متافيزيک
خدا در قرآن
خدا در قرآن
زمين در جنب اين نُه طاق مينا
چو خشخاشی بود بر روی دريا
تو خود بنگر کزين خشخاش چندی
سِزَد گر بر بُروت 1 خود بخندی
٦ تُن 3 و محيطی به طول ٤٠٠٧٦٦ کيلومتر و با سطحی × اين دانه خشخاش افتاده بر در يا با توده ای به وزن ١٠
٥١٠ کيلومتر مربع يکی از سيارات کوچکی است که در ٣٦٠ روز و اندی به دور خورشيد می /١٠٠/ معادل ٠٠٠
چرخد و هشت سياره ديگر در اين گردش بيهوده اجباری با وی انبازند که آخرين آنها کره ايست به کوچک ی عطارد به
٧ کيلومتر از خورشيد فاصله دارد. / ٤ ميليارد و ٥ / نام پلوتون که در مدار هوسناک خود ميان ٥
اگر بخواهيم اين بُعد را در ذهن مصور کنيم ناچار بايد جت سريع السيری را که حداقل هزار کيلومتر در ساعت می
پيمايد سوار شويم تا پس از هفتاد سال تقريباً به وی برسيم.
آنچه از قرائن علمی و رياضی بر می آيد، پلوتون منتها اليه قلمرو جاذبه خورشيد نيست، بلکه بايد صد برابر اين راه
را پيمود يعنی می بايست هفت هزار سال با سرعت يک هزار کيلومتر در ساعت طی کرد تا به مرز جاذبه خورشيد
ديگری رسيد زيرا خورشيد ما با اين جاه و جلال يکی از ستارگان متوسط اين کهکشانی است که شبهای تابستان مانند
خط شيری رنگی بر آسمان می نگريم و تا کنون از ميان غبار کيهانی اين کهکشان هفت هزار ستاره را ثبت کرده اند
که هر کدام خورشيدی است و به احتمال و فرض نزديک به عقل، هر يک از آنها ممکن است برای خود منظومه ای
کما بيش مانند منظومه شمسی داشته باشند.
١/٠٨٢/٨٤٢/٢١٠/ ٥١٠ کيلومتر مساحت دارد . حجم آن مساوی با ٠٠٠ /١٠٠/ اين دانه خشخاش افتاده بر دريا ٠٠٠
کيلومتر مکعب است (کمتر از يک هزار و يک صد ميليارد ) اما در مقابل خورشيد به درجه ای خُرد است که اگر
١ کره زمين در آن جای می گرفت زيرا خورشيد به تنهايی / ٠٠٠ / خورشيد را جسمی ميان تهی فرض کنيم ٠٠٠
٩٩ درصد مواد منظومه خود را داراست . به عبارت ديگر، ١٤ درصد از يک صدم توده خورشيد، نُه سياره و /٨٦
اقمار آن را تشکيل می دهد و سهم زمين و ماه آن کمتر از يک صدم از چهارده صدم يک صدم خ ورشيد است . در
/ ٥٠٠ خورشيد را در جوف آنها جای داد . خورشيد با ٠٠٠ /٠٠٠/ فضا ستارگانی هست که از بزرگی می توان ٠٠٠
١ ميليارد ميليارد تُن يکی از ستارگان کهکشان /٢٠٠/٠٠٠/ ١ کيلومتر محيط دايره و با توده ای قريب ٠٠٠ /٣٩٢
شيری است.
١٠٠ (صد ميليارد ) ستاره تخمين می زنند و آنچه تا کنون با ارقام معمولی /٠٠٠/٠٠٠/ در هر کهکشان حداقل ٠٠٠
٩ کيلومتر /٤٦٠/٨٠٠/٠٠٠/ قابل بيان نيست. از اين رو آنها را با سال نوری می سنجند که تقريباً هر سالی معادل ٠٠٠
٣٠٠ کيلومتر در ثانيه ) است. دوری پاره ای از ستارگان از کره زمين به حدی است که نور آنه ا پس از صد تا /٠٠٠)
هزارها سال به ما می رسد.
1 [بُروت يعنی ريش]
2 [شيخ سعدالدين محمود بن عبدالکريم شبستری عارف معروف (تاريخ وفات ٧٢٠ هجری قمری ) سراينده مثنوی گلشن راز است. و نيز نگاه
کنيد به واژه خشخاش در لغتنامه علامه دهخدا]
٦ شش هزار ميليارد ميليارد تُن. علی دشتی /٠٠٠/٠٠٠/٠٠٠/٠٠٠/٠٠٠/٠٠٠/٠٠٠ 3
142
از اين ارقام گيج کننده تصور مبهم و بخارآلودی از عظمت کائنات در ذهن می آيد و کره زمين از دانه خشخاش افتاده
در اقيانوس کبير حقيرتر می نمايد.
از تصور عظمت کائنات عجز و حقارت دردناکی به هر شخص انديشمند دست می دهد . اگر بر ای اين جهان گسترده و
ظاهراً نامتناهی مرزی و کرانه ای باشد، از حدود انديشه و حتی از حوصله پندار آدميان دور و دور و دور است . حتی
پرش گستاخانه وهم و خيال نمی تواند به جايی راهبر باشد.
اگر برای اين جهان ناپيدا کرانه، آغاز و انجامی باشد (چه از حيث مکان ) در خور فهم و ادراک ما نيست . حتی بنيه
توانای پندار هم از دريافت آن ناتوان است . اگر برای جهانی بدين عظمت آفريننده ای قائل باشيم، ناچار بايد بزرگتر از
آن و محيطِ بر آن باشد . اگر اين دستگاه دهشت انگيز و حدودناپذير گرداننده ای داشته باشد، ناچار بايد توانايی نامحدود
و نامتناهی برايش قائل شد.
چاره ای نيست . بايد ذاتِ صانع مافوق توهمات و پندارها قرار گيرد و از تصورات حدود آفرين ما بيچارگانِ حقير
آنچه اندر » [ فراتر و فراتر، منزه تر و منزه تر، برتر و برتر، عظيم تر و عظيم تر باشد و به قول جلال الدين [مولوی
.« وهم نايد آن بود
اما مشاهدات و مطالعات و بررسيهای عقايد دينی نشان می دهد که بشر نتوانسته است چنين بينديشد و جز عده ای
انگشت شمار، دستگاه بی پايان خداوندی را به صورت بزرگتری از روی گَرده زندگانی حقير خود قياست کرده و ذات
بی همال [بی همت ا] او را نمونه وجود خود (با تمام انفعالات و تأثرات، با تمام ضعفها و نقصها و با تمام اغراض و
شهوات) ساخته اند، نهايت اندکی بزرگتر.
خلق الانسان » : نمی دانم اين جمله حديث است يا مضمونی از عهد عتيق که در قالب اين عبارت عربی در آمده است
. يعنی] خداوند انسان را به صورت خود آفريده است 4 ] « علی شاکلته
اگر جم له را وارونه کنند و بگويند انسان خداوند را به صورت خود آفريده است، به حقيقت نزديکتر است . چندی پيش
در حقيقت او عبارت تورات را که می .« و موسی خدا را آفريد » کتابی پرمغز و طنزآميز به دستم افتاد زير عنوان
معکوس کرده بود. يعنی تصور موسی چنين خدايی را آفريد. « و خداوند دنيا را آفريد » : گويد
خدايی که در سراسر عهد عتيق بر ما ظاهر می شود، موجودی است قهّار سريع الغضب بی اغماض و تشنه ستايش و
عبادت. از اين رو از ميان ميليونها مخلوق خود، ابراهيم را دوست می دارد که به بندگی وی گردن نهاده است و
بنابراين ذُرّيه او را برای خو يشتن انتخاب می کند و آنها را قوم برگزيده خود می سازد و آنها هستند که می بايستی بر
کره زمين سلطنت کنند.
زيرا پس از نوح بنده ای چون وی خدمتگزار و ستايشگر ذات خود نيافته است . به همين ملاحظات در سنّ پيری سارا
آبستن می شود و اسحاق به وجود می آيد . در تمام سرزمين کنعان دوشيزه ای که لايق همسری اسحاق و به وجود
آوردن ملت برگزيده خدا باشد نيست . پس به ابراهيم امر می شود کسی را به کلده بفرستد و دختر برادر خود ربکا را
خواستگاری کرده به فلسطين آورد . آنگاه از قوم بنی اسرائيل عهدی می گيرد که جز او کسی را ستايش نکنند و در
عوض سلطنت روی زمين از آنها باشد . در تورات از کائنات بدان عظمت نشانی نيست . تمام توجه خدا به منظومه
شمسی به کره زمين و از کره زمين فقط به سرزمين فلسطين معطوف گرديده است.
يک مرتبه می بيند در دو آبادی سدوم و گموره مردم به فسق و فجور روی آورده اند . لذا در خشم شده و تصميم به
هلاک آن دو شهر می گيرد . تضرع و شفاعت ابراهيم که از خدا رئوف تر است، اثر نمی بخشد و صاعقه فرود می
آيد. تر و خشک با هم می سوزند و زن و مرد و حتی کودکان بيگناه به هلاکت می رسند . فقط برای خاطر ابراهيم
را از اين قتل عام نجات بخشد ... به همين نحو خدا در سراسر « لوط » فرشته ای را می فرستد که پسر برادر او
تورات به صورت يکی از پادشاهان خودکام و خودرأی و پرتقاضا و بی اغماض در می آيد . به صورتی در می آيد که
موسی می خواست آنگونه باشد و سليمان و داود از روی آن صورت ايده آلی بر يهود سلطنت کردند و حتی از
. تصاحب زن ديگران چشم نمی پوشيدند 5
در قرآن خداوند به تمام صفات کماليه آراسته است . دانا، توانا، بی نياز، بينا، شنوا، حکيم و مريد است. يعنی تمام جهانِ
هستی تابع مشيت اوست.
[ 4 [آيه تورات است. سِفرِ (کتاب) پيدايش، باب اول آيه ٢٦ و ٢٧
5 به داستان زن اورميا مراجعه شود. علی دشتی
باشد. اوُريای حِتّی يک ی از اُمرا و « اوريا » آمده است . اما بی ترديد يک اشتباه چاپی است و می بايد « اورميا » [در زيرنويس اصل کتاب
در وقت عصر که داود از بسترش برخاسته بر پشت بام خانه پادشاه » : سرداران مشهور داود نبی بود . در عهد عتيق يا تورات آمده است
گردش کرد و از پشت بام زنی را ديد که خويشتن را شستشو می کند و آن زن بسيار نيکومنظر بود . پس داود فرستاده درباره زن استفسار
به هر روی داود زن اوريا را به کاخ خود آورد و با او همبستر شد . .« دختر اَليعام زن اُوريای حِتّی نيست « بَتشَبَع » نمود و او را گفتند که آيا
زن اوريا از داود حامله شد و داود را از وضع خود مطلع کرد . داود اوريا را که در خارج شهر بود به نزد خود خواند و پس از چند روز او
را همراه با نامه ای به نبردی بی سرانجام با دشمنان خود فرستاد . داود در آن نامه به فرمانده سپاه (يوآب) فرمان داد که اوريا را به چنگ
فرستد تا کشته شود . يوآب فرمانده داود چنين کرد و اوريا کشته شد . داود با همسر اوريا ازدواج کرد، اما سپس توبه کرد و نزد خدا م قبول
سليمان نبی از همين زن متولد شده است . در اين مورد مراجعه کنيد به کتاب دوم سموئيل نبی، باب ١١ و ١٢ که مفصلاً به شرح اين .« افتاد
ماجرا پرداخته است]
143
اما صفات ديگری چون جبّار، قهّار، انتقامجو و کينه توز نيز به وی نسبت داده شده است . حتی از کيد و م کر و خشم
6 می شود. « خيرالماکرين » بهره وافری دارد و گاهی
آيا در اينها تناقضی به چشم نمی خورد؟ اگر ذات پروردگار جوهر و قائم بالذات و نمونه کمال مطلق است، چگونه
عَرَضهايی [حالات ناگهانی ] چون خشم و انتقامجويی بر او طاری [روی دادن، عارض شدن ] تواند شد؟ قادر مطلق و
7 است و از ناتوانی دست می دهد. امری [ Araz] بی نيازِ مطلق چگونه ممکن است دچار خشم شود زيرا خشم عَرَض
و حادثه ای مطابق ميل و رضايت شخص صورت نمی گيرد، از اين رو حالت غضب بر او عارض می شود . بی نيازِ
مطلق چگونه از نادانی و حقارت مشتی آدميان ضعيف که نمی توانند صانع و خالق حقيقی کائنات را تشخيص دهند، به
8 و آنگاه «... ان الله لا يغفر من يشرک به » : خشم آمده و با آنکه غفور و رحيم و حتی ارحم الراحمين است می فرمايد
يعنی به صفت عدل .« اَنُّ اللهَ لَيسَ بِظَلّامٍ لِلعَبي دِ » : برای آنها عذاب جاويدان مقرر می فرمايد، با آنکه خود می فرمايد
آراسته است [ولی] گناهکاران را در آتش جاويدان می اندازد و برای اينکه خيال نکنند پس از افتادن در دوزخ سوختن
: [سوخته] و معدوم و بالنتيجه معدوم می شوند، در قرآن می فرمايد 9
.« کُلَّما نَضِجَت جُلُودُهُم بَدلَّناهُم جُلُوداً غَيرَهالِيذُو قُوالعَذابَ »
. يعنی هرگاه پوست آنها سوخت، پوست تازه بر آنها می رويانيم تا کاملاً عذاب را بچشند 10
آيا برای اين شدت عمل جز خشم افروخته تسکين ناپذير توجيهی می توان يافت و خود خشم که نشانه عجز و ناتوانی
است به قادر مطلق قابل انتسابست؟
آيات بی شماری در قرآن هست که هرگو نه هدايت و گمراهی را از طرف باريتعالی فرموده و آيات بی شمار ديگری
هست که برای آدميان تکاليفی معين فرموده و متخلفان از آن تکاليف را به عذاب و عقاب شديد وعده داده است . گاهی
دانای مطلق و توانای مطلق نيازمند کمک و ياری آدميان می شود:
.« قالَ عيسَی ابنُ مَريم لِلحَوارِيينَ مَن اَنصاری اِلَی اللهِ؟ قالَ الحَوارِيوَن نَحنُ اَنصارُاللهِ »
. [يعنی] عيسی به حواريون گفت: کيست که مرا در راه خدا ياری دهد؟ حواريون گفتند: ما ياران خدائيم 11
.« وَاَنزَلَنَا الحَديدَ فيهِ بَاُسُ شَديد وَ مَنافِعُ لِلنّاس وَ لِيعلَمَ اللهُ مَن ينصُرُهُ وَ رُسُلَهُ »
[يعنی] ما آهن را فرستاديم که منشأ بيم و سود تواند شد تا خداوند بداند چه کسانی او و فرستاده اش را ياری
. خواهند کرد 12
اين مباحث اصولی را بگذاريم برای شارحان قرآن و دانشمندان علم کلام که در طول چندين قرن به تأويل و تفسير
پرداخته اند تا رنگ تناقض يا لااقل تغاير و تخالف را از آنها بزدايند و اکنون به سيری اجمالی و زودگذر در بعضی
محتويات قرآن که به حوادث جاری ٢٣ [سال رسالت] اختصاص دارد اکتفا کنيم.
تبالک يا محمد الهذا » : خداوند بزرگ و گرداننده اين جهانِ بی آغاز و بی انجام از بی ادبی ابولهب که به پيغمبر گفت
نفرين بر تو محمد، اين بود دعوت تو؟ ] در خشم شده و بی درنگ سوره مسدّ را نازل می فرمايد و حتی زن ] «؟ دعوتنا
او را از صاعقه تحقير خود معاف نمی فرمايد:
تَبَّت يدا اَبی لَهَبٍ وَ تَ بَّ. ما اَغنی غَنهُ مالُهُ وَ ما کَسَ بَ. سَيصلی ناراً ذاتَ لَهَ بٍ. وَ امرَاَتُهُ حَمّالَةً الحَطَ بِ. فی »
.13« جيدِها حَبلُ مِن مَسَدٍ
خداوند بزرگ از غرور و خودستايی ابوالاشد به تنگ آمده و در سوره بلد جوابی تازيانه وار به کبر و خودنمايی او
می دهد . چنانکه سوره همزه مشتی است به دهان وليد بن مغيره و امية بن خلف که در حضور محمد ب ا چشمک و
کلمات نيشدار محمد را استهزاء کرده و به مکنت خود می باليدند.
همچنين سوره کوثر جواب سرکوفت عاص بن وائل است که پس از مرگ پسر پيغمبر او را ابتر و بلا عقب گفته است .
خداوند بزرگ و آفريننده کائنات ازمسافرت کعب بن اشرف پس از جنگ بدر به مکه سخت در خشم می شو د.
ناميده شده. يعنی الله مکّارترينِ مکّاران است] « خيرالماکرين » 6 [در سوره ٣ آيه ٤٧ و سوره ٨٠ آيه ٣٠ خداوند
7 [عَرَض از خواص و ملحقات ذاتی اشياء باشد و منظور اين است که خشم از عوارض ذاتی انسان است]
[ 8 [سوره ٤ آيه ١١٧
[ 9 [همچنين در سوره انفال آيه ٥١ ، سوره آل عمران آيه ١٨٢ ، سوره حج آيه ١٠
10 سوره نساء آيه ٥٦
11 سوره صف آيه ١٤
12 سوره حديد آيه ٢٥
13 [سوره ١١١ مسدّ آيه ١ تا ٥. يعنی: دستهای لهب بريده باد، مال او و آنچه به دست آورده کاری برای او نسازد، به زودی وارد آتشی
شعله ور شود، با زنش که هيزم کش جهنم است و طنابی تابيده بر گردن دارد]
144
مخصوصاً از اين بابت که کعب يهودی و اهل کتاب است، معذالک با مشرکانِ شکست خورده همدردی می کند و آنها
٥٣ و ٥٤ سوره نساء شکايت تلخی از اين بابت ،٥٢ ، را برتر از محمد خداپرست و موحّد می داند و در آيه های ٥١
ديده می شود.
سوره حشر رجزخوانی خداوند است در قلع و قمع بنی النضير که سزای يهوديگری آنها را کف دستشان گذاشته و از
اين رو ابن عباس آن سوره را سوره بنی النضير نام نهاده است.
خداوند در قرآن به معارضه بامخالفان پيغمبر خود و ريختن خشم خود بر کسانی که در راه موفقيت حضرت محمد
توليد اشکال می کردند اکتفا نکرده و به امور داخلی و مشکلاتی که فرستاده وی با زنان متعدد داشته است وارد می
شود. يکی از آن مشکلات تمايل قلبی فرستاده او به زينب بنت جحش، زن زيد بن حارثه است . از اين رو در دل زيد
کراهتی نسبت به زينب می آفريند اما پس از طلاق و سرآمدن عدّه او را به رسول محبوب خود به زو جيت می دهد. در
همين سوره احزاب مشکل نفقه اضافی خواستن زنان پيغمبر پيش می آيد زيرا بعد از قتل عام بنی قريظه غنائم فراوانی
به دست می آيد و خود اين امر زنان پيغمبر را به ادعای نفقه بيشتری وا می دارد . ولی خداوند به آنها می فرمايد بايد با
همين نفقه بسازيد يا طلا ق بگيريد . و با اين تهديد مشکل حل می شود . پس از آن، مشکل ديگری پيش می آيد که آيات
زيادی از سوره تحريم بدان اختصاص يافته و آن قضيه همخوابگی پيامبر با ماريه قبطيه و غوغاکردن حفصه است که
در فصل پيش شرح آن رفت.
در هر صورت، خدا از حسادت ورزی عايشه و حفصه و مزاح متِ خاطرِ رسول خويش ناخشنود شده و به آن دو زن
اخطار می کند که اگر توبه نکنيد و باعث رنجش شويد، خدا و جبرئيل و مؤمنان صالح به ياری او می شتابند و اگر
چنين شد و شما را طلاق داد، خداوند زنان بهتری را نصيب او [پيامبر] خواهد فرمود : زنان مسلمان، مطيع، روزه
گير، نمازگزار، مهاجر، بيوه و باکره...
در يکی از تفاسير نوشته شده است مقصود از زنان بيوه، آسيه زن فرعون و مقصود از باکره حضرت مريم است که
اين هر دو در بهشت زن حضرت رسول خواهند شد و البته اين تفسير، انعکاس عقده روحی خود مفسر است، ورنه در
قرآن چنين مطلبی نيست.
اساس سوره نور بر قضيه افک و اتهام حضرت عايشه قرار دارد و از همين روی در آن سوره حدّ افترای بر زنان
عفيفه معين شده و آن حدّ بر خلاف اصل، عطف بما سبق نيز شده و با هشتاد تازيانه ای که به حسان بن ثابت و حميه
دختر جهش می زنند پاکدامنی عايشه مسلّم می شود.
در سالهای ٦٢٢ تا ٦٣٢ ميلادی تمام آن کائنات لايتناهی به دست اهمال و فراموشی سپرده شده و حتی به ساير
کشورهای کره زمين نيز توجهی نشده است زيرا مشتی اعرابِ حجاز و نجد فکر خداوند بزرگ را به خود مشغول
کرده بودند و گاهی از ترس يا تنبلی در غزوه ای شرکت نمی کردند . از اين رو امر می فرمود آتش دوزخ را به شدت
بيشتری بتابند و برعکس کسانی که يا از راه ايمان و يا به طمع دست يافتن بر غنائم، رشادت و جلادت به خرج داده
14 برايشان مهيا کنند و هرگاه رسول محبوبش از تمسخر و طعن به رنج می افتاد، به « جنات تجری تحتها الانهار » ، اند
.15« انّا کفيناک المستهزئين » : او دلداری می داد که کار او را به ما واگذار کن
مهمترين و برجسته ترين دخالت حضرت باريتعالی در امور اعراب، در جنگ بدر روی داد و سراسر سوره انفال
راجع به اين واقعه است.
قافله ای با کالای فراوان به رياست ابوسفيان از دمشق به مکه می رفت . حضرت محمد از اين قضيه مطلع گشته با
ياران خود برای زدن کاروان و تصاحب اموال بی شمار از مدينه خارج شد . ابوسفيان بويی برد و از مکه کمک
خواست. ابوجهل با جنگجويان قريش به حمايت کاروان تجارتی از مکه بيرون شتافت . ابوسفيان در عين خواستن
کمک، احتياط را از دست نداده، راه خود را کج کرد و راه ساحلی را پيش گرفت و کاروان را سالم به مکه رسانيد .
حضرت محمد و يارانش به جای اينکه به کاروان ابوسفيان برسند، در جايی به نام بدر با لشکريان قريش مواجه شدند
و طبعاً کسانی که برای دست يافتن غنائم بی شمار و بی درد سر اکنون مواجه با جنگاوران قريش شده اند، به ترديد
افتاده و معتقد بودند به مدينه برگردند . آيه ٧ سوره انفال اشاره به اين موضوع است و خداوند آنها را ملامت و به جنگ
با کفّار تشويق می فرمايد و وعده کمک فرشتگان می دهد و نفرين ابوجهل را نيز در آيه ١٩ سوره انفال پاسخ می
گويد و حتی به محمد خطاب می کند:
.« وَمارَمَيتَ اِذ رَمَيتَ وَ لکِکَّن اللهَ رَمی »
يعنی اين مشت شنی که تو به طرف مشرکان پرتاب کردی و آنها کور شدند تو پرتاب نکردی زيرا يک مشت
شن ممکن نبود به چشم صدها جنگجو برسد ولی خداوند آن شنها را به چشم کفّار پرتاب فرموده.
14 [بهشتهايی که در آنها جويها روان است]
15 [سوره حجر آيه ٩٥ يعنی: ما شرّ استهزاکنندگان را از سر تو کوتاه می کنيم]
145
پس از شکست مشرکان که مشکل تقسيم غنائم پيش می آيد، باز خداوند خمس 16 غنائم را مخصوص رسول و بيت المال
مسلمين مقرر می فرمايد و ترتيبی در توزيع غنائم می دهد.
پس از آن، مشکل چگونگی رفتار با اسرا پيش می آيد و نخست خداوند رأی عمر را که معتقد بود برای ايجاد رعب
گردن همه آنها را بزنند ت أييد می کند : ما کان لنبی ... الخ 17 . و سپس در آيه ٧٠ رأی معتدل ابوبکر را می پذيرد که از
آنها فديه گيرند و آزادشان سازند و خلاصه تمام سوره انفال شارح حل مشکلات بين مسلمانان و مشرکان و يهود است.
آيه ٩ سوره احزاب حاکی از مداخله خداوند است در مشکلاتی که اتحاد بنی غطفان و قريش پيش آورده بود که چند
يا ايهاالذين آمنوا اذکروا نعمت الله عليکم اذجائتکم جنود فارسلنا عليهم ربحاً و » : هزار نفر به محاصره مدينه پرداختند
يعنی] ای گروه مؤمنان، نيکی خداوند را فراموش نکنيد . بر لشکريان مهاجم و محاصره کننده مدينه ] .« جنوداً لم تروه ا
١٢ و ١٣ همان سوره ، باد تندی گماشتيم و لشکری برای دفع آنها فرستاديم که شما نديديد . و پس از آن، آيه های ١٠
حاکی از دخالت خداوند در پيشامدهای ناگوار و ياری مسلمين است.
تفسير کمبريج قضيه را بدين گونه شرح می دهد : پس خدای تعالی بادی بفرستاد تا ميخ های خيمه ايش ان بکند و آتشهای
ايشان را بکُشت و طويله اسبان را بگسست تا همه در يکديگر افتادند و فرشتگان تکبير کردند . ابداً به ذهن مفسر مؤمن
خوش عقيده خطور نکرده است که خداوند چرا اين باد را بيست روز قبل به مدينه نفرستاد تا حضرت محمد و يارانش
را از رنج کندن خندق و از نگر انی و هول معاف فرمايد . و باز به ذهن او هيچيک از مسلمانان آن وقت و اعصارِ بعد
نرسيد که چرا خداوند در جنگ احد همان دسته فرشتگان را که به بدر فرستاده بود، يا طوفانی [را] که در جنگ خندق
برانگيخت نفرستاد تا آن فاجعه روی ندهد و آن شکست دردناک صورت نگيرد و هفتاد تن از مسلمانان که عموی دلير
و جوان و محبوب پيغمبر نيز در ميان آنها بود شهيد نشوند؟ اگر آن باد با آن فرشتگان در جنگ احد شرکت کرده
بودند، سنگ به دندان پيغمبر نمی خورد و آن اوضاع تلخ و شرمگين پيش نمی آمد که اگر دفاع مردانه و شجاعانه علی
بی ابيطالب نبود، خود حضرت نيز شهيد می شد.
از سير در قرآن کريم دورنمای اوضاع اجتماعی حجاز در برابر چشم گسترده می شود و اگر احکام و تعاليم اخلاقی
را کنار بگذاريم، بخش چشمگيری از معارضه ها و حوادث آن زمان مشاهده می شود . صدها آيات قرآنی حاکی از
مجادله، جواب ناسزاگويان، فيصله دادن قض ايای خصوصی و شخصی، تشويق به جنگ و حتی ملامت کردن کسانی
است که سستی و تهاون در اين باب نشان داده اند . همچنين وعده غنائم کثيره، تصاحب مال و زن ديگران، انواع تهديد
مخالفان و عذاب جاويد بر کسانی که اطاعت نکرده اند . صاعقه غضب خداوند همچون شمشير دموکلس در فضا مع لق
است و تر و خشک را با هم می سوزاند و قريه ای يا شهری را برای نافرمانی عده ای انگشت شمار منهدم می کند.
در قرآن تمامی آن اوضاعی که برازنده وجود آدمی است، در خداوند مشاهده می کنيم: راضی می شود، غضب می کند
و دوست می دارد، بدش می آيد، خشنود می گردد و خلاصه ک ينه، مهر، خشم و حتی کيد و مکر و حيله و همه
عوارض روح ضعيف پر نياز و سريع الانفعال آدمی بر ذات منزه باريتعالی طاری می شود . اگر برای اين جهان ناپيدا
کرانه، خالق و صانع مؤثری فرض کنيم، به بداهت عقل بايد منزه از اين اوصاف باشد و ناچار بايد آنها را، آن
اوصاف نام تناسب با آفريننده کائنات را صورت انفعالات روح بشری خود حضرت رسول دانست که خود می فرمايد :
من هم بشرم، خشم می گيرم و متأثر می شوم . و از اين رو بر مرگ فرزند خود می گريد يا از مشاهده جسد مُثله شده
حمزه چنان از حال طبيعی خارج می شود که سوگند می خورد سی تن از قريش را مُثله کند.
از اينجا يک موضوع به ذهن می رسد که خداوند و محمد به طرز قابل تأملی در قرآن با يکديگر مخلوط می شوند و
اين تنها توجيهی است که می توان در بسياری از مشکلات قرآن آورد و از همين روی اگر بدين موضوع نظر اندازيم،
شايد قدری روشن شويم . تمام مسلمين بر اين متفقند که قرآن کلام خداست و در متن قرآن نيز مکرر اين مطلب تصريح
.18«... اِنّا اَنزَلناهُ فی لَيلَةِ القَدرِ » [ و] «... وَما ينطِقُ عَنِ الهَوی اِن هُوَاِلاّ وَحی يوحی » : شده است
قرآن به همين جهت يگانه سند غيرقابل خدشه مسلمين و موضوع تکريم و اجلال آنان قر ار گرفته است به درجه ای که
است، يعنی مانند « قديم » چيزی که تازه پيدا شده باشد ] يعنی مخلوق يا ] « محدث » پس از يک قرن درباره اينکه قرآن
ذات باريتعالی مسبوق به عدم نيست، ميان علمای اسلام مباحثات و مشاجراتی طولانی روی داد و دامنه آن تا چندين
قرن کشيده شد.
حال کار به اين بحث نداريم که اين مطلب مباين با محسوس و مشهود و موازين عقلی است و حتی برخلاف موازين
شرعی و اصول علم کلام است و امام بزرگ اهل سنّت، احمد بن حنبل در زمان معتصم آنقدر تازيانه خورد که از
هوش رفت و حاضر نشد از عقيده خود برگردد و قرآن را مخلوق و محدث بگو يد، بلکه معتقد بود جمله تبت يدا ابی
لهب و تب مانند ذات خداوند ازلی است.
هنگامی که تبی بر جماعتی مستولی می شود، با حرف و استدلال نمی توان آن را خاموش و آرام کرد . اما از خواندن
قرآن وغور [تعمق] در آن بعضی مطالب آن آشکار و پديدار می گردد [که قرآن مخلوق فکر انسان است ]. برای نمونه
به سوره فاتحه که سبع الثانی ناميده شده و آن را از مهمترين سوره های قرآنی می دانند و از اين رو در صدر مصحف
16 [يک پنجمِ هر چيز . منظور يک پنجم سود تجارت و يا غنيمت جنگی است که مسلمانان به رسول الله و سپس به اولاد و احفاد وی می
پردازند]
17 [در متن اصلی نوشته شده: سوره اسری آيه ٦٧ ولی سوره انفال آيه ٦٨ درست است]
[ 18 [سوره نجم آيه ٤ و سوره قدر آيه ١
146
قرار گرفته است نظر افکنيم . سوره فاتحه نمی تواند کلام خداوند باشد، بلکه از مضمون آن چنين به نظر می رسد که
کلام خود حضرت پيغمبر است زيرا ستايشِ حق است، اظهار بندگی به درگاه خدای عالميان است و تمنای هدايت و
عنايت است. خداوند خود نمی فرمايد:
.« اَلحَمدُلِلّهِ رَبَّ العالَمينَ. الرّحَحمِن الرَّحيمِ مالِکِ يومِ الدّينِ »
[يعنی] ستايش و سپاس خداوند جهان را سزاست . خداوندی که مهربان و بخش نده و صاحب روز رستاخيز
است.
آغاز شده بود، چنانکه در بسياری از سوره ها يا آيات چنين است، اين اشکال پيش نمی « قُل » اگر سوره فاتحه با کلمه
.21«... قُل اِنَّما اِنا بَشَر مِثّلِکُم » .20« قُل يا اَيهُاَ الکافِرُونَ » .19« قُل هَوَاللّهُ اَحَدُ » :[ آمد [مانند
اِهدِنا الصَراطَ المُستَقيم . صِراطَ الّذينَ اَنعَمتُ عِلَيهِم غَيرالمَغضوب » : معقول و م نطقی نيست که خود خداوند بفرمايد
که معنی آن واضح است : ما را به راه راست هدايت کن . راه کسانی که مورد عنايتند نه آنهايی که « عِلَيهِم ولا الضالِين
گمراهند و مشمول خشم و غضب هستند.
سراسر سوره فاتحه ستايش و نياز به درگاه خداست . پس کلام خدا نيست و بايد فرض کرد که کلام خود محمد است که
آن را اختصاص به نماز داده است. به همين دليل عبدالله بن مسعود که از معتبرترين کاتبان وحی و حفظه قرآن بود، آن
را و دو سوره معوذتين 22 را جزء قرآن نمی داند . سوره م سدّ از حيث موضوع قابل انتساب به پروردگار عالم نيست .
اين سوره جواب پرخاش و بی ادبی ابولهب است . حضرت از اقوام و بزرگان قريش دعوتی فرمود که بر آنها اسلام را
آيا برای گفتن اين «! تبالک يا محمد » : عرضه کند . وقتی حضرت سخنان خود را گفت، ابولهب برآشفت و فرياد زد
آمده است و اين سوره از « تب » مطالب بی سر و ته ما را اينجا خوانده ای؟ از اين رو در سوره مسدّ همان کلمه
خار و خاشاک جلوی پايش می ريخت، چندان « ام جميل » طرف پيغمبر که دچار بی احترامی شده و زن ابولهب
ناشايسته نيست . ولی از ساحت کبريايی آفريننده جهان و قادر مطلق دور است که به يک عرب نادانی دشنام دهد و
بنامد. « حمالة الحطب » نفرين کند و زن او را
در آيات قرآنی فاعل جمله، شخص اول است، و گاهی شخص سوم می شود . مثل اينکه نخست خداوند سخن می گويد و
سپس حضرت محمد از جانب خدا سخن می گويد، مثلاً در سوره نجم نخست خداوند سخن می گو يد و رسالت پيغمبر را
23 ولی از آيه ٢٠ تا ٢٨ «... ماضَلَّ صاحِبُکُم وَ ماغَوی . وَما ينطِقُ عَنِ الهَوی، اِن هُوَ اِلاّ وَحی يوحی » : تأييد می کند
الکم الذّکر وله »: [سوره نجم ] مثل اينکه خود محمد سخن می گويد، چه با لهجه عتاب و ملامت به اعراب می فرمايد
يعنی] آيا شما پسر داريد و او (خداوند) دختر دارد؟، چه خداوند به خود نمی گويد : او دختر دارد . علاوه بر ] .« الانثی
اين که تفاخر به داشتن پسر و مايه ننگ شمردن دختر را در اخلاق و عادات عرب حجاز بايد جستجو کرد . چنانکه در
آيات ديگر اين معنی آمده است:
.« اَفَاَ صفيکُم رَبُّکُم بِالبَنينَ وَ اتَّخَذ مِنَ المَلائِکَةِ اِناثاً اِنَّکُم لَتَقُولُونَ قَولاً عَظيماً »
[يعنی] آيا خداوند امتياز داشتن پسر را به شما داده است و برای خود از فرشتگان جنس اناث را اختيار کرده
است؟ 24
اگر کلام از طرف خداوند بود بايد بگويد : آيا من امتياز داشتن اولاد ذکور را به شما دادم و خود اناث را برگزيدم؟
بديهی است خداوند چنين سخن نمی گويد زيرا در نظر خداوند پسر و دختر فرقی ندارند . حتی ميان ملل متمدنه نيز
چنين تنگ نظری و افکار کوچک موجود نبود . عربها بودند که به داشتن پسر فخر می کردند و حتی بعضی از فرط
وحشيگری دختر ان را می کشتند و از طرف ديگر ابلهانه می پنداشتند فرشتگان از جنس اناث اند و حضرت محمد که
خود نيز بنا بر عادت قومی آرزوی پسر داشت و هر زنی می گرفت بدين اميد بود که پسری برای وی بياورد و هنگام
مردن قاسم نيز سخت ناراحت شد . مخصوصاً که عاص بن وائل او را سرکوفت د اد و بلاعقب خواند، چه وارث حقيقی
را عربها پسر می دانستند و همچنين از تولد ابراهيم از ماريه قبطيه خشنود و از مرگ کودک سخت نالان و گريان
25 اين معنی که دو متکلم در يک آيه ؟« اَفَاَ صفيکُم رَبُکُم بِالبِني نَ » : شده. چنين محمدی به مشرکان خطاب کرده می گويد
[ 19 [سوره ١١٢ آيه ١
[ 20 [سوره ١٠٩ آيه ١
[ 21 [سوره ١٨ آيه ١١٠
22 [منظور سوره فاتحه و سوره های النّاس و فلق است]
23 [سوره نجم آيات ٣ و ٤ يعنی : گمراه نشد صاحب شما و به راه باطل نرفت و سخن نمی کند از خواهش نفس . نيست آن مگر ک ه وحی
کرده می شود]
24 سوره اسرا آيه ٤٣
[ 25 [سوره ١٧ آيه ٤١
147
با هم می آميزند و خدا و محمد با يکديگر مخلوط می شوند در قرآن بسيار است . يک نمونه آشکار، آيه نخستين سوره
اسراء [آيه ٢] است. تنها آيه ای که مسلمين آن را دليل معراج می گويند:
سُبحانَ الَّذی اَسری بِعَبدِهِ لَيلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَی المَسجِدِ الاَقصَا اَ لَّذی بارَکنا حَولَهُ لِنُرِيهُ مِن آياتِنا اِنَّهُ »
.« هَوَالسَّميعُ البَصيرُ
ترجمه کلمه به کلمه چنين است:
پاک و منزه است کسی که بنده خودش را شبانه از مسجدالحرام به مسجدالاقصا که برکات را پيرامون آن
ريخته ايم سير داد تا عجايب قدرت خود را بر وی بنمايانيم، او شنوا و بيناست.
قسمت نخستين جمله که ستايش پروردگار است، در سير دادن بنده خود از مکه تا فلسطين معقول نيست از طرف
خداوند باشد زيرا خداوند خود را نمی ستايد و بلکه شايسته است که حضرت محمد خداوند را به چنين عنايت بستايد .
از زبان حضرت حق « پيرامون آن را برکت داديم » : اما جمله بعدی که وصفی از مسجدالاقصا می کند و می فرمايد
يعنی] تا عجايب قدرت خود را به او بنمايانيم، باز از طرف خداست. ولی باز آخر ] « لنريه من آتينا » است چنانکه جمله
آيه مثل اين است که محمد سخن می گويد، چه می گويد : او خود بينا و شنواست زيرا خدا به خود نمی گويد او بينا و
شنواست.
موارد عديده ای در قرآن هست که بدون مقدمه فاعلِ فعل از شخص اول مبدل می شود به شخص سوم مانند آغاز
سوره فتح:
.26« اِنّا فَتَحعنالَکَ فَتحاً مُبيناً. لِيغفِرَلَکَ اللهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ وَ ما تَأخَّرَ »
[يعنی] ما پيروزی درخشانی نصيب تو کرديم تا خداوند گناهان گذشته و آينده تو را ببخشد.
يعنی] تا گناهان گذشته و آينده تو را ببخشيم . بديهی است بعضی از ] «... اَنغَفِر لَکَ ما تَقّد مَ » : که سياق عبارت بايد باشد
اينها مانند شاهد فوق قابل توجيه است ولی بعضی ديگر را دشوار است توجيه کرد مانند آيه [ ٢١ از سوره احزاب که
يعنی]: کسانی که می خواهند خداوند از آنها راضی باشد، از رسول الله پيروی کنند . [در اين آيه ] اگر خطاب از طرف
حق باشد آيا نبايستی گفته شود : کسانی که مرا می خواهند بايد از فرستاده من پيروی کنند؟ در سوره احزاب پس از
ستودن مؤمنانِ صادق در آيه ٢٢ و در آيه ٢٣ می فرمايد:
.« لِيجزِی اللهُ الصّادِقينَ بِصِدقِهِم وَ يعَذَّبَ المُنافِقينَ اِن شاءَ اَويتُوبَ عَلَيهِم »
[يعنی] خداوند راستان را به پايداری (در جنگ خندق ) سزای نيک می دهد و منافقين را اگر خواست جزا می
دهد يا می بخشد.
ظاهر عبارت اين است که حضرت سخن می گويد نه خداوند، چه اگر خداوند گفته باشد بايد در صيغه شخص اول
الخ. «... اجزی الصادقين » : آورده شود و بفرمايد
آری، خداوند و محمد در قرآن بهم در می آميزند. گاهی خدا سخن می گويد و به حضرت خطاب می کند که بگو. گاهی
سياق عبارت طوری است که خود حضرت مح مد سخن می گويد و اظهار بندگی به خداوند از آن مستفاد می شود .
گويی در کُنه وجدان و ضمير ناخودآگاه او کسی نهفته است که او را به هدايت مردم مأمور می کند و از لغزش باز می
دارد و بدو الهام می بخشد و طريقه حل مشکلات را پيش پايش می گذارد . جز با اين توجيه نمی توان بعضی آيات را
به خدا داده شده است فهميد. در سوره قلم آيات ٤٤ و ٤٥ می فرمايد: « مکر » و « کيد » که در آنها نسبت
.« فَذَرنی وَمَن يکَذَّبُ بِهذاَ الحَديثِ سَنَستَدرِجُهُم مِن حَيثُ لايعلَمُونَ وَ اُملی لَهُم اِنَّ کَيدی مَتينُ »
[يعنی] کار آنها را که به تکذيب تو پرداخته اند به من واگذار بدون آنکه بدانند آنها را به دام خواهم انداخت.
وَالَّذينَ » : عين اين مطلب در سوره اعراف آيه های ١٨٢ و ١٨٣ نيز آمده است با اين تفاوت که در آغاز آيه می فرمايد
.27«... کَذّبوا بِآياتِنا سَنَستَدرِجُهُم
در آيه ٣٠ سوره انفال که از کنکاش قر يش در دارالنُدوه [سرای انجمن ] سخن می راند، باز نسبت مکر به خداوند داده
شده است:
.« وَاِذ يمکُرُ بِکَ الَّذينَ کَفَرُوِا ليثبِتُوکَ اَو يقتُلُوکَ اَويخرِجُوکَ وَ يمکُرُونَ وَ يمکُرُاللهُ وَاللهُ خَيرُالماکرِينَ »
[ 26 [سوره فتح آيات ١ و ٢
27 [سوره اعراف آيه ١٨٢ يعنی: و کسانی که آيات ما را دروغ شمرده اند، به مهارت از آنجا که ندانند به دامشان آوريم]
148
[يعنی] کافران حيله می کنند که تو را زندانی ي ا از شهر بيرون کنند يا بکشند . آنها حيله می کنند و خداوند هم
حيله می کند ولی خداوند بهترين حيله کنندگانست.
مکر و کيد و حيله جای زور و قدرت را می گيرد. وقتی شخص با حريف زورمندتر از خود روبرو شد، ناچار به مکر
جهانی را می آفريند و يا به محض اراده هر چه بخواهد « کُن » متوسل می شود . آيا خداوند قادر مطلق که با گفتن کلمه
صورت می گيرد، در اينجا به صورت يکی از شيوخ عرب درنيامده که زيرک تر و با فراست تر از طرف مقابل
است و عمرو عاص را در مقابل ابوموسی اشعری و حکميت در باب خلافت معاويه و علی را به خاطر نمی آورد؟
مخلوط شدن سخن خداوند و سخن محمد در اين دو آيه ٩٩ و ١٠٠ از سوره يونس نيز ديده می شود:
( وَ لَو شاءَ رَبُّکَ لامَنَ مَن فِی الاَرضِ کُّلُهُم جَميعاً. اَفَانتَ تُکرِهُ النّاسَ حَتّی يکُونُوا مؤمِنينَ ( ٩٩ »
( وَ ما کانَ لِنَفسٍ اَن تُؤمِنَ اِلا بِاذِنِ اللهِ وَيجعَلُ الّرِجسَ عَلَی الَّذينَ لا يعقِلُونَ ( ١٠٠
يعنی: اگر خدای تو می خواست همگی ساکنان کره زمين ايمان می آوردند . آيا تو می توانی آنها را به ايمان
بکشانی؟ هيچ فرد آدمی جز به اذن خدا (به اراده خد ا) ايمان نمی آورد و پليدی را ملازم مردمان غيرعاقل
ساخته است.
آيه اول خطابِ حضرت حق است به محمد ولی آيه دوم گويی سخن خود حضرت محمد و مکنون فکر اوست و نوعی
تسليت به خويشتن و توجيه اصرار مشرکان است در نپذيرفتن دعوت خود . چنين خدايی که خود نخواسته است مردم
ايمان آورند، طبعاً از ايمان نياوردن آنها به خشم نمی آيد زيرا خشم هنگامی ر وی می دهد که امری مخالف ميل و اراده
شخص رخ داده باشد.
.« لِيجزِی اللهُ الصّادِقينَ بِصِدقِهِم وَ يعَذَّبَ المُنافِقينَ اِن شاءَ اَويتُوبَ عَلَيهِم اِنَّ اللهُ کانَ غَفُوراً رَحيماً »
[يعنی] خداوند راستان (يا راستگويان ) را جزای خير و منافقان را اگر خواست عذ اب می دهد و يا توبه شان
. را قبول می کند. خداوند بخشاينده و رحيم است 28
فحوای سراسر آيه چنين است که حضرت رسول سخن می گويد نه خد ا. اعراب ناپايدار و متلون المزاجند . از هر
طرف باد بوزد، بدانسوی روی می آورند . از اين رو در جنگ بدر عده ای از مسلمانان مکه همراه لشکر يان ابوجهل
به جنگ محمد آمدند . خداوند از اين ناپايداری و بی ايمانی و تلوّن مزاج مستضعفين چنان بدش آمد که آيه های ٩٦ تا
٩٩ سوره نساء را درباره آنها نازل فرمود:
اِنَّ الَّذينَ تَوَفّيهُمُ المَلائِکةُ ظالِمی اَنفُسِهُم قالُوا فَيمِ کَنتُم؟ قالُوا کنّا مُستَض عَفينَ فِی الاَر صِ. قالُوا اَلَم تَکُن اَرضُ »
اللهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُ وافيها فَاوُلئِکَ مَأويهُم جَهَّنُم وَ سأتَ مَصير اً. اِلّا المُستَضعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَالنِّساأِ وَالوِلدانِ لا
.« يستَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يهتَدُونَ سَبيلاً فَاوُلئِکَ عَسَی اللهُ اَن يعفُوَ عَنهُم وَ کانَ اللهُ عَفُوّاً غَفُوراً
که تقريباً چنين معنی می دهد:
به آنها گفتند شما که مسلمان بوديد چرا در جنگ با محمد شرکت نکرديد؟ گفتند ضعيف بوديم . بدانها پاسخ
دادند که زمين خدای فراخ بود چرا مهاجرت نکرديد؟ پس جای شما در جهنم است مگر مردان ض عيف يا
زنان و اولاد که ممکن است خدا آنها را عفو کند.
در مکه خداوند به حضرت محمد می فرمايد:
اُدعُ اِلی سَبيلِ رَبَّکَ بِالحِکمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وَ جادِلهُم بِالَّتی هِی اَحسَنُ اِنَّ رَبَّکَ هُوَ اَعلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن »
.« سَبيلِهِ وَ هُوَ اَعلَمُ بِالمُهتَدينَ
[يعنی] در راهنمايی خلق به حکمت و اندرزهای سودمند متوسل شو، به صورت ملايم اخلاقی با آنان مجادله
. کن. خداوند خود هم گمراهان را می شناسد و هم هدايت شدگان را 29
پس از گذشت چندين سال که اسلام قوّت گرفته و محمد با عدّه زيادی به مکه آمده است و آن را فتح کرده است، لهجه
[لحن] خداوند تغيير می کند و چون جبّاری بی اغماض می فرمايد:
«... فَاِذَا انسَلَخَ الاَشهُرُالحُرُامُ فَاقتُلُوا المُشرِکينَ حَيثُ وَجَد تُمُوهُم وَ خُذُوهُم وَ احصُرُوهُم وَاقعُدُوالَهُم کُلَّ مَرصَدٍ »
28 سوره احزاب آيه ٢٣
29 سوره نحل آيه ١٢٥
149
[يعنی] همين که ماههای حرام م نقضی شد هر جا مشرکان را يافتيد بکشيد، آنها را تعقيب و در خانه هاشان
. محاصره کنيد و در هر گوشه برای شکار آنها به کمين نشينيد 30
انسان ضعيف با توانايی محدود، طبعاً در مواجهه با مشکلات و دشواريهای زندگی يا در هنگام موفقيت و کامروايی
ممکن است از وی دو گانه حالت بروز کند و دو روش متغاير داشته باشد و دو نوع بيان از وی سر زند . ولی اين امر
درباره قادر مطلق و دانای مطلق و حکيم مطلق که هيچ چيز بر وی پوشيده نيست و هيچ رادع و مانعی در برابر
نازل می شود و مدتی بعد، « لا اکراه فی الدين » اراده اش پيدا نمی شود، صادق نيست . معذلک در سال اول هجرت آيه
شايد يک سال [بعد]، می فرمايد:
وَ قاتِلُوا فِِ سَبِيلِ اللهِ [بکُشيد در راه خد ا] لاَ يستَوِی القاعِدونَ مِنَ المؤمِنِي نَ... وَالمُجاهِدُونَ فِی سَبِيلِ اللهُ »
برابر نيستند نشستگان از مؤمنين ... و جهاد کنندگان در راه خدا به مالهای خود و جانهای ] .« بِاَموَالِهِم وَ اَنفُسِهُ مُ
. خود] 31
که [در اين آيه ] نه تنها حکم محاربه با اشخاص را می دهد که نمی خواهند مسلمان شوند و يک سال قبل اجباری برای
مسلمان شدن آنها در کار نبود، بلکه به مؤمنان نيز صريحاً می فرمايد که آنها نيز مساوی نيستند، يعنی آنه ايی که يا با
زور شمشير و يا بخشيدن مال به جنگ مشرکان برخاسته اند با آنهايی که فقط مسلمان شده و عبادت می کنند، يکسان
نيستند. حضرت باريتعالی در مکه به پيغمبر خود دستور اخلاقی می دهد که:
.« وَلاتَستَوِی الحَسَنَةُ وَلاَ السَّيئَةُ. اِدفَع بِالَّتی هِی اَحسَنُ فَاِذَا الَّذی بَينَکَ وَ بَينَهُ عَداوَةُ کَاَنَّهُ وَلَی حَميمُ »
[يعنی] خوبی و بدی يکسان نيست، بدی را به خوبی پاداش مده (خشم را با مهر، خشونت را با بردباری و
. آزار را با عفو) آنگاه دشمن با تو دوست صميمی می شود 32
اما در مدينه خداوند به حضرت رسول خلافِ آن را دستور می دهد:
« فَلا تَينُوا وَ تَدعُوا اِلی السَّلمِ وَ اَنتُمُ الاَ علَونَ »
. يعنی اکنون که برتريد، سستی به خرج ندهيد و به صلح و مسالمت مگراييد 33
علاوه بر اين تغيير روش و تغيير لهجه، گاهی در قرآن به آياتی بر می خوريم که آفريننده کائنات و مدير و مدبّر
ميلياردها خورشيد و توابع به مشتی اعراب حجاز می فرمايد:
« اَنتُم اَنزَلَتَمَوهُ مِنَ المُزُنِ اَم نَحنُ المُنزِلُونَ »
يعنی آيا شما باران را از ابر فرود آورديد يا ما؟ 34
گاهی نيز مثل مردمان ناتوان و بی کس نيازمند ياری می شود . از اين رو آهن را می فرستد تا معلوم دارد چه کسی به
ياری او می شتابد:
.« وَاَنزَلنَا الحَديدَ فيهِ بَأسُ شَديد وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَلِيعلَمَ اللهُ مَن ينصُرُهُ وَ رُسُولَهُ »
. [يعنی] شمشير يگانه وسيله ای است که خداوند [ميان] ياران خود و رسولش را باز شناسد 35
در قرآن بيش از پنجاه مرتبه خداوند هدايت مردم را منوط به اراده و مشيت خود می فرمايد:
.« اِنَّ الَّذينَ حَقَّت عَلَيهِم کَلِمَتُ رَبَّکَ لايؤمِنُونَ »
. يعنی کسانی که نامزد عذاب و قهر خداوندند ايمان نمی آورند 36
30 سوره توبه آيه ٥
، 31 [در اينجا شادروان علی دشتی از آيه های مختلف قرآن قسمتهايی را نقل کرده است . قسمت اول می تواند از سوره های بقره آيه ١٩٠
٢٤٤ و يا آل عمران آيه ١٦٧ و قسمت دوم از سوره نساء آيه ٩٥ و غيره است . با نقل اين آيات، شادروان علی دشتی جوهر و عصاره معانی
آيات را در سطور بعدی آورده که کاملاً برهان او را تأييد می کند]
32 سوره فُصلت آيه ٣٤
33 سوره محمد آيه ٣٨
34 سوره واقعه آيه ٦٩
35 سوره حديد آيه ٢٦
36 سوره يونس آيه ٩٥
150
.« وَلَو شِئنا لاَتَينا کُلَّ نَفَسٍ هُدايها وَ لِکن حَقَّ القَولُ مِنّی لاَ ملَئَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الجِنَّةِ وَالنّاسِ اَجمعَينَ »
يعنی می خواستيم بر هر شخصی نور هدايت می انداختيم اما حرف من حق است و دوزخ را از جنّ و اِنس
. پر خواهيم کرد 37
سپس بی درنگ می فرمايد:
.«... فَذوُقُوا بِما نَسيتُم لِقاءَ يومِکُم هذا، اِنّا نَسيناکُم وَ ذوقُوُا عَذابَ الخُلدِ بِما کُنتُم تَعلَمُونَ »
يعنی پس به سزای اين که روز واپسين را فراموش کرديد اکنون بچشيد عذاب ر ا. ما هم اکنون شما
. را فراموش می کنيم و شما برای هميشه به سزای اعمال خود در عذاب خواهيد بود 38
از خواندن اين دو آيه موی بر اندام شخص راست می شود . خدا خود نخواسته است که مردم هدايت شوند و
آنوقت سزای هدايت نشدن، عذاب است، آنهم عذاب جاويد . خود او نخواسته است مردم هدايت شوند . چنانکه
صريحاً در چند آيه قرآن از جمله آيه ٢٥ سوره انعام فرموده است:
.39«... وَجَعَلنا عَلی قُلُوبِهِم اَکِنَّةً اَن يفقَهُوهُ وَ فی اِذانِهِم وَفراً »
يعنی ما بر قلب آنان پرده کشيده ايم تا فروغ ايمان بر آنان نتابد و در گوش آنان سنگينی گذاشته ايم
که کلمه حق را نشنوند.
و باز بيش از پنجاه شصت آيه هست که عذاب اليم جاودان برای مردمی که خود نخواسته است هدايت شوند،
ذخيره فرموده است.
از اين موضوع که درگذريم به موضوع ديگری برمی خوريم که بسی مايه شگفتی است . در قرآن ناسخ و
منسوخ زياد است . دانشمندانِ تفسير و فقهای محقق تمام آنها را تدوين کرده اند . منسوخ عبارت از آيه ايست
که نخست نازل شده و بعداً آيه ديگری مغاير و مخالف آن نازل گرديده است که طبع اً ناسخ آيه قبلی است .
گرفتن تصميمی و عدول از آن [و] اتخاذ روشی و سپس تغيير آن امری است عادی و جاری برای آدمی که
از کُنه واقعيات اطلاعی ندارد . انديشه محدود او فريفته امری شده و سپس به خطای خود پی برده است .
ظواهر حوادث او را به اتخاذ تصميمی می کشاند و پس از س نجش دقيق يا بروز واقعياتی به خطای خود پی
می برد و بنا بر آن از رأی نخستين خويش عدول می کند . اما اين پيشامد برای خداوند دانا و توانا غيرقابل
توجيه است و از همين رو مخالفان زبان به طعن گشوده می گفتند : محمد امروز امری صادر می کند و فردا
آن را نسخ می کند. آيه ١٠٦ سوره بقره جوابی است بدين اعتراض:
.« ما نَنسَخ مِن آيةٍ اَونُنسِهانَاُتِ بِخَيرٍ مِنها اَو مِثلِها اَلَم تَعلَم اَنَّ اللهَ عَلی کُلَّ شَئٍ قَديرُ »
[يعنی] ما امری يا آيه ای را نسخ نمی کنيم يا به فراموشی رها نمی سازيم مگر اينکه بهتر يا مانند
آن را بياوريم. مگر نمی دانی خداوند بر هر امری تواناست.
البته خداوند بر هر امری تواناست و به همين دليل نبايد آيه ای را بفرستد و سپس نسخ فرمايد زيرا توانای
مطلق بالضروره بايد توانايی فرستادن احکامی را داشته باشد که قابل نسخ نباشد . دانايی و توانايی از صفات
ضروريه حضرت باريتعالی است . بشر متفکر و مُدرِک خدايی را با چنين اوصافی ستايش می کند . اما اين
خدای دانا و توانا چرا امری صادر می کند که پس از آن نسخ فرمايد؟ تناقض در خود آيه است . وقتی او
است، چرا از نخست آن امرِ بهتر را صادر نفرمود؟ « علی کل شئ قدير »
گويا [افراد] فضول و گستاخ در آن عصر هم بوده است که حتی بر اعتراض خود پافشاری نيز می کرده اند .
از اين رو در سوره نحل همين جواب به شکل ديگری آمده است:
وَ اِذا بَدَّلنا آيةٍ وَاللهُ اَعلَمُ بِما ينَزَّلُ قالُوا اِنَّما اَنتَ مُفتَرٍ بَل اَکثَرُهُم لايعلَمُو نَ. قُل نَزَّلهُ ر وُحُ القُدُس مِن »
.« رَبَّکَ بِالحَقَّ لِيثَبِتَ الَّذينَ آمَنُوا
[يعنی] اگر آيه ای را با آيه ديگر نسخ می کنيم خداوند بدانچه می فرستد داناست . آنها تو را مفتری
می گويند اما اکثر آنها نمی دانند . به آنها بگو روح القدس آن را نازل کرده است تا مؤمنان را ثابت
. قدم سازد 40
37 سوره سجده آيه ١٣
38 سوره سجده آيه ١٤
39 عين اين عبارت در آيه ٥٧ سوره کهف نيز تکرار شده است. علی دشتی
151
فرض اين است که قرآن سخن خداست . هنگامی که خداوند سخن می گويد طبعاً بايد رنگ پندارهای آدميانِ ناقص
وضعيت در آن راه نيابد . باز در اين دو آيه تناقض صريح به چشم می آيد . البته خداوند به آنچه نازل می کند داناست .
به همين دليل تبديل آيه ای به آيه ديگر مخالفان را به شک می اندازد . شک در اينکه آنها از طرف خداوند است زيرا
حتی مخالفان عامی و ساده لوح حجاز گويی می دانستند خداوند دانا و توانا مصلحت بندگان خود را تشخيص می دهد .
پس بايد از همان آغاز آنچه مصلحت اقتضا می کرده است نازل فرمايد، چه تغيير رأی از لوازم بندگان ض عيف و نادان
است.
از مطالعه و تأمل در اين تغاير و تخالف ناچار يک توجيه بيشتر نمی توان يافت و آن اين است که خداوند و محمد به
شکل غيرقابل تفکيکی به هم آميخته اند . خدايی در اعماق وجود ناخودآگاه محمد ظهور می کند، او را مبعوث می
فرمايد و مأمور ارشاد قوم خويش می سازد. آنگاه محمدِ بشر و دارای خصايص بشری بدين رسالت قيام می کند و
آيات قرآنی از اين دو شخصيت تراوش می کند.
« عقيده و شريعت در اسلام » رأی عجيب و سزاوار دقتی که گولدزيهر در آغاز فصل سوم کتاب ارزنده خود به نام
آورده است در اينجا به خاطرم آمد که شايد نقل آن، شخص انديشمند را به حلّ معمّا نزديک کند. می نويسد:
پيغمبران نه فيلسوفند و نه متکلم . از اين رو مطالب خود را در تحت قاعده و ضابطه علمی درنياورده اند . به عبارت »
ديگر يک سيستم فلسفی و کلامی قبلاً پی ريزی نکرده اند . از عمق وجدان آنان مطالبی بيرون می جهد و در آن پ يرو
الهامات درونی خويشند . مردمانی بدانها می گروند . تعداد مؤمنان روز به روز فزونی می گيرد تا جامعه نوينی بر
اساس آن ديانت تشکيل شود . پس از آن دانشمندانی پيدا می شوند تا در مقام ايجاد منظومه ای فکری برای معتقدات
عامه برآيند . اگر خلافی يافتند، پر می کنند . اگر تناقضی يافتند، با تأويل و تفسير آن را سازگار می سازند و برای هر
جمله ساده پيغمبر، باطنی تصور و خلق می کنند . برای اظهارات الهامی او که فقط متکی به وحی ضمير بوده است،
استدلال عقلی و منطقی درست می کنند و خلاصه معانی و مفاهيمی کشف می کنند که ابداً از مخيله آن پيغمبر نگذشته
است. بر سئوالات و اعتراضاتی که ابداً صاحب دعوت را ناراحت نکرده است، جوابهايی تهيه می کنند و خلاصه
سيستمی فلسفی و کلامی می آفرينند و به خيال خود دژی رخنه ناپذير در برابر شکّاکين داخلی يا معارضين خارجی
استوار می کنند و در تمام اين بنيانگذاری به اقوال خود پيغمبر استناد می کنند ... اين مفسران و علمای کلام، بی
معارض نمی مانند . مفسران و متکلمان ديگر از همان اقوال پيغمبر آرايی مخالف استخراج کرده و منظومه ديگری می
.41« آفرينند به کلّی معارض دسته نخستين
از قضا گولدزيهر ديد بسيار نافذی داشته و مطلب را بط ورکلّی راجع به کليه ديانات آورده است . ولی تصور می شود
و شايد خطا نباشد اگر بگوييم مباحثات و مشاجراتی که از قرن اول هجری جان گرفت و طوائف اشعری 42 و معتزلی
و شيعه و مرجثه 43 و خوارج 44 را به جان يکديگر انداخت، مصدر الهام او بوده است . او خود يهودی است و از سير
تحول کليسای مسيحيت کاملاً با اطلاع است و همه اين قضايا در ديانت يهود و نصاری نيز روی داده است . ولی
اطلاعات دامنه داری که در مباحثات اسلامی دارد او را بدين درجه روشن بين ساخته است . نمونه خيلی کوچک و
مختصر از اين اختلافات و مباحثات را چون مناسب اين فصل است در اينجا می آوريم:
در قرآن تعبيراتی هست که ذوق سليم و هر شخص روشن بينی آن را به خوبی درک می کند و مورد هيچ شک و
45 يعنی دست خدا برتر از دست آنهاست که معنی حقيقی آن واضح است . « يدالله فوق ايديهم » : ايرادی نيست مانند
46 يعنی خداوند بر تخت مستقر « الرّحمن علی العرش استوی » يعنی: قدرت خداوند مافوق قدرتها است . يا اين تعبير که
40 سوره نحل آيات ١٠١ و ١٠٢
41 [Ignaz Goldziehr: Vorlesungen über den Islam; Heidelberg ١٩١٠; Kapitel III (Dogmatische
Entwicklungen), S.٨٠]
42 [فرقه اشعريه پيرو ابوالحسن علی بن اسماعيل اشعری . وی مخالف معتزله بود . به عقيده او ايمان عبار تست از روی قلب اعتراف کردن
به وحدانيت خداوند و پيامبران و رسالت آنان . صاحب گناه اگر بميرد و توبه نکند، حساب او با خداوند است، يا او را به رحمت خود می بخشد
و يا به مقدار جرمش عذاب می کند . امامت به اتفاق و اختيار مؤمنين ممکن است و به نصّ و تعيين ثابت نمی شو د و به اين ترتيب طريقه
اهل سنّت را تأييد می کند. راجع به قرآن، اشعريه برخلاف معتزله معتقد به قدمت آنند]
٦٦١ ميلادی ) پيدا شدند . معتقد بودند که هيچکس حق ندارد - ٤١ هجری قمری / ٦٧٨ - 43 [فرقه مرجثه در زمان خلافت معاويه (خلافت ٥٩
در دنيا در باب جهنمی بودن کسانی که مرتکب گناهان کبيره شده اند حکم دهد بايد حکم اين اشخاص را به روز قيامت موکول کرد . اين تأخير
حکم را ارجاء ناميدند و مأخوذ است از آيه ١٠٧ سوره التوبه . عقيده مرجثه درباره امام اين است که چون کسی به امامت مسلمانان انتخاب
شد، بايد هر چه گويد پذيرفت (ولايت مطلقه فقيه اين اصل مرجثه را پذيرفته است ). اين فرقه در حقيقت ياران معاويه و طرفداران حکومت آل
سفيان بودند]
44 [خوارج گروهی هستند که در زمان خلافت علی بن ابی طالب به سبب آنکه علی پس از جنگ صفين به حکميت رضا داده بود، بر او
خوارج خلافت ابوبکر، عمر، عثمان و علی را تا زمانی که به حکميت تن نداده بود قبول داشتند . .« لا حکم الالله » : خروج کردند و گفتند
خوارج در ميان اعراب، فارس، سيستان، کرمان و خراسان طرفدارانی داشتند و در سه قرن اول هجری غالباً تشکيل دسته های بزرگ می
دادند و برای خلفای اموی و عباسی دشواريهايی می آ فريدند. از سران خوارج در ايران می بايد از حمزه پسر آذرک شاری و عمار خارجی
نام برد]
[ 45 [سوره ٤٨ آيه ١٠
[ 46 [سوره ٢٠ آيه ٥
152
گرديد. طبعاً خدا جسم نيست تا بر تخت بنشيند و معنی آن اين است که پروردگار بر تخت ربوبيت استوار است . يا در
47 يعنی مؤمنان با رخسار شکفته به خد ای « وجوه يومئذ ناضرة الی ربها ناظرة » : توصيف روز قيامت می فرمايد
ان الله سميع » . خويش می نگرند، که به خوبی چنين معنی می دهد : نيکان به سوی خدا نگرانند يا اينکه بدو توجه دارند
48 يعنی خداوند می شنود و می بيند [که] يعنی: هيچ چيزی بر وی پوشيده نيست. « بصير
بسياری از مسلمانان خشک و جامدالفکر که بنا را بر حديث [و] منقولات قرار داده و دخالت عقل را در امور ديانتی
ناروا و باعث گمراهی می دانستند، اين آيات و اين تعبيرات را به همان معنی تحت اللفظی گرفته و معتقد شدند که
خداوند چون آدميانست و دست و پا و چشم و دهان و سر و گوش دارد.
ابو معمر هُذَلی 49 (متوفی به سال ٢٣٦ هجری ) می گفت هر کس جز اين گويد کافر است . حنبليان تابع امام احمد بن
حنبل بودند [و] همچون رهبرشان جامد و بی حرکت کنار منقولات ايستاده و هيچگونه تحرک ذهنی را به خويشتن روا
نمی داشتند.
ابن تَيمِية 50 يکی از علمای بزرگ اين طايفه است (بين قرن ٦ و ٧ هجری ) که از فرط تعصب، معتزليان را ک افر و
امام محمد غزالی را منحرف می دانست . روزی در دمشق وعظ می کرد و به مناسبت آيه يا حديثی از منبر فرود آمد و
گفت: همينطور که من از منبر فرود آمدم، خداوند هم از تخت خود به زير می آيد.
تعصب و جمود فکری اين جماعت به درجه ای است که اقوال متکلمان اسلامی و معتزل يان و حتی اشاعره را باطل
دانسته و هر نوع انحراف از آرای سخيف و عوامانه خود را بدعت می گويند.
را بدين « ليس کمثله شئ » ابوعامر قرشی 51 (متوفی به سال ٥٢٤ هجری ) می گفت اين بدعت گذاری است که آيه
معنی می دانند که هيچ چيزی مانند خدا نيست . معنی آيه اين است که خداوند د ر اولوهيت مانع ندارد وگرنه چون من و
52 [روزی که کشف «... يومَ يکشَفُ عَن ساقٍ وَ يدعَونَ اِلَی السُّجُو دِ » شما اعضاء و جوارح دارد و [پس] از خواندن آيه
کرده شود از ساق و خوانده شود به سجود ...] دست به ساق پای خود زد و گفت : خداوند ساقهايی چون ساق پای من
دارد.
از سير در عقايد و آراء اين جماعت بی اختيار شخص به ياد اعراب جاهليت و عادات بدوی آنها می افتد [بطوری] که
همان اعراب با همان بينش مادّی و گرايش به محسوسات و دوربودن از امور روحانی، از گريبان مسلمانان سر بيرون
می آورند و امتزاج با ملل آريايی و پيدايش فرقه هايی چون معتزله، اخوان الصف ا 53 ، باطنيان 54 ، صوفيان و ساير فرقه
هايی که به مقولات عقلی روی آورده اند در آنها تأثير نکرده است و از قضا رهبران و پيشوايان اين قوم همه از نژاد
سامی هستند و به ندرت اشخاصی خوش فکر و مايل به مقولات عقلی در آنها ديده می شود . برخلاف معتزله و غالب
علمای کلام که يا از غير نژاد عربند و يا اينکه به واسطه امتزاج با فکر آريايی جمود فکری و تصلّب در عقايد بدوی
را از دست داده اند . در حقيقت همه اينها ما را به جمله ای که در صدر اين فصل آورديم بيشتر مطمئن می کند که
.« انسان خداوند را به شکل خود آفريد »
آيا امسال به » : در اوقاتی که پيغمبر در تدارک جنگ با روميان بود (سال ١٠ هجری ) به يکی از اعراب متعين فرمود
اجازه دهيد شرکت نکنم و دچار فتنه نشوم زيرا من زن را زياد » : جد ابن قيس جواب داد « ؟ جنگ با روميان نمی آيی
آيه ٤٩ سوره برائة [توبه] در اين باب آمده است: .« دوست دارم و می ترسم از ديدن زنان رومی اختيار از دست بدهم
.« وَمِنهُم مَن يقُولُ ائذَن لی وَلاَتَفتِنّی. اَلا فِی الفِتنِة سَقَطُوا وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لمُحيطَةُ بِالکافِرينَ »
يعنی اشخاص می گويند مرا معذور دار و دچار فتنه مساز . آنها در فتنه افتاده اند و دوزخ بر کفّار مستولی
است.
[ 47 [سوره ٧٥ آيه ٢٣ و ٢٤
[ 48 [سوره ٢٢ آيه ٧٥
49 [در تاريخ رجال اسلام نام دو کس با عنوان هذلی آمده است : يکی ابومحمد که متکلم و مت فکر معتزلی است که در بصره به دنيا آمد و در
بغداد تدريس می کرد و سعی داشت که افکار ارسطو را با آيات قرآنی توافق دهد و در حدود ٨٤٠ ميلادی زندگی می کرد . اما نگارنده اين
سطور گمان می برد که منظور شادروان دشتی علی بن عبدالرحمن بن هُذَلی عالِم و اديب آندلسی است که در قرن ١٤ ميلادی زندگی می کرد]
١٢٥٤ م ) فقيه و - 50 [دو کس با عنوان ابن تَيمِية معروف هستند که هر دو حنبلی مذهب بودند . يکی: مجدالدين ابوالبرکات بن تيمية ( ١١٩٣
١٢٦٣ م ) فقيه حنبلی ک ه در حرّان سوريه متولد شد و در - عالِم حنبلی که در بغداد زندگی می کرد . ديگری: تقی الدين احمد بن تيمية ( ١٣٢٧
دمشق امام جماعت بود و از مخالفين شافعيون و در حديث و فقه و کلام مشهور بود]
٩٧٨ ميلادی] - 51 [ابوعامر قرشی يا محمد بن ابو عامر قرطبه ای، ١٠٠٢
52 سوره قلم آيه ٤٢
53 [در قرن چهارم هجری گروهی به اين فکر افتادند که برای نشر علوم عقلی و نزديک کردن دين و حکمت به يکديگر و آگاه کردن عامه
اخوان الصفا و » از مبانی حکمت نظری و عملی، رسالات مختصر و ساده ای بدون ذکر نام مؤلّف بنويسند و انتشار دهند . اين عدّه خود را
می ناميدند . از جمله نويسندگان اين گروه می توان از ابو سليمان مح مد معشر بستی معروف به مقدسی، ابوالحسن علی بن « خلان الوفاء
هارون زنجانی، ابو احمد مهرجانی، ابوالحسن علی بن راميناس عوفی نام برد. بيشتر نويسندگان اخوان الصفا ايرانی و يا ايرانی تبار بودند]
54 [باطنيان فرقه ای از اسماعيليه، طرفداران امامت در خاندان اسماعيل به اسماعيليه يا باطنيه مشهورند . از جمله کسانی که به بنيان اين
مذهب مبادرت کرده اند ميمون بن ديصان معروف به قداح است که در خوزستان و عراق و شام به فعاليت اشتغال داشت . فاطميان مصر هم
بخشی از اين فرقه اند و در نواحی يمن، شام و فلسطين و ايران و شمال آفريقا زندگی می کنند . اسماعيليه در هند و پاکستان جمعيت قابل
توجهی هستند]
153
معلوم است آيه از زبان محمد است زيرا جدبن قيس از او اجازه خواسته بود که در جنگ شرکت نکند نه از خد ا. ولی
خدا زود به ياری فرستاده اش می شتابد و آتش دوزخ را برای کسی که جرئت و گستاخی را بدانجا رسانيده است که
می خواهد در جنگ شرکت نکند، می افروزد.
جنّ و جادوگری
جنّ موجودی است چون آدميان اما نامرئی . گاهی بر آدميان ظاهر می شود و حتی ممکن است پريزداه عاشق بشری
شود. يا جنّ نری عاشق زنی از آدميان گردد . ارواح شريره گاهی در بدن آدميزاد رفته او را مصروع 55 می کنند .
اينگونه اوهام ميان همه ملل رواج داشته است.
جادوگری از قديم ميان اقوام بشری متداول بوده و عبارتست از اينکه شخصی با خواندن اورادی يا درست کردن
طلسمی يا ترکيب داروهايی کارهايی انجام دهد که بطور طبيعی قابل انجام نباشد، مثلاً شخصی را بکشد، مردی را
عاشق کند، زنی را به ديوانگی اندازد، عروسکی از موم بسازد و به چشم آن سوزنی فرو کند و بی درنگ شخصی
صد فرسنگ دورتر کور شود . اين مهملات و اباطيل از قديمترين اعصار و در اقوام بشری موجود [به وجود ] آمده
است و متأسفانه هنوز هم وجود دارد. حتی در کشورهای رشديافته.
علّت آشکار و مسلّم قضيه اين است که حيوانِ مُد رِک انديشه دارد . انديشه او را به تکاپو می اندازد . به نيروی انديشه
نمی تواند تاريکی مجهولات را روشن کند و ناچار دستخوش فرض و حدس می شود . هنگامی که انديشه نتواند کاری
از پيش ببرد، قوه واهمه به کار می افتد . آدمی در مقابل طبيعت ضعيف است، می ترسد، شهوات و رغباتی دارد که با
وسايل عادی دست يافتن بدانها دشوار است . عواملی از اين طراز، او را در ورطه خرافات می افکند . فال می گيرد،
طالع می بيند، از آينده نگرانست، به رمل و جفر رو می آورد، در تاريکی وحشت بر او مستولی می شود، موجودات
وهمی به اشکال مختلفه بر وی هجوم می آورند ... الخ. پس جای شگفتی نيست که عربهای قرن ششم ميلادی بهره ای
کافی از اين اوهام داشته باشند . ولی شگفت اين است که اين هر دو موضوع در قرآن منعکس شده باشد . آنهم به
56 راجع به ت أثير « قل اعوذ برب الناس » و «... قل اعوذ برب الفلق » صورت ايجابی و مانند يک امر واقع . دو سوره
سحر و چشم بد است و غالب مفسران قرآن بر آنند که لبيد بن اعصم بنا بر تقاضای مشرکان قريش در کار پيغمبر
جادويی به کار بست و در نتيجه پيغمبر بيمار شد تا جبرئيل نازل شد و او را از چنين امری با خبر ساخت.
در تفسير کمبريج آمده است که پيغمبر در حال بيماری خفته بود. دو فرشته را بالای سر و پايين پای خود ديد . يکی از
ديگری پرسيد اين مرد از چه ناراحت و نالان است؟ دومی گفت از سحری که لبيد در کار او کرده و آن را در چاه
دفن کرده است . پيغمبر از خواب بيدار شد و علی بن ابی طالب و عمّار را مأمور بيرون آوردن سحر « دروان »
فرمود. آن دو آب چاه را کشيدند و سنگ ته چاه را بر گرفتند و ديدند همانطور که فرشتگان گفته بودند، رشته ای است
دارای يازده گره . آن را نزد پيغمبر آوردند . آنوقت دو سوره مذکور که مشتمل بر يازده آيه است نازل شده و هر آيه که
خوانده می شد، گرهی گشوده می شد و در نتيجه پيغمبر شفا يافت...
طبری هم با آب و تاب بيشتری قضيه را شرح می دهد و تفسير جلالين بدون آب و تاب، خواندن هر آيه را مستلزم باز
شدن يک گره می داند . تفسير کشاف ابداً اشاره ای به اين افسانه ها نکرده و حتی منکر تأثير سحر و جادو شده [و] مثل
را بر اين حمل می کند که ممکن است با زهر يا امثال آنها از بشری به بشر ديگر زيان « شر ما خلق » تمام خردمندان
رسد. اما مطلبی که هيچيک از مفسران و علماء اسلام منکر نشده اند وجود جنّ است زيرا در بيش از ده جای قرآن به
وجود آنها تصريح شده و حتی خلقت آنها را نيز از عنصر آتش ذکر کرده است . علاوه بر اين، در قرآن سوره ای بدين
عنوان [الجنّ] با ٢٨ آيه موجود است که چند نفر از پريان آياتی از قرآن گوش کردند و از فصاحت بيان و عُلُوّ معانی
آن به وجد و شگفت آمدند و اسلام آوردند و به قوم و قبيله خود رفته اين مطلب را بازگو کردند.
عربها چون همه اقوام بدوی مع تقد به وجود ارواح و پريان بودند . طبيعت، محيط و دشتهای خاموش و خلوت، آنان را
در اينگونه اوهام سخت ياری می کرد . بطوری که می گويند [هرگاه] مسافری هنگام شب به دشت بی سکنه ای فرود
می آمد، از شدت وحشت طی عبارتی خود را به پناه شاه پريان و مير جنّيان می سپرد که او را از شرّ سفيهان جنّی
محافظت نمايد و بر حسب نصّ آيه قرآن در همين سوره، اين پناهندگی اِنس به جنّيان، آنان را به غرور و انکار
کشانيد.
شيوع اوهام و پندارهای دور از موازين عقلی در اقوام بدوی و حتی در ميان طبقه پايين ملتهای متمدن چندان مايه
تعجب نيست . ولی آيا آمدن آنها در کتابی که آن را کلام خدا می گويند، آنهم از طرف شخصی که بر ضد خرافات و
عادات جاهلانه قوم خود قيام کرده است و در مقام اصلاح فکر و اخلاق آنها برآمده است، موجب تأمل و حيرت نمی
55 [مصروع يعنی صرع زده، مبتلا به بيماری صرع يا غش . اين بيماری با تشنج همراه است و برخی از حواس و اعضای بيمار را برای
مدتی کوتاه از کار می اندازد]
56 [سوره های ١١٣ و ١١٤ ،آيات نخستين]
154
شود؟ آيا اين سوره و محتويات آن را يک نوع رؤيا و مکاشفه ای بايد تصور کرد که به حضرت محمد دست داده
است، چنانکه نخستين حالت وحی و ظهور فرشته را در آغاز بعثت رؤيای صالحه ناميده اند و آيه اول سوره اسری را
که حضرت محمد شبانه از مسجد الحرام به مسجد الاقصی رفته همين گونه تعبير و تأويل کرده اند؟ آيا معتقدات
عمومی قوم حضرت محمد چنان در روح پر از رؤيای او اثر گذاشته که رفته رفته واقعاً تصور کرده است اقوامی به
صورت و مميزات آدمی در روی زمين هستند که ديده نمی شوند و مانند آدميان به عقل و ادراک ممتازند و چون آنان
مکلفند و از اين رو بايد آنها را به يکتاپرستی و اعتقاد به معاد دعوت کرد؟ در اين صورت چرا پيامبری از نوع جنّ
بر آنها مبعوث نشود؟ چه، در همين قرآن مکرر به اين معنی اشاره شده است که رسول هر قومی از نژاد همان قوم
باشد و به زبان آنها تکلم کند و حتی در چند جای قرآن تصريح شده است که اگر در زمين فرشتگان می زيستند، از
فرشتگان پيامبری بر آنها م ی فرستاديم . يا اينکه سوره جنّ را نوعی صحنه سازی بايد فرض کرد که حضرت پيغمبر
به مفاد بيت مولوی:
چون که با کودک سر و کارت فتاد
پس زبان کودکی بايد گشاد
ابداعی در بيان فرموده و مطابق عقول قوم خود داستانی آفريده است که جنّيان هم از الفاظ و معا نی قرآن به وجد آمده
و مسلمان شده اند؟
در هر صورت ايرادی بر حضرت محمد نيست . فلاسفه بزرگ يونان با آن افکار بلند و ثبت در مسائل رياضی و
طبيعی و تعليل حوادث زندگانی، معتقدات قوم خود را نتوانسته اند ناديده انگارند و در اساطير و ميتولوژی دينی
يونانيان شرکت کرده اند. ولی آنوقت يک مسئله باقی می ماند و آن اين است که مسلمين معتقدند قرآن کلام خداست و
آغاز شده است . آيا « قُل » اينها را محمد نگفته است، بلکه خداوند بدو وحی کرده است و همين سوره [الجنّ] با کلمه
خداوند هم در باب جنّ و پری با عقايد اعرابِ حجاز همساز است و يا ع قايد قومی اعراب از زبان حضرت رسول
جاری شده است؟
توراة [تورات] از مواريث گرانبهای تاريخ فکر بشری است زيرا ساده لوحی اقوام ابتدايی راجع به پيدايش جهان و
طرز تفکر حقيرانه ای که از خالق کائنات دارند در آن منعکس است . بر حسب اين کتاب، خداوند آسمانها و زمين را
در ظرف شش روز آفريد و روز هفتم که شنبه بود به استراحت پرداخت . پيش از آفرينش آسمانها و زمين طبعاً
خورشيدی وجود نداشت تا از طلوع و غروب آن، روز و شبی پديد شود و بشر آن را برای خود معيار زمان قرار داده
است [دهد]. آيا خداوند هم برای نشان دادن زمانِ آفرينش محتاج اين معيار بوده است؟ آيا شش روزی که برای آفرينش
جهان مصرف شده، روزهای کره زمين است يا مثلاً روزهای سياره نپتون؟ علت حدوث روز و شب، طلوع و غروب
آفتاب است بر کره زمين . اگر فرض کنيم که خداوند هنوز آنها را نيافريده است، چگونه روز و شب حادث می شود؟
آيا در ذهن حضرت موسی ممکن است معلول قبل از علت وجود داشته باشد؟
باری، قضيه هر چه باشد اين مطلب که خداوند دنيا را در شش روز آفريده است در قرآن مکرر آمده است.
١- سوره يونس آيه ٣
.« اَنَّ رَبَّکُمُ اللهُ الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَرضَ فی سِتَّةِ اَيامٍ ثُمَّ استَوی عَلَی العَرشِ »
يعنی خدای شما کسی است که آسمانها و زمين را در شش روز آفريد سپس بر عرش مستقر گرديد
٢- سوره اعراف آيه ٥٤
.« اِنَّ رَبَّکُمُ اللهُ الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ وَ الاَرضَ فی سِتَّةِ اَيامٍ ثُمَّ استَوی عَلَی العَرشِ »
که عين عبارت آيه سوم سوره يونس تکرار شده است.
٣- آيه ٧ سوره هود
.«... وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَرضَ فی سِتَّةِ اَيامٍ وَ کانَ عَرشُهُ عَلَی الماءِ لِيبلُو کُم اَيکُم اَحسَنُ عَمَلاً »
[يعنی] اوست که آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و عرش او بر روی آب قرار داشت تا شما را
بيازمايد که کدام يک نيکوکارتريد.
راجع به خلق آسمانها و زمين در شش روز تکرار مطلب است با اين تفاوت که در اين هنگام آفرينش عرش خدا بر آب
استوار بوده است . يعنی عرش و آب قبل از خلق آسمانها و زمين وجود داشته اند . ولی در دو آيه اول، پس از آفريدن
زمين و آسمانها، خد ا بر عرش مستقر می شد و تا درجه ای همان استراحت روز هفتم که در تورات آمده است از آن
مستفاد می شود و چنانکه ملاحظه گرديد در هر سه آيه خلقت زمين و آسمان به صيغه شخص ثالث بيان شده، يعنی
حضرت محمد سخن می گويد. اما در آيه [ ٣٨ سوره ق] خداوند سخن می گويد:
-٤
.« وَلَقَد خَلَقناَ السَّمواتِ وَالاَرضَ وَ ما بَينَهُما فی سِتَّةِ اَيامٍ وَ ما مَسَّنا مِن لُغُوبٍ »
155
يعنی ما آسمانها و زمين را و آنچه مابين آنهاست در شش روز آفريديم و خستگی به ما راه نيافت.
تفاوت اين آيه با سه آيه پيشين اين است که تنها به ذکر آسمان و زمين اک تفا نشده و آفرينش به آنچه مابين آنهاست نيز
تعلق می گيرد و [به] علاوه در اين عمل خطير و سترگ، خستگی به ذات باريتعالی راه نيافته است.
خستگی کاهش نيروی حياتی است و اين کاهش به موجودهای ضعيف و محدود و قابل انهدام اختصاص دارد نه به ذات
پروردگار که ازلی و ابدی است و از هرگونه کاهش و ضعف و عوارض خارجی برکنار . پس، آوردنِ اين مطلب که
از آفرينش خسته نشده ام برای چيست؟ آيا برای جواب به تورات است که خدا روز هفتم به استراحت پرداخت که
بالملازمه معنی خستگی از آن استنباط می شود؟
٥- آيه ٩ از سوره فصّلت [سجده]
.« قُل اِنَّکُم لَتکفُرُونَ بِالَّذی خَلَقَ الاَرضَ فی يومَينِ »
يعنی به آنها بگو آيا منکر وجود کسی می شوند که زمين را در دو روز آفريده است؟
در اين ايه باز خداوند سخن می گويد نه محمد و مدت خلقت زمين را دو روز معين کرده است . فحوای آيه اين است که
همه اعراب مکه می دانس تند که زمين در دو روز خلق شده است و بنا بر اين نبايد منکر وجود شخصی شوند که کار
بدين عظمت را در دو روز انجام داده است . اما عربها چنين اطلاعی نداشتند تا از آنها بازخواست شود که چرا به
آفريننده زمين کافرند . گرچه خداوند سخن گفته است ولی استدلال خداوندانه نيست زيرا از آنها ايمانی توقع دارد که آن
ايمان نتيجه اطلاع و اذعان اعراب است به اين امر که کسی هست که زمين را در دو روز آفريده است . پس ناچار بايد
آن [آيه] را مولود تصور خود حضرت رسول دانست.
-٦
در همين سوره فصّلت آيه ١٠ مشعر است بر اينکه چهار روز را خداوند صرف ايجاد وسايل معيشت کره زمين
فرموده است:
.« وَ جَعَلَ فيها رَواسِی مِن فَوقِها وَ بارَکَ فيها وَقَدَّرَ بيها اَقواتَها فی اَربَعَةِ اَيامٍ سَواءً لِلسّائِلينَ »
[يعنی] و بر روز زمين کوهها را قرار داد که زمين استوار بماند و برکتهای خود را برای زندگی جانداران
در چهار روز فراهم ساخت.
-٧
در اين سوره ديگر از استقرار خداوند بر عرش سخن به ميان نمی آيد . ولی در عوض در آيه ١١ همين سوره می
فرمايد:
.« ثُمَّ استَوی اِلَی السَّماءِ وَهِی دُخانُ فَقالَ لَها وَ لِلاَرضِ ائتِيا طَوعاً اَو کَرهاً قالَتا اَتَينا طائِعينَ »
يعنی پس بر اسمان که دودی بيش نبود بر شد و او به آسمان و به زمين گفت به مراد من بگرديد يا از روی
رضا يا از راه اجبار، آنها گفتند ما مطيع اوامريم.
باشد به صيغه تثنيه آمده است . ولی در آخر « قالتا » در نصّ همين آيه زمين و آسمان مؤنثند و از همين رو فعل آنها که
جمع مذکر آمده و از مواردی است که تخلف از اصول زبان عرب روی داده است. « طائعين » آيه با کلمه
-٨
در آيه ١٢ همين سوره دو روز به بنای هفت آسمان اختصاص يافته است:
.« فَقَضيهُنَّ سَبعَ سَمواتٍ فی يومَينِ وَ اَوحی فی کُلَّ سَماءٍ اَمرَها »
[يعنی] پس دو روزه به ساختن هفت آسمان پرداخت و تکليف هر يک را معين فرمود.
در اين آيه که سخن از بنای آسمان و زمين است، عدد ايام خلقت به هشت روز بالغ می شود [يعنی بيش از يک هفته ].
اين تشويش در موضوع ديگری نيز روی می دهد که نمی توان آن را سخن خدا دانست.
-٩
اِنَّ عِدَّةَ الشُهُورِ عِندَاللهِ اثنا عَشَرَ شَهراً فی کِتابِ اللهِ يومَ خَلَقَ السَمواتِ وَالاَرضَ مِنها اَربَعَةُ حُرُمُ ذلِکَ الَّذينُ »
.« القَّيمُ
156
يعنی روزی که آسمانها و زمين را آفريد عدد ماهها را دوازده مقرر فرمود که چهار ماه از آنها ماههای
. حرامند... (رجب، ذيقعده، ذيحجه و محرّم) و اين آئينی درست است 57
سال در اصطلاح ساکنان زمين ٣٦٥ روز و اندی است که کره زمين يک مرتبه به دور خورشيد می چرخد و از اين
گردش، فصول اربعه حادث می شود و مردم کارهای زندگانی خود را از روی آن تنظيم می کنند . از اين رو ملتهای
پيشرفته چون بابِليان، مصريان، چينيان، ايرانيان، يونانيان و غيره سال را شمسی معين کرده و آن را تقسيم به چهار
سه ماه يعنی دوازده ( ١٢ ) ماه کرده اند و در اين عمل ملاک و ضابطه ای داشتند و آن سير خورشيد در مناطق
مختلف آسمان بود.
اما در اقوام بدوی و بی اطلاع از رياضيات اين کار دشوار بود و از اين رو به آسانترين وسيله تحديد و تعيين زمان
متوسل شدند که ماه قمری باشد و طبعاً نمی تواند ملاک تنظيم امر زراعت که نخستين و مهمترين وسيله زندگانی است
قرار گيرد . اما اعراب از اين ماهها استفاده ديگری کرده و برای اينکه فترتی از جنگ و خصومت داشته باشند، چهار
ماه آن را برای جنگ و خونريزی حرام اعلام کردند . اين عادت قومی در قرآن به شکل يک اصل تخلف ناپذير عالم
طبيعت در آمده است . پس چنين خدايی يا يک خدای محلی و مخصوص جزيرة العرب است يا حضرت محمد خواسته
است اين عادات قومی را به وسيله اين آيه يک امر مسجّل و لازم الا تباع کند . چنانکه يک عادت قومی ديگر را به
عنوان حج جزء فرايض مسلمين ساختهه و سعی بين صفا و مروه را از شعائر الله قرار داده است . به همين جهت در
آيه ١٨٩ سوره بقره يکی ديگر از مظاهر طبيعت را علت يکی از عادات و يکی از احکام قرار می دهد:
«... يسئَلُونَکَ عَنِ الاَ هَّلَةِ قَل هِی مَواقيتُ لِلنّاسِ وَ الحَّجِ »
يعنی از تو راجع به کاستی و فزونی ماه می پرسند به آنها بگو اين حالات مختلفه ماه را برای تعيين وقتها
نظير حج و غيره مقرر ساخته ايم.
مضحک است که جلالين اين آيه را چنين تفسير می کند : تغيير حالت ماه برای آگاه ساخ تن مردم به فصل زراعت و
موسم حج و روزه و افطار است.
بديهی است که ماههای قمری نمی تواند در امر زراعت به حال مردم سودمند باشد و اما ساير مراسم چون حج و روزه
و غيره که بر ماههای قمری قرار گرفته برای اين است که ماههای شمسی در عربستان متداول نبوده است که آن
مراسم انجام گيرد زيرا علت حقيقی حالات مختلفه ماه از هلال گرفته تا [هنگامی که ] بدر شود و پس از آن، کاهش آن
تا دوباره هلال شود، نتيجه حرکت انتقالی اوست به دور زمين . به عبارت ديگر اين حالات مختلفه ماه هزاران سال
بلکه هزاران قرن وجود داشته است . پيش از اينکه قومی به نام عرب در حجاز و نجد وجود داشته باشد و حتی شايد
پيش از اينکه نوع بشر بر سطح کره زمين پيدا شده باشد . محققاً خداوند که آفريننده کائنات است اين مطلب را می داند .
پس طبعاً علت را جای معلول و معلول را جای علت نمی نهد.
آيه ای ديگر در سوره انبياست که آدم را به حيرت می اندازد:
58«... اَوَلَم يرَالَّذينَ کَفَرُوا اَنَّ السَّمواتِ وَ الاَرضَ کانَتا رَتقاً فَفَتَقنا هُما »
يعنی آيا کافران نمی بينند (نمی دانند) که آسمانها و زمين بسته بودند و ما آنها را باز کرديم.
نه تنها کافران، غير کافران هم نمی دانند که آسمانها چگونه بسته بودند و چگونه گشاده شدند!
57 سوره توبه آيه ٣٦
58 سوره انبياء آيه ٣٠