Thursday, 14 July 2011

مــــن و یــــــــاد تـــــو



به ساز عشق می چرخم به باغ سبز چشمانت

بساط گـــل به لـب دارم بیفشـانم به دامـانت؟

تمام شهر خـوابیـده ، من به یـاد تــو بیــــداریم

سراپـا چشـم دیـدارم کـه شب تابـد ز مژگانت

خیال عاصیم امشب ، امید دست گرم تـوست

چه خوش بخشیده رویایی به من لبخند پنهانت

به هم زد یک نگاه تـــو شـکوه شهرک دل را

چه کاری کرده ای با دل بگو جانم به قربانت؟

چه بنوازی چه ننوازی غرورم سهم قلب تـــو

تن دل را بپیچم در حریر عشـــــــق سوزانت‬

No comments:

Post a Comment