای
محمد صفات غير بشری قائل شود بدان درجه ای می رسد که از بول و غايط محمد سخن به ميان آورده مدعی است که
بعضی از علماء بول و غايط انبياء را پاک و طاهر می دانند . و در گرمی هذيان خويش چنان پيش می رود که می گويد
ام ايمن، خدمتکار محمد، روزی از بول آن حضرت به نيت استشفاء نوشيد و حضرت به او فرمود تا زنده است دچار
شکم درد نخواهد شد. و ابداً به ذهنش خطور نکرده است که انجام چنين کاری به چه صورتی ممکن است روی دهد.
73 [انس بن مالک انصاری حدود ٦١٢ ميلادی متولد شد . در سن ده سالگی تقد يم به رسول الله شد و بعدها از نزديکان پيغمبر گرديد و تا مرگ
رسول الله در خانه او ماند و در تمامی جنگهای رسول شرکت داشت . انس بن مالک پس از قتل عثمان خليفه سوم به پشتيبانی از علی پرداخت .
مدتی در بصره زيست . احاديث بی شماری از وی منقول است و مورد اطمينان محدث ين. نبايد انس بن مالک را با مالک بن انس بنيانگزار فرقه
مالکی اشتباه گرفت]
به معنی آدمکشی آمده است . در صورتی که بر حسب روايات مستند حضرت رسول جز يک بار شرکت در جنگ « بطش » 74 در عربی کلمه
به دست خود کسی را نکشته است. علی دشتی
95
مضحک تر از همه اينکه می نويسد : هنگامی که پيغمبر برای قضای حاجب بيرون مکه می رفت، سنگها و درختان به
حرکت در آمده پيرامون او حصاری می ساختند تا از انظار پنهان بماند.
بی اختيار شخص در مورد اين ياوه سراييها از خود می پرسد اين مردی که اصرار دارد صفات و خ صوصيات بشری
را از محمد دور کند تا آنجا که برای قضاء حاجت او اين تفصيلات را بيافريند آيا منطقی تر و عقلانی تر نبود که بگويد
پيغمبر غذا نمی خورد تا نيازی به دفع داشته باشد، و تا برای رفع اين حاجت بشری درخت و سنگ از جای خود حرکت
کنند؟ وانگهی حرکت سنگ و درخت از جای خود چيزی نبود که مستور بماند . همه اهل مکه از آن مستحضر می شدند
و تمام مشرکان که انتظار معجزه ای داشتند تا ايمان بياورند، مسلمان می شدند.
اين هذيانهای تب آلوده اختصاص به قاضی عياض ندارد . دهها سيره نويس مانند قسطلانی صدها از اينگونه مطالب
سخيف نقل کرده اند که شخصيت بی نظير محمد را در معرض تخفيف و استهزاء قرار می دهد . حتی از زبان پيغمبر
نقل می کنند هنگامی که خدا آدم را آفريد مرا در صلب او قرار داد و پس از آن در صلب نوح سپس در صلب ابراهيم ...
همينطور در اصلاب و رحمهای پاکيزه تا اينکه از مادر متولد شدم.
مثل اينکه ساير افراد بشر يک مرتبه از زير بوته در آمده اند . بالقوه همه کسی موجود است ولی بالفعل شخص آنگاه
موجود می شود که از رحم مادر بيرون می آيد . باز قاضی عياض مدعی است که پيغمبر از هرکجا که می گذشت سنگ
اگر حيوان به گفتار در آيد باز چيزيست زيرا لااقل .« السلام عليک يا رسول الله » : و درخت به صدا درآمده می گفتند
حلقوم و حنجره و زبان دارد و از حرکت آنها ممکن است بانگی در آيد . ولی از جسم جامد چگونه ممکن است صدا در
آيد؟ سنگ و گياه روح و مغز و بالنتيجه قوه درک و اراده ندارند تا شخصی را به نبوت بشناسند و بدو سلام کن ند.
خواهند گفت معجزه در همين است . خواهم گفت چرا يک چنين معجزه ای در مقابل تقاضای مشرکان قريش صورت
نگرفت تا همه ايمان آورند . در صورتی که تقاضای آنان خيلی کمتر از اين بود و می خواستند حضرت محمد چشمه آبی
از سنگ راه اندازد يا سنگ را مبدل به زر کند . اگر سنگها به وی سلام می کردند، چرا در جنگ احد، سنگی به دهان
مبارکش آسيب رسانيد؟ ناچار خواهند گفت آن سنگ کافر بوده است.
کشف » در دهها کتاب سنّی و شيعه نوشته اند حضرت سايه نداشت . هم از جلو می ديد هم از عقب . حتی شعرانی 75 در
پيغمبر از جهات اربعه می ديد . در شب اشياء را مثل روز مشاهده می کرد . اگر با مرد بلندی راه می » : مينويسد « الغمه
.« رفت، از او بلندتر می نمود و هنگامی که می نشست، دوشهايش بلندتر از سايرين بود
اين ساده لوحان بيچاره معياری برای تفوق و برتری شخصی مانند محمد جز امور ظاهری و جسمی ندارند و آنقدر کوته
نظرند که نمی دانند برتری شخصی بر سايرين، نيروی روح و قدرت ادراک و قوت سجاياست.
حيرت انگيز اينکه هيچيک از اين معجزه سازان بدين صرافت نيفتاده است که چرا ضرورترين معجزات روی نداده و
حضرت خواندن و نوشتن ياد نگرفته است.
آيا به جای سايه نداشتن يا از سايرين يک سر و گردن بلندتر بودن بهتر نبود قرآن را به دست مبارک خود می نوشت تا
يهودی را برای کتابت قرآن اجير نکنند؟
باز شگفت انگيز و حيرتزا اينکه اين معجزه تراشان مسلمانند، قرآن می خوانند، عربی می دانند و معانی قرآن را هم به
خوبی درک می کنند . معذلک برخلاف نصوص روشن قرآن دستخوش اوهام شده، افسانه های نامعقول را چون حقايق
مسلّم نقل می کنند.
آيات قرآنی در اين باب که پيغمبر يک فرد آدمی است و در تمام غرائز جسمی و مشتهيات روحی با ساير آدميان شريک
است بسيار روشن و غير قابل تأويل است. در آيه ١٣١ سوره طه که از سوره های مکّی است می خوانيم:
.« وَ لاَ تمُدَّنَّ عَينَيکَ اِلی ما مَتَّعنا بِهِ اَزواجاً مِنهُم زَهرَهَ الحَيوهِ الدُّنيا لِنَفتِنَهُم فيهِ وَرِزقُ رَبّکَ خَرُ وَ ابَقی »
[يعنی] به اشخاصی که در رفاه و خوشی می گذرانند با چشم حسرت منگر . اينها برای آزمايش است . روزیِ
. خداوند، جاويد است 76
در سوره مکّی حجر آيه ٨٨ عين همين مطلب تکرار می شود:
.« لاتَمُدَّنَّ عَينَيکَ اِلی ما مَتَّعنابِهِ اَزواجاً مِنهُم وَ لاتَحزِن عَلَيهِم وَ اخفِض جَناحَکَ لِلمُؤمِنينَ »
[يعنی] به سوی مردمان متمتع چشم مدوز و بر آنها اندوهگين مباش و نسبت به مؤمنان فروتنی کن.
آيا از مفاد دو آيه سابق الذکر چنين بر نمی آيد که نوعی رشک در جان محمد هويدا شده و می خواست همچون سران
قريش از داشتن مال و فرزند ذکور بهره مند باشد؟
اکثريت قاطع معارضان، مردمانی مرفه و متعم اند و طبعاً با هر تغييری مخالف و مايلند هر صدايی که شائبه خلل
رسانيدن به وضع مسقتر آنها در آن باشد خاموش شود . پس طبعاً دسته ناراضی و مردمان مستمند گرد پيغمبر جمع شده
١٤٩٢ م) کتب زيادی در تصوف و حديث دارد] - 75 [عبدالوهاب بن احمد شعرانی صوفی ( ١٥٦٥
76 [ديدگان خويش به آن چيزها که رونق زندگی دنياست و به بعضی دسته هايشان بهره داده ايم که درباره آن عذابشان کنيم، نگران مساز که
پروردگارت بهتر و پايدارتر است]
96
اند و پيغمبر از اين بابت آزرده و گرفته خاطر است و آرزو دارد مردمان متشخص و متمکن و توانا به اسلام روی
آورند. پس چشم وی لااقل از اين حيث به سوی آنان دوخته است. از اين رو خداوند وی را نهی می کند.
آيات ٣٤ و ٣٥ سوره سبأ اين معنی را به خوبی می رساند:
وَ ما اَرسَلنا فی قَريَهِ مِن نَذيرِ اِلا قالَ مُترَفُوها اِنّا بِما اُرُلتُم بِهِ کافِروُ نُ. وَ قالوُا نَحنُ اَکثَرُ اَموالاً وَ اَولاداً وَ ما »
.« نَحنُ بِمُعَذَّبينَ
[يعنی] در هر شهری که فرستاده خداوند رفت متنعمين گفتند ما تو را و گفته های تو را نمی پذيريم . ما فرزند و
خواسته بيشتری داريم و در رنج نيستيم.
در سوره انعام آيه ای [آيه ٥٢ ] هست که چشم هر مرد صاحب نظری را خيره می کند:
وَلا تَطرِدٌ الذّينُ يَدعُونُ رَبَّهُم بِ الغَدوِه وَ العَشِّیِ يُريدُونَ وَجهَهُ ما عَلَيکَ مِن حُسابِکَ عَلَيهِم مِن شَیء فَتَطرُدَ هُم »
« فَتَکُوُنُ مِن الظّالِمينَ
[يعنی] مردمانی را که به خدای روی آورده اند از خود مران، کار آنها بر تو نيست و حساب کار تو به آنها
نيست. اگر آنها را طرد کردی از ستمگرانی.
اين لهجه عتاب آميز خيلی معنی می دهدو حالت طبيعی و بشری حضرت رسول در آن خوانده می شود زيرا مشرکان
می گفتند اين جمع بی سر و پا مانع از آنست که ما به تو نزديک شويم . شايد برای جلب طبقه متمکن، وسوسه ای نيز در
ذهن محمد پديدار شده باشد و حالت تحقيری نسبت به اتباع فقير خود در او به وجود آمده باشد.
چيزی که اين فرض و نظر را تأييد می کند، آيه ٢٨ سوره کهف است که بر حسب تفسير جلالين در شأن عيينه بن حصن
و يارانش نازل شده است . آنها از محمد خواستار شدند بی سر و پايان را از گرد خود براند تا به وی روی آورند . خداوند
به پيغمبر چنين فرمان می دهد:
وَاصبِر نَفسَکَ مَعَ الّذَينَ يَدعُونُ رَبّهُم بِالغَدوَه وَ العَشِیّ يُريدُونُ وَجهَهُ وَ لا تَعدُ عَيناکَ عَنخُم تُريدُ زينَهَ الحَيحوهِ »
الّدُنيا وَ لا تَطِمع مِن اَغفَلُنا قَلبَهُ عَن ذِکرِنا وَ اَتَبَعَ هَويهُ وَ کانَ اَم رُهُ فُرُطاً وَ قَلِ الحَّقُ مِن رَبَّکُم فَمَن شاءَ فَليُومِن وَ
.« مَن شاءَ فَلَيکفُر اِنّا اَعتَدنا لِلّظالِمينَ ناراً
[يعنی] با همان بينوايانی که شب و روز جز خدا نمی جويند باش و چشم عنايت از آنان برای زينت زندگانی
دنيوی ديگران باز مدار . به سخن کسی که قبل او را از ذکر خود باز داشته ايم و جز پيروی از هوای نفس
کاری ندارد گوش مکن . بگو حق، قرآن، از طرف خداست هر کس خواست ايمان بياورد و هر کس خواست به
کفرگرايد. و سزای چنين ستمگرانی آتش است.
٧٥ ] سوره اسراء و شأن نزولی که برای آن نقل می کنند با هم ه اختلافات روايات يک معنی را به - ٧٦ - سه آيه [ ٧٧
خوبی نشان می دهد و آن مصون نبودن پيغمبر از خطا و زلل [لغزش، خطا] يعنی بشر بودن به تمام معنی الکلمه است:
وَاِن کادُوا لَيَفتنُونَکَ عَنِ الّذی اَوحَينا اِلَيکَ لِتَفتَریَ عَلينا غَيرَهُ وَ اِذاً لاتّخَذُرکَ خَلي لاً. ولَولا اَن ثَبّتناکَ لَقَد کِدتَ »
.« تَرکَن اِلَِهِم شَيئَاً فَليلاً. اِذاً لاَذَفناکَ ضِعفَ الحَيوِه وش ضِعفَ المَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَينا نَصيراً
که تقريباً چنين معنی می دهد:
نزديک بود از جاده امانت و از آنچه به تو وحی کرديم منحرف شوی و بر ما ناروا نس بت دهی. در اين صورت
مشرکان به دوستی تو نمی گراييدند . اگر ما تو را بر ايمان خود استوار نکرده بوديم جا خالی می کردی و
اندکی به سوی مقاصد آنها می رفتی در اين صورت عنايت و لطف ما را از دست داده و به عذاب دو جهان
دچار می شدی.
بعضی از مفسران شأن نزول اين آيه را واقعه خواندن سوره نجم در مقابل سران قريش و گفتن دو جمله تلک الغرانيق
العلی و شفاعتهن سوف ترتجی و بعد پشيمانی از آن، که سابقاً ذکر شد، می دانند.
ابن جبير و قتاده شأن نزول آن سه آيه را در مذاکراتی می دانند که ميان سران قريش و حضرت محمد روی داده و آنها
اصرار داشتند که محمد به نحوی خدايان آنها را [به رسميت ] بشناسد و و يا لااقل بدانها بی احترامی نکند تا آنها در
مقابل، وی را آسوده گذارند و با او از در دوستی در آيند و مسلمانان حقير و بی پناه و عاجز را کتک نزنند و در آفتاب
روی سنگ داغ نيندارند.
ظاهر امر اين است که حضرت يا متقاعد يا لااقل نرم شده روی خوش به اين پيشنهادها نشان داده اما در مقام عمل از
اين توافق عدول کرده است . حال اين عدول يا بر حسب تفکر و اراده خود محمد روی داده است (آن محمدی که در
97
اعماق وجود او هست و سالها به امور مافوق الطبيعه انديشيده و برای محو شرک و بت پرستی قيام کرده است ) چه اين
سازش از شأن و حيثيت دعوت او می کاسته و به کلّی رشته ها را پنبه می کرده است يا آنکه مؤمنان قوی الاخلاق و
قوی الروحی چون عمر که با هر گونه مدارا مخالف بودند يا مانند علی و حمزه که به شجاعت و مبارزطلبی ممتاز و
متصف بودند، اين سازش را شکست و خلاف مصلحت گفته باشند . در هر صورت مفاد سه آيه مزبور طبيعت و فطرت
بشری حضرت محمد را نشان می دهد که ممکن است در معرض اغوا قرار گيرد و آيات ديگر قرآن نيز بر اين امر
گواهی می دهد. از جمله سوره يونس آيات ٩٥ و ٩٦ و آيه ٦٧ سوره مائده:
فَاِن کُن تَ فِ شَکَّ مِمّا اَنزَلنا اِلَيکَ فَسئَلِ الّذينش يَقرَؤنَ الکِتابَ مِن قَبِلکَ لَقَد جاءَ ک الحَقُّ مِن رَبّکَ فَلا تَکُونَنَّ »
.« مِن اَالمُتَرينَ
[يعنی] اگر در آنچه بر تو فرستاده ايم شک داری از خوانندگان تورات سئوال کن . حقيقت از خداوند بر تو آمده
.« است. مانند شکاکان مباش
.« وَ لا تَکُونُنَّ مِنَ الّذينَ کَذَّبُوا بِآياتِ اللهُ فَتکُونَ مِنَ الخاسِرينَ »
[يعنی] از زمره اشخاصی که به آيات خداوندی گردن نمی نهند مباش ورنه زيان خواهی ديد.
.« يا ايُّهاالرَسُولُ بَلّغِ ما اُنزِلَ اِلَيکَ مِن رَبّکَ وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رُسالتَتَهُ وَاللهُ يَعصِمکَ مِن النّاسِ »
[يعنی] ای پيامبر به مردم ابلاغ کن آنچه بر تو نازل کرده ام اگر اين کار را نکنی رسالت و امر خدای را انجام
نداده ای و خداوند تو را از مردم حفظ می کند.
اگر کسی مسلمان باشد و ايمان به خداوند داشته ب اشد و قرآن را کلام خداوند بداند، اين آيات را چگونه تفسير می کند؟ آين
تأکيد و امر تشدّد آميز برای چيست؟
آيا جز اين محملی می توان آورد که ضعف و فتور بشری بر محمد مستولی شده و ترس از مردم چنان بوده است که
خداوند به او می گويد: مترس! خداوند تو را از شر مردم حفظ می کند.
وليد بن مغيره، عاص بن وائل، عدی بن قيس، اسود بن عبدالمطلب و اسود بن عبد يغوث وی را و گفته های وی را به
باد استهزا می گيرند . حضرت سخت متأثر و متألم می شود و شايد در کنه ضمير او ندامتی از اين دعوت ظاهر می
گردد به حدی که خيال می کند قضيه را رها کند و مردم را به خودشان واگذارد ورنه چرا خداوند به وی می فرمايد:
« فَصدَع بِما تُؤمَرُ وَ اَعرِض عَنِ المُشرِکينَ. اِنّا کَفَبيناکَ المُستَهزِئينَ »
[يعنی] دستور ما را به کار بند و از مشرکان روی بگردان . ما خود کار مخالفان و استهزا کنندگان را می
. سازيم 77
٩٩ همين سوره است که درست بعد از آن دو آيه آمده است و می توان ،٩٨ ، چيزی ک ه فرض ما را تأييد می کند آيه ٩٧
گفت مفسر و مبين آن دو آيه است:
وَ لَقَد نَعلُمُ اَنَّکَ يَصيقُ صَدرُکَ بِما يَقُولُو نَ. فَسَّبح بِحَمدِ رَبِّکَ وَ کُن مِنَ السّاجِدي نَ. وَ اعبُد رَبَّکَ حَتّی يأتِيَکَ »
« اليَقينُ
[يعنی] ما می دانيم که سينه ات از گفتار آنان به تنگ می آيد ولی تو خدای خود روی آورد، او را ستايش کن تا
يقين حاصل شود.
اين سه آيه کاملاً ناراحتی محمد را که به سر حدّ شک، شک در حقانيت خود، رسيده است می رساند و ستايش پروردگار
و سجده به درگاه او موجب می شود که يقين يعنی اعتماد و اطمينان به دعوت خود برای او حاصل آيد 78 . در نخستين آيه
سوره احزاب، خداوند صريحاً به محمد امر می فرمايد که از خدا بترسيد و از کفّار و منافقان پيروی نکنيد:
« يا اَيُّهاالنَّبیُ اَّتقِ اللهَ وَلاتُطِعِ الکافِرينَ وَ المُنافِقينَ »
در تفسير جلالين در معنی اتق الله – بپرهيز از خدا – می نويسد: پرهيزکاری را ادامه بده.
77 سوره حجر آيه های ٩٤ و ٩٥
78 کلمه يقين در جمله حتی يأتيک اليقين را بعضی از مفسرين معنی مرگ گرفته اند و بديهی است آنها معتقدند هيچگونه شکّی در محمد که
معصوم است حاصل نمی شود. از اين رو چنين تأويلهايی می کنند که به کلّی با سياق کلام قرآن متغاير است. علی دشتی
98
در تفسير ديگری که همين معنی را می گويد اضافه می کند که خطاب به رسول است اما مراد امّت است . اينگونه
وَاتَّبِع » : تفسيرها کاسه گرمتر از آش را به خاطر می آورد، چه در آيه د وم همين سوره صريحاً خداوند می فرمايد
يعنی] پيروی کن وحی خداوند خود را. ] « مايُوحی اِلَيکَ مِن رَبِکَ
از دو آيه فوق چنين بر می آيد که در پيغمبر فتوری روی داده است و بر حسب طبيعت بشری خواسته است به خواسته
مخالفان تسليم شود و خداوند او را از اين ک ار به شدت نهی کرده است و اگر بخواهيم آن را به شکل علمی و عقلی تفسير
کنيم بايد فرض کنيم حضرت مطابق طببيعت بشری خود خسته و نااميد می شده است ولی آن روح توانا که در اعماق
وجود او کامل است او را از تسليم بازداشته و به وی امر کرده است که راه خود را ترک نکند . مگر اين که اين مطالب
را نوعی صحنه سازی توجيه کنيم . به اين معنی که حضرت خواسته است به مخالفان نشان دهد که وی نرم شده و در
مقام مماشات برآمده و ميل داشته است با تقاضای آنان روی سازش نشان دهد ولی خداوند وی را منع کرده است.
از هوش و دهاء [هوشمندی و زيرکی ] و سياست حضرت محمد اين فرض بعيد نيست ولی از صداقت و يکدندگی و
قدرت سجايای او قدری دور است زيرا مسلّماً حضرت محمد به آنچهه می گفته است ايمان داشته و آن را وحی خداوندی
می دانسته است.
اين فصل را به نقل مطلبی از تفسير کمبريج خاتمه می دهم که طرز فکر مسلمانان قرنهای بعد از هجرت تا درجه ای
آشکار می شود و به کلّی مباين اوضاع زمان نزول قرآن است.
حضرت در خشم شد و او .« من به نجوم قرآن کافرم » عتبه بن ابی لهب پس از نزول سوره نجم به حضرت پيغام داد که
79 . چون عتبه از آن مطلع شد، دچار وحشت شد و هرگز به جايی « اللهم سلط عليه سبعاً من سباعک » را نفرين کرد که
نمی رفت . در آن روزگار با کاروانی به جايی می شد . در حران، کاروان فرود آمد و عتبه ميان ياران بخفت . خدا شيری
را برگماشت و او را از ميان ياران بيرون برد . آنگاه همه جای او را بشکست و پاره کرد و چيزی نخورد، از پليدی و
. ملعونی که او بود. تا همه مردم بدانستند که شير او را نه برای خوردن برده بود همگی برای دعای پيغمبر 80
ابداً به ذهن جاعلان اين داستان نرسيده است که به جای نفرين صاحب خطاب رحمه العالمين می توانست دعای خيری
درباره عتبه کند که اسلام آورد . اما در مدينه امر چنين نيست . تمام احکام و فر ايض در ده ساله اخير صادر و مقرر
گرديد و اسلام نه تنها به شکل شريعتی نو در آمد، بلکه مقدمات تشکيل يک دولت عربی فراهم شد . نخستين اقدام،
برگرداندن قبله از مسجد الاقصی به کعبه بود.
اين تدبير هم خرج مسلمانان را از يهود جدا کرد و عقده حقارتی را که اعراب مدينه در خود داشتند زايل کرد و هم
نوعی حميت قومی را در اعراب برانگيخت، چه همه قبايل به کعبه احترام داشتند . کعبه علاوه بر اينکه مرکز اصنام و
ستايشگاه بود، خانه ابراهيم و اسماعيل بود که اعراب خود را از نسل آنان می دانستند . به همين کيفيت شارغ اسلام
تبعيت از يهود را در امر روزه ترک کرد و روزه معمول آنها را که در دهم محرم انجام می گرفت، نخست به ايام معدود
مبدل کرد و سپس تمام ماه رمضان را بدان اختصاص داد.
احکام راجع به طلاق و نکاح، حدود تعيين محارم، ارث، حيض، تعدد زوجات، حدّ زنا و سرقت، قصاص و ديه و ساير
احکام جزايی و مد نی و همچنين نجاسات و محرمات و ختنه ... که غالباً يا مقتبس از شرايع يهود يا عادات زمان جاهلی
است، با تعديلات و تغييراتی در مدينه مقرر گرديد . احکام مدنی و امور شخصيه هر چند از ديانت يهود و عادات دور
جاهليت رنگ پذيرفته باشد، برای نظم اجتماع و مرتب ساختن معاملات، غير قابل انکار است.
79 [يعنی خدايا، گرفتار يکی از حيوانات وحشی اش کن]
80 جلد ٢ صفحه ٢٩٥ [تفسير کمبريج]